سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مقدمه

 بى شک آئینه جان آدمى جز در پرتو انوار الهى فروغ نمى یابد و زنگار دل جز با اکسیر کلام ربوبى زدوده نمى شود و عطش سوزان فطرتش جز با شراب طَهور معنوى سیراب نمى گردد و عنقاى بى قرار او جز در بزم وصال یار آرام نمى گیرد، آرى: «فى مقعدِ صدق عند ملیک مقتدر» و رسولان الهى هر یک مشعلى بوده اند فراراه بشریت تا راه آدمیت را فراروى انسان بگشایند و او را از خاک تا خدا و از مُلک تا ملکوت پرواز دهند. آنان جوهرِ حکمت و حقیقت معرفت را در صدف وحى یافتند و اوج عروج انسان زمینى را در سطر سطر کتب آسمانى خویش رقم زدند. معراج حقیقى آدمى را در عبودیت و بندگى او در آستان بارى دیدند و از سر اخلاص و صفا انسان را به کوى دوست فراخواندند که:

«یا ایتها النفسُ المطمئنةُ ارجعى إلى ربکِ راضیةً مرضیةً فادخُلى فى عبادى و ادخلى جنَّتى» و بى تردید لذّتى که در پرتو ایمان به خدا حاصل مى شود، برتر و بالاتر از همه لذائذ دیگر است. اولیاء خدا را بنگر که هرگز مقام توکل و رضا، مرتبه زهد و تقوى و نعمت بریدگى از دنیا را با هیچ چیز معاوضه نمى کنند.«فلا تعلم نفسٌ ما اُخفی لهم من قُرّةِ أَعیُنِ»   منبع


نوشته شده در  پنج شنبه 86/3/31ساعت  8:57 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

توصیه رسول اکرم  (ص)

شهید مطهری: داستانی در اصول کافی است و من در " داستان راستان " ذکر کرده‏ام .

یکی از اصحاب رسول اکرم خیلی فقیر شده بود به طوری که به نان شبش محتاج بود . یک وقت زنش به او گفت : برو خدمت پیغمبر (ص) ، شاید کمکی بگیری . این شخص می‏گوید : من رفتم حضور پیغمبر (ص) و در مجلس ایشان نشستم و منتظر بودم که خلوت شود و فرصتی به دست آید ، ولی قبل از اینکه من حاجتم را بگویم پیغمبر اکرم جمله‏ای گفتند و آن این‏ بود : « من سالنا اعطیناه و من استغنی عنا اغناه الله » . کسی که از ما چیزی بخواهد به او عنایت می‏کنیم اما اگر خود را از ما بی‏نیاز بداند خدا واقعا او را بی‏نیاز می‏کند . این جمله را که شنید دیگر حرفش را نزد و برگشت منزل . ولی باز همان فقر و بیچارگی گریبانگیرش بود . یک روز دیگر به تحریک زنش دوباره آمد خدمت پیغمبر . در آن روز هم پیغمبر در بین سخنانشان همین جمله را تکرار فرمودند . می‏گوید من سه بار این کار را تکرار کردم و در روز سوم که این جمله را شنیدم فکر کردم که این تصادف‏ نیست که پیغمبر در سه نوبت این جمله را به من می‏گوید . معلوم است که‏ پیغمبر می‏خواهد بفرماید از این راه نیا . این دفعه سوم در قلب خودش‏ احساس نیرو و قوت کرد ، گفت معلوم می‏شود زندگی راه دیگری دارد و این‏ راه درست نیست . با خودش فکر کرد که حالا بروم و از یک نقطه شروع کنم‏ ببینم چه می‏شود . با خود گفت : من هیچ چیزی ندارم ، ولی آیا هیزم کشی هم‏ نمی‏توانم بکنم ؟ چرا . اما هیزم‏کشی بالاخره الاغی ، شتری و ریسمان و تیشه‏ای‏ می‏خواهد . این ابزار را از همسایه‏ها عاریه گرفت . یک بار هیزم گذاشت‏ روی حیوان و آورد و فروخت ، و بعد پولی را که تهیه کرده بود برد خانه و خرج کرد . برای اولین بار نتیجه کار را دید و لذت آن را چشید . فردا هم‏ این کار را تکرار کرد . یک مقدار از پول هیزم را خرج کرد و یک‏ مقدار را ذخیره نمود . چند روز این کار را تکرار کرد تا به تدریج تیشه و ریسمان را از خود کرد و یک حیوان هم برای خود خرید و کم کم از همین راه‏ زندگی او تأمین شد . یک روز رفت خدمت رسول خدا . پیغمبر به او فرمودند:  نگفتم : « من سالنا اعطیناه ومن استغنی عنا اغناه الله » . اگر تو آن‏ روز چیزی از من می‏خواستی می‏دادم اما تا آخر عمر گدا بودی ، ولی توکل به‏ خدا کردی و رفتی دنبال کار ، خدا هم تو را بی‏نیاز کرد .

منبع:کتاب تعلیم و تربیت در اسلام

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/1/21ساعت  9:31 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شرح حدیث معراج
خودشناسی برای خودسازی
[عناوین آرشیوشده]
 
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری