اى احمد: اى کاش مى دانستى که گرسنگى و سکوت چقدر شیرین اند و آثار این دو چقدر زیاد است.
حضرت(صلى الله علیه وآله) عرض مى کند: پروردگارا، میراث و اثر گرسنگى و سکوت چیست؟
خداوند پاسخ مى دهد که آثار این دو عبارتند از:
1ـ حکمت:
یعنى گرسنگى و سکوت مقدمه و زمینه ساز حکمت و شناخت حقایق است.
2 ـ حفظ قلب:
یعنى در همه حال اختیار قلب و دل آدمى به دست خود اوست.
3ـ تقرّب به سوى من:
عبد به واسطه گرسنگى و سکوت مى تواند به من نزدیک گردد و قرب معنوى پیدا کند.
4ـ حزن و اندوه دایم:
حالت حزن که از حالات ممدوح است (پس از این، راجع به مدح حزن توضیح خواهیم داد) از آثار جوع و سکوت است.
5ـ سبکبارى در بین مردم
6ـ قول به حقّ:
یعنى به واسطه نداشتن طمع در مال مردم، مى تواند همه جا حقّ را گفته و از هیچ کس ترس و واهمه اى نداشته باشد.
7ـ نیاندیشیدن به اینکه آیا روزگار او به سختى مى گذرد یا به آسانى؛ زیرا انسان کم خرج به این فکر نیست که ثروتمند باشد و یا تنگ دست.
آنگاه مى فرماید: اى احمد: آیا مى دانى که چه وقت بنده ام به من تقرّب پیدا مى کند؟
حضرت عرض کرد: نمى دانم
خداوند فرمود: آن هنگام که بنده ام در حال گرسنگى و یا در حال سجده باشد، به من نزدیک مى شود.
توضیح و تفسیر
آفرینش انسان براى رسیدن به کمالات نهایى و رسیدن به جایگاه ابدى است و راه یابى به آن جایگاه منوط به رعایت چهار شرط است، که در حدیث معراج از آنها یاد شده و با به کار بستن آنها، خداوند خود ورود به بهشت را ضمانت کرده است. دو شرط از این شروط چهارگانه مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى (مربوط به زبان و شکم) است و دو شرط دیگر مربوط به امور قلبى و باطنى است: که یکى از آن دو سلبى و به معناى بازداشتن قلب از وسوسه هاى شیطانى است و شرط دیگر ایجابى و به معناى توجه انسان به حضور خداوند و نظارت بر اعمال اوست. البتّه به کار بستن دو شرط اوّل آسان تر است و به کاربستن دو شرط اخیر کار آسانى نیست و به ریاضتهاى فراوان نیاز دارد.
اصولا حفظ زبان از پرگویى و حفظ شکم از پرخورى، یکى از راه هاى مبارزه با شیطان است. گرچه دام هاى شیطان منحصر به زبان و شکم نیست، ولى این دو قوى ترین ابزار و ادوات شیطان در مسیر انحراف آدمى است، زیرا اگر کسى بتواند شکم را کنترل کند، شهوت را نیز مى تواند تحت کنترل در آورد و اگر کسى توانست زبان خود را حفظ کند، نگاه داشتن چشم و گوش نیز میسور خواهد بود.
بزرگ ترین عامل سلب آگاهى، شعور و درک، و سلب حضور قلب از انسان، همانا پربودن شکم است. انسان با شکم پر نمى تواند فکر کند و موفق به مطالعه، حضور قلب در نماز و بسیارى از امور دیگر نمى شود. این مسئله به تجربه ثابت شده است و لذا معروف است که «عبادةُ الشَّبعان کتملُّق السَّکران»(1) کسى که با شکم پُر به عبادت مى پردازد، نظیر انسان مستى است که به تملّق دیگران پرداخته است. کسى که مست است شعورى ندارد، لذا تملّق گفتن او ارزش و اعتبارى ندارد پس خضوع و نیایش انسان سیر که با شکم پر به عبادت مى پردازد، از هیچ ارزش و اعتبارى برخوردار نیست.
هنگام پر بودن شکم، درک و آگاهى که از خصایص انسان است، از او سلب مى گردد، دقیقاً مانند پرنده اى که وزنه سنگینى به پاى او بسته اند و هر چه این وزنه سنگین تر باشد، پرواز او را مشکل تر مى سازد. پس پر بودن شکم به منزله وزنه سنگینى است که به پاى مرغ روح آدمى بسته شده است و مانع پرواز او مى گردد و به عکس، موجب فرو رفتن در طبیعت و از بین رفتن نورانیّت و لطافت روح انسانى است و نمى گذارد کمالات روحى ظاهر گردند. (البته شناخت رابطه روح با بدن امر ساده اى نیست که بتوان در مباحث کوتاهى آن را مطرح کرد؛ ولى به هر حال کسى
1- به همین معنا دو روایت از على علیه السلام نقل شده است:
1ـ «لاتجتمع الفطنة والبطنة»: هرگز تیزهوشى و هوشیارى با شکم پرورى جمع نمى گردد. مستدرک الوسائل، ج 16، ص 221، حدیث 19652.
2ـ «لاتجتمع عَزیمة وَ وَلیمة»: عزم و اندیشه بر کار، با سورچرانى جمع نمى گردد. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 692، خ 211. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، ج 11، ص 142.
که با شکم پر از غذا بسر مى برد، احساس مى کند روح او نمى تواند پرواز نموده و اوج بگیرد و بسان پرنده اى است که پایش به وزنه سنگینى بسته شده باشد).
خداوند متعال به رسول گرامى اسلام خطاب مى کند و مى فرماید: یا احمد به عزّت و جلالم سوگند، هر بنده اى که چهار خصلت را در خود پدید آورد، او را وارد بهشت مى سازم و آن چهار خصلت عبارتند از:
1ـ «یَطْوى لِسانَهُ فَلایَفْتَحُهُ اِلاّ بِما یَعْنیهِ»
زبان خود را از بیان آنچه که براى او لازم و مفید نیست حفظ نماید.
2ـ «یَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ»
دل خود را از وسوسه نگاه داشته و اجازه ورود وسوسه هاى شیطانى را به قلب خویش ندهد.
3ـ «یَحْفَظُ عِلْمى و نَظَرى اِلَیْهِ»
متوجه باشد که من ناظر و مراقب بر همه اعمال و کارهاى او مى باشم.
4ـ «تَکُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ»
گرسنگى را موجب چشم روشنى خود بداند.
آنگاه خداى متعال خطاب به حبیب خود مى فرماید:
«یا اَحْمَدُ: لَوْ ذُقْتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ ما وَرِثُوا مِنْها، قالَ یا رَبِّ: ما میراثُ الْجُوعِ؟ قالَ: اَلْحِکْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَىَّ وَ الْحُزْنُ الدّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَیْنَ النّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لایُبالى عاشَ بِیُسْر اَمْ بِعُسْر. یا اَحْمَدُ: هَلْ تَدْرى بِاَىِّ وَقْت یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ اِلَىَّ؟ قال: لا یا رَبِّ، قالَ: اِذا کانَ جائِعاً اَوْ ساجِداً.»
«یا اَحْمَدُ؛ وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما مِنْ عَبْد ضَمِنَ لى بِاَرْبَعِ خِصال اِلاّ اَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ. یَطْوى لِسانَهُ فَلا یَفْتَحُهُ اِلاّ بِما یَعْنیهِ وَیَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ وَیَحْفَظُ عِلْمى وَنَظَرى اِلَیْهِ وَ تَکُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ.
یا اَحْمَدُ؛ لَوْ ذُقتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَالصَّمْتِ وَالْخَلْوَةِ وَ ما وَرِثُوا مِنْها. قالَ: یا رَبِّ ما میراثُ الْجُوعِ؟ قالَ: اَلْحِکْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَىَّ وَ الْحُزْنُ الدّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَیْنَ النّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لایُبالى عاشَ بِیُسْر اَمْ بِعُسْر.
یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى بِاَىِّ وَقْت یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ اِلَىَّ؟ قالَ لا یارَبِّ. قالَ: اِذا کَانَ جائِعاً اَوْ ساجِداً»
«یَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى کُلِّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَواهُمْ وَ الشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِمْ وَلَوْ تَحَرَّکَتْ ریحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَیْنَ یَدَىَّ کَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لَِمخْلُوق فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْییَنَّهُمْ حَیاةً طَیِّبَهً، اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لااُسَلِّطُ عَلَیْهِمْ مَلَکَ الْمَوْتِ وَ لایَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَیْرى وَ لاََفْتَحَنَّ لِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ کُلَّها وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ کُلَّها دُونى وَ لاَمُرَنَّ الجِنانَ فَلْتَزَیَّنَنَّ وَ الْحُورَ الْعینَ فَلْتَزِفَّنَّ وَ الْمَلائِکَةَ فَلْتُصَلّینَّ وَ الاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَثِمارَ الجَنّةِ فَلْتُدْلینَّ وَ لاَمُرَنَّ ریحاً مِنَ الرِّیاحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْکافُورِ وَ الْمِسْکِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصیرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَیرِ النَّارِ فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَ لایَکُونُ بَیْنى وَ بَیْنَ رُوحِهِ سِترٌ. فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ اَهلا بِقُدُومِکَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْکَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوانِ وَ جَنات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ، خالِدینَ فیها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ. فَلَوْ رَاَیْتَ الْملائِکَةَ کَیْفَ یَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ یُعْطیها الاْخَرَ»
پیش از این، بخشى از ویژگى هاى اهل آخرت بررسى شد و در این قسمت، بخش دیگرى از ویژگى هاى آنان را بیان مى کنیم.
اهمیت مبارزه با نفس امّاره
«یَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى کُلِّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَوائِهِمْ وَالشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِمْ»
بیستمین ویژگى: مردم در عمرشان یک بار مى میرند، ولى اهل آخرت، در اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوى و هوس و مجاهده با شیطانى که در درون آنهاست، روزى هفتاد بار مى میرند.
یعنى مخالفت با هواهاى نفسانى به قدرى دشوار است که زحمت و رنج آن بیش از رنج تحمل مرگ است. اگر رنج مخالفت با نفس را با رنج تحمل مرگ مقایسه کنیم، پى مى بریم که اهل آخرت در روز هفتاد برابر زحمت و رنجى را که هنگام مرگ بر انسان پیش مى آید، تحمل مى کنند. آن قدر انگیزه آنان براى اطاعت خدا و مخالفت با هواى نفس قوى است که در مقابل هیجانات شدید و گرایشهاى قوى نفس و وسوسه هاى شیطانى با تمام وجود مقاومت مى کنند و دل از خدا نمى کنند، گویى هر روز هفتاد بار خود را به مرگ وا مى دارند؛ ولى دل به شیطان نمى دهند! حاضرند روزانه هفتاد بار جان بکنند ولى دل به دنیا و هواهاى نفسانى و شیطان نسپارند. (این جمله از حدیث معراج، در واقع، اشاره دارد به اهمیت مبارزه با نفس و مخالفت با هواهاى نفسانى، اما اینکه انسان تا چه حد باید خود را جهت تحمل مشقتهاى ناشى از مبارزه با نفس آماده سازد، در ویژگى بعدى ذکر شده است).
تعبیر «الشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِمْ» یک تعبیر کنایى است، در زبان فارسى نیز مى گوییم: «شیطان در رگ و پوستش رفته است»، یعنى شیطان آن قدر به انسان نزدیک است و در وسوسه کردن مهارت دارد که گویى در درون رگهاى انسان جاى گرفته است و با خون در تمامى اعضا و اندام او جریان پیدا مى کند.
«قَدْ صارَتِ الدُّنیا وَ الاخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً»
نوزدهمین ویژگى: دنیا و آخرت در نظر آنان یکسان است.
این ویژگى به مانند سایر ویژگى ها داراى مراتب است و چنان نیست که همه دوستداران آخرت در دارا بودن این ویژگى یکسان باشند. دنیاپرستان به آخرت اعتقاد ندارند و تنها به دنیا مى اندیشند؛ خداوند از قول آنان مى فرماید:
«وَ قالوُا ماهِىَ اِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ مَا یُهْلِکُنَا اِلاّ الدَّهْرُ»(جاثیه/23.)
کافران گفتند: چیزى جز همین زندگى دنیا در کار نیست، گروهى از ما مى میرند و گروهى متولد مى شوند و جز روزگار کسى ما را هلاک نمى کند.
در برابر این دسته از دنیا پرستان، گروهى از دوستداران آخرت به حق بودن مرگ و معاد و آخرت گواهى مى دهند، امّا رفتار و کردارشان بر خلاف چیزى است که بر زبان مى رانند و به درستى باور به آخرت را منعکس نمى کنند. افزون بر آن، بسیارى از کارهایى که براى آخرت انجام مى دهند رنگ دنیا دارد: به عنوان مثال ما نماز شب مى خوانیم تا دعاهایمان مستجاب شود و یا بر رزق و روزیمان افزوده گردد و یا اینکه نزد مردم محبوبیت بیشترى پیدا کنیم، چرا که در اوصاف شب زنده داران و برپاى داران نماز شب آمده است که صورتشان نورانى مى شود، در دل مردم جاى مى گیرند و حوائجشان برآورده مى شود. در واقع ما عبادت خدا را وسیله اى قرار داده ایم براى رسیدن به خواسته هایمان، یعنى عبادت خدا را براى وصول به دنیا استخدام مى کنیم و همچنین شب قدر را زنده مى داریم، براى اینکه حاجتها و خواسته هاى ما برآورده شود. احیا و عبادت در شب قدر را، با آن همه ارزش و عظمتش، براى صاحب خانه شدن و زندگى خوب و مرفه استخدام مى کنیم! شب قدر به اندازه یک خانه براى ما ارزش ندارد؛ این نشانه این است که ما امور اخروى را براى دنیایمان مى خواهیم. به تعبیر دیگر، بر این باوریم که اصالت با دنیاست و دنیا نقد است و نباید از دست داد. اما اولیاى خدا آخرت را نیز نقد مى دانند.
کسى که صبح به دنبال کار مى رود، تا از حاصل دسترنج خود غذا تهیه کند، نمى گوید فعلا نقد را از دست نمى دهم، راحتى و آسایش را بر مى گزینم و به دنبال زحمت و رنج نمى روم، بلکه انسانهاى عاقل در زندگى کار مى کنند براى اینکه به نتیجه آن دست یابند، چه آن نتیجه زود به دست آید و چه دیر؛ مهمّ دست یابى به آن نتیجه است. انسان به دانشگاه مى رود تا بعد از چند سال مدرکى بگیرد، تازه آن مدرک وسیله اى است براى استخدام و کسب درآمد. شکى نیست که از نظر عقلا پسندیده است که انسان چند سال زحمت بکشد تا به نتیجه آن زحمات دست یابد. پس نابخردانه نیست که انسان در دنیا کار کند و اثرش را در آخرت ببیند، بلکه این کار عاقلانه و بر طبق حکم عقل سلیم است.
باور اولیا و دوستان خدا به آخرت، بیش از باور ما به نتایج کارهاى دنیوى است، زیرا به نتایج کارهاى دنیا نمى توان زیاد مطمئن بود، مثلا وقتى نهال مى کاریم و کشاورزى مى کنیم مطمئن نیستیم که به محصول دست مى یابیم، چون ممکن است زراعت ما آفت ببیند و به موقع بار ندهد؛ با این وجود با همان ظنّ قوى که به نتیجه و دست یابى به محصول داریم تلاش مى کنیم. اگر همین اندازه به آخرت اطمینان مى داشتیم و اینکه اثر کارهاى ما باقى خواهد ماند، هیچ گاه حاضر نبودیم چیزى را که نتیجه اش بى نهایت است با چیزى که نتیجه اش مقطعى و محدود است مبادله کنیم. نتیجه و لذت بسیارى از کارهاى دنیایى بیش از یک ساعت به طول نمى انجامد و برخى براى رسیدن به همین لذت زودگذر مدّتها تلاش مى کنند، امّا یک دهم این تلاش را براى رسیدن به لذت هاى ابدى به کار نمى گیرند، دلیلش این است که آخرت را باور ندارند و ایمانشان ضعیف است، گرچه در ظاهر به گونه دیگر وانمود مى کنند.
در مقابل دنیاگرایان، دنیا و آخرت نزد آخرت دوستان یکسان است، همان طور که دنیا را دست یافتنى مى دانند، آخرت را نیز دست یافتنى مى دانند. حسابى که براى دنیا باز مى کنند براى آخرت نیز باز مى کنند، امور دنیا و آخرت را مقایسه کرده، لذت ابدى را بر مى گزینند، چون آن لذت نیز براى آنان نقد است. این برداشتى بود از جمله «قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الآخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً» ولى این حقیقت مرتبه بالاترى نیز دارد و آن اینکه برخى به مقامى مى رسند که تنها به عالم آخرت مى نگرند و دنیا در نظرشان فانى و زودگذر است.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «روزى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نماز صبح را با مردم بر پاى داشت ، سپس در مسجد نگاهش به جوانى [زید بن حارثه] افتاد که چرت مى زد و سرش پایین مى افتاد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى رفته بود.
«فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) کَیْفَ اَصْبَحْتَ یا فُلانُ؟ قالَ: اَصْبَحْتُ یا رَسُولَ اللّهِ مُوقِناً»
رسول خدا به او فرمود: حالت چگونه است؟ عرض کرد: یا رسول اللّه؛ من به یقین دست یافته ام.
«فَعَجِبَ رَسُولُ اللّهِ مِنْ قَولِهِ وَ قالَ: اِنَّ لِکُلِّ یَقین حَقیقَةً فَما حَقیقَةُ یَقینِکَ»؟
رسول خدا از گفته او در شگفت شد [خوشش آمد] و فرمود: همانا هر یقینى را حقیقتى است، حقیقت یقین تو چیست؟
«فَقالَ: اِنَّ یَقینى یا رَسُولَ اللّهِ هُوَ الَّذى اَحْزَنَنى وَ اَسْهَرَ لَیْلى وَ اَظْمَأَ هَواجِرى فَعَزَفَتْ نَفْسى عَنِ الدُّنْیا وَ ما فیها حَتّى کَأَنى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّى وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسابِ وَ حُشِرَ الْخَلائِقُ لِذلِکَ وَ اَناَ فیهِمْ»
عرض کرد: یا رسول اللّه این یقین مرا اندوهگین ساخته است و با بیدارى شب و تشنگى روزهاى گرم قرینم گردانیده است. از دنیا و آنچه در اوست بى رغبت گشته ام. گویا عرش پروردگارم را مى بینم که براى رسیدگى به حساب خلق بر پا گردیده است و مردم براى حساب گرد آمده اند و من در بین آنهایم.
«وَ کَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ الْجَنَّةِ، یَتَنَعَّمُونَ فىِ الْجَنَّةِ وَ یَتَعارَفُونَ وَ عَلى الاَْرائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ النّارِ وَ هُمْ فیها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَاَنّى الاْنَ اَسْمَعُ زَفیرَ النّارِ یَدُورُ فى مَسامِعى»
گویا اهل بهشت را مى نگرم که در نعمت مى خرامند و بر کرسى ها تکیه زده و یکدیگر را معرفى مى کنند و گویا اهل دوزخ را مى بینم که در آنجا معذبند و به فریاد رسى ناله مى کنند و گویا اکنون آهنگ زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است.
«فَقالَ رَسُولُ اللّهِ لاَِصْحابِهِ: هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالاْیمانِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اِلْزَمْ ما اَنْتَ عَلَیْهِ»
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به اصحاب خود فرمود: این جوان بنده اى است که خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته، سپس به او فرمود: بر این حال که دارى ثابت باش.
«فَقالَ الشّابُّ: اُدْعُ اللّهَ لى یا رَسُولَ اللّهِ اَنْ اُرْزَقَ الشَّهادَةَ مَعَکَ فَدَعا لَهُ رَسُولُ اللّهِ، فَلَمْ یَلْبَثْ اَنْ خَرَجَ فى بَعْضِ غَزَواتِ النَّبىِّ فَاْسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَر وَ کانَ هُوَ الْعاشِرَ».(اصول کافى (با ترجمه)، ج 3 ص 89. شبیه همین روایت، در بحارالانوار، ج 22 ص 146، درباره حارث بن مالک از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است.)
جوان گفت: اى رسول اللّه، از خدا بخواه شهادت در رکابت را روزیم سازد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى او دعا کرد. مدتى نگذشت که در جنگى همراه پیامبر شرکت کرد و شهید شد.
اینکه آن جوان به پیامبر گفت: «گویا بهشت و اهل آنرا مى بینم ...» به این مى ماند که شما در اتاق نشسته اید و داخل حیاط را نمى بینید؛ ولى از آنجا که به وجود حیاط و باغچه یقین دارید، گویا حیاط و باغچه را مشاهده مى کنید. اهل آخرت گرچه به وضوح بهشت را نمى بینند، ولى براساس یقینى که به آن دارند، گویى آنرا مشاهده مى کنند؛ مثل اینکه پرده اى فاصله شده باشد و از آثار پى به آنچه پشت پرده است مى برند.
اما مرحله بالاتر از این، مربوط به کسانى است که روحشان از افق دنیا و زمان فراتر رفته است و واقعاً بهشت را مى بینند، نه اینکه چیزى شبیه او را مشاهده کنند. البته حقیقت این امر بر ما روشن نیست، ولى مى دانیم کسانى که به این مرحله رسیده اند، بر دنیا و آخرت اشراف دارند و آن دو را یکسان مى بینند.
* * *