اى احمد: اى کاش مى دانستى که گرسنگى و سکوت چقدر شیرین اند و آثار این دو چقدر زیاد است.
حضرت(صلى الله علیه وآله) عرض مى کند: پروردگارا، میراث و اثر گرسنگى و سکوت چیست؟
خداوند پاسخ مى دهد که آثار این دو عبارتند از:
1ـ حکمت:
یعنى گرسنگى و سکوت مقدمه و زمینه ساز حکمت و شناخت حقایق است.
2 ـ حفظ قلب:
یعنى در همه حال اختیار قلب و دل آدمى به دست خود اوست.
3ـ تقرّب به سوى من:
عبد به واسطه گرسنگى و سکوت مى تواند به من نزدیک گردد و قرب معنوى پیدا کند.
4ـ حزن و اندوه دایم:
حالت حزن که از حالات ممدوح است (پس از این، راجع به مدح حزن توضیح خواهیم داد) از آثار جوع و سکوت است.
5ـ سبکبارى در بین مردم
6ـ قول به حقّ:
یعنى به واسطه نداشتن طمع در مال مردم، مى تواند همه جا حقّ را گفته و از هیچ کس ترس و واهمه اى نداشته باشد.
7ـ نیاندیشیدن به اینکه آیا روزگار او به سختى مى گذرد یا به آسانى؛ زیرا انسان کم خرج به این فکر نیست که ثروتمند باشد و یا تنگ دست.
آنگاه مى فرماید: اى احمد: آیا مى دانى که چه وقت بنده ام به من تقرّب پیدا مى کند؟
حضرت عرض کرد: نمى دانم
خداوند فرمود: آن هنگام که بنده ام در حال گرسنگى و یا در حال سجده باشد، به من نزدیک مى شود.
توضیح و تفسیر
آفرینش انسان براى رسیدن به کمالات نهایى و رسیدن به جایگاه ابدى است و راه یابى به آن جایگاه منوط به رعایت چهار شرط است، که در حدیث معراج از آنها یاد شده و با به کار بستن آنها، خداوند خود ورود به بهشت را ضمانت کرده است. دو شرط از این شروط چهارگانه مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى (مربوط به زبان و شکم) است و دو شرط دیگر مربوط به امور قلبى و باطنى است: که یکى از آن دو سلبى و به معناى بازداشتن قلب از وسوسه هاى شیطانى است و شرط دیگر ایجابى و به معناى توجه انسان به حضور خداوند و نظارت بر اعمال اوست. البتّه به کار بستن دو شرط اوّل آسان تر است و به کاربستن دو شرط اخیر کار آسانى نیست و به ریاضتهاى فراوان نیاز دارد.
اصولا حفظ زبان از پرگویى و حفظ شکم از پرخورى، یکى از راه هاى مبارزه با شیطان است. گرچه دام هاى شیطان منحصر به زبان و شکم نیست، ولى این دو قوى ترین ابزار و ادوات شیطان در مسیر انحراف آدمى است، زیرا اگر کسى بتواند شکم را کنترل کند، شهوت را نیز مى تواند تحت کنترل در آورد و اگر کسى توانست زبان خود را حفظ کند، نگاه داشتن چشم و گوش نیز میسور خواهد بود.
بزرگ ترین عامل سلب آگاهى، شعور و درک، و سلب حضور قلب از انسان، همانا پربودن شکم است. انسان با شکم پر نمى تواند فکر کند و موفق به مطالعه، حضور قلب در نماز و بسیارى از امور دیگر نمى شود. این مسئله به تجربه ثابت شده است و لذا معروف است که «عبادةُ الشَّبعان کتملُّق السَّکران»(1) کسى که با شکم پُر به عبادت مى پردازد، نظیر انسان مستى است که به تملّق دیگران پرداخته است. کسى که مست است شعورى ندارد، لذا تملّق گفتن او ارزش و اعتبارى ندارد پس خضوع و نیایش انسان سیر که با شکم پر به عبادت مى پردازد، از هیچ ارزش و اعتبارى برخوردار نیست.
هنگام پر بودن شکم، درک و آگاهى که از خصایص انسان است، از او سلب مى گردد، دقیقاً مانند پرنده اى که وزنه سنگینى به پاى او بسته اند و هر چه این وزنه سنگین تر باشد، پرواز او را مشکل تر مى سازد. پس پر بودن شکم به منزله وزنه سنگینى است که به پاى مرغ روح آدمى بسته شده است و مانع پرواز او مى گردد و به عکس، موجب فرو رفتن در طبیعت و از بین رفتن نورانیّت و لطافت روح انسانى است و نمى گذارد کمالات روحى ظاهر گردند. (البته شناخت رابطه روح با بدن امر ساده اى نیست که بتوان در مباحث کوتاهى آن را مطرح کرد؛ ولى به هر حال کسى
1- به همین معنا دو روایت از على علیه السلام نقل شده است:
1ـ «لاتجتمع الفطنة والبطنة»: هرگز تیزهوشى و هوشیارى با شکم پرورى جمع نمى گردد. مستدرک الوسائل، ج 16، ص 221، حدیث 19652.
2ـ «لاتجتمع عَزیمة وَ وَلیمة»: عزم و اندیشه بر کار، با سورچرانى جمع نمى گردد. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 692، خ 211. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، ج 11، ص 142.
که با شکم پر از غذا بسر مى برد، احساس مى کند روح او نمى تواند پرواز نموده و اوج بگیرد و بسان پرنده اى است که پایش به وزنه سنگینى بسته شده باشد).
خداوند متعال به رسول گرامى اسلام خطاب مى کند و مى فرماید: یا احمد به عزّت و جلالم سوگند، هر بنده اى که چهار خصلت را در خود پدید آورد، او را وارد بهشت مى سازم و آن چهار خصلت عبارتند از:
1ـ «یَطْوى لِسانَهُ فَلایَفْتَحُهُ اِلاّ بِما یَعْنیهِ»
زبان خود را از بیان آنچه که براى او لازم و مفید نیست حفظ نماید.
2ـ «یَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ»
دل خود را از وسوسه نگاه داشته و اجازه ورود وسوسه هاى شیطانى را به قلب خویش ندهد.
3ـ «یَحْفَظُ عِلْمى و نَظَرى اِلَیْهِ»
متوجه باشد که من ناظر و مراقب بر همه اعمال و کارهاى او مى باشم.
4ـ «تَکُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ»
گرسنگى را موجب چشم روشنى خود بداند.
آنگاه خداى متعال خطاب به حبیب خود مى فرماید:
«یا اَحْمَدُ: لَوْ ذُقْتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ ما وَرِثُوا مِنْها، قالَ یا رَبِّ: ما میراثُ الْجُوعِ؟ قالَ: اَلْحِکْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَىَّ وَ الْحُزْنُ الدّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَیْنَ النّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لایُبالى عاشَ بِیُسْر اَمْ بِعُسْر. یا اَحْمَدُ: هَلْ تَدْرى بِاَىِّ وَقْت یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ اِلَىَّ؟ قال: لا یا رَبِّ، قالَ: اِذا کانَ جائِعاً اَوْ ساجِداً.»
«یا اَحْمَدُ؛ وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما مِنْ عَبْد ضَمِنَ لى بِاَرْبَعِ خِصال اِلاّ اَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ. یَطْوى لِسانَهُ فَلا یَفْتَحُهُ اِلاّ بِما یَعْنیهِ وَیَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ وَیَحْفَظُ عِلْمى وَنَظَرى اِلَیْهِ وَ تَکُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ.
یا اَحْمَدُ؛ لَوْ ذُقتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَالصَّمْتِ وَالْخَلْوَةِ وَ ما وَرِثُوا مِنْها. قالَ: یا رَبِّ ما میراثُ الْجُوعِ؟ قالَ: اَلْحِکْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَىَّ وَ الْحُزْنُ الدّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَیْنَ النّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لایُبالى عاشَ بِیُسْر اَمْ بِعُسْر.
یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى بِاَىِّ وَقْت یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ اِلَىَّ؟ قالَ لا یارَبِّ. قالَ: اِذا کَانَ جائِعاً اَوْ ساجِداً»
«وَلَوْ تَحَرَّکَتْ ریحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَیْنَ یَدَىَّ کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ»بیست و یکمین ویژگى: آن قدر ضعیف و لاغرند که اگر بادى بوزد آنها را تکان مى دهد، اما وقتى در برابر من به عبادت مى ایستند، چونان سدى آهنین خسته نمى شوند و هیچ چیز آنها را از جاى خود تکان نمى دهد. این افراد ممکن است از لحاظ نیروى بدنى و نیز در انجام کارهاى دنیوى ضعیف باشند و از بدنى لاغر برخوردار باشند، اما همین بدنهاى نحیف و لاغر، هنگامى که در مقام اطاعت خدا و عبادت او بر مى آیند، آنچنان قوت و نشاط مى یابند که قابل توصیف نیست و هیچ توانمندى به پاى آنان نمى رسد. ما وقتى به نماز مى ایستیم، اگر کمى نماز طول بکشد ویا اگر امام جماعت کُند نماز بخواند، خسته مى شویم و مرتب این پا و آن پا مى کنیم، با اینکه در بحبوحه جوانى بسر مى بریم و داراى نشاط و نیرو هستیم. چه بسا امام جماعت، با سنى نزدیک به هشتاد، نود سال براى عبادت بیش از ما قدرت داشته باشد. او در سن کهولت و پیرى از ارتباط با خدا خسته نمى شود، اما ما جوانهاى نیرومند با خواندن دو رکعت نماز خسته مى شویم! پس ارتباطى بین نیروى بدنى و طاقت بر عبادت وجود ندارد، بلکه عشق و علاقه روحى است که انسان رابراى عبادت و بندگى خدا توانمند مى کند. علاقه و تمرین دو عامل اساسى براى پیشرفت انسان در دست یابى به هدف است؛ حتى اگر آن هدف در ظاهر دست نایافتنى باشد. کارهاى خارق العاده اى که برخى افراد انجام مى دهند، مثل حرکت هاى «آکروباتیک» و «ژیمناستیک»، براى انسان شگفت آور است و انجام آنها براى ما باور کردنى نیست، ولى برخى با علاقه و تمرین و ممارست توانسته اند به چنین کارهایى دست زنند، چرا که اگر انسان با علاقه وارد هر رشته اى شود، متوقف نمى گردد و پیشرفت مى کند. اگر واقعا بخواهیم در صدد عبادت و پرستش خداوند برآییم و در این راه مقاومت کنیم موفق مى گردیم؛ عمده این است که دل بخواهد و کشش و جاذبه و عشق در انسان وجود داشته باشد. از آنجا که نقل داستان اولیاى خدا آموزنده است، به نقل داستان یکى از اولیاى خدا مى پردازیم. مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى صاحب کرامتهاى زیادى بود. ایشان در مشهد بسر مى برد و بسیارى از اوقات به پشت بام حرم مطهر رفته، در کنار گنبد و محاذى قبر مطّهر مشغول عبادت مى گشت. یکى از خدام آستانه مقدسه نقل مى کند: گویا شب جمعه بود و ایشان کلید در پشت بام را از من خواست، من در را باز کردم و وى به پشت بام رفته و مشغول نماز شد ـ چنانچه معروف است مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى، قیام نماز را زیاد طول مى داد و در آن سوره هاى طولانى مى خوانده است. در آن شب تصمیم داشته بود رکوع نماز را طول بدهد ـ آن خادم مى گوید: به پشت بام رفتم، تا به ایشان اطلاع دهم، در حرم را مى خواهم ببندم، ولى دیدم مشغول رکوع است. چند دقیقه صبر کردم، بلکه نماز ایشان تمام شود؛ ولى هر چه منتظر ماندم سر از رکوع بر نداشت. هوا خیلى سرد بود و برف نیز شروع به باریدن کرد. من براى احتیاط، قدرى هیزم کنار ایشان گذاشتم که پس از رفتن من، آتشى بر افروزد و از سرماى هوا و بارش برف در امان بماند. سپس در را بستم و به خانه رفتم، ولى پیوسته نگران ایشان بودم، منتظر بودم سحر شود تا به حرم رفته، ببینم ایشان در چه حالى بسر مى برد. اتفاقا آن شب برف سنگینى بارید. بالاخره سحر شد و در حرم را باز کردند، من بسرعت داخل حرم شدم و به سراغ ایشان رفتم، با کمال تعجب دیدم ایشان هنوز در حال رکوع بود و حدود یک وجب برف روى پشت ایشان نشسته بود. بالاخره نزدیک اذان صبح ایشان نماز را تمام کرد. نزدیک رفتم، دیدم اصلا احساس ضعف و ناراحتى نمى کند، گویا برفى نباریده است. با اینکه مشتى استخوان بود و بدنى نحیف و لاغر داشت، از شب تا به صبح، به انگیزه عشق به خدا در حال رکوع بود و در برابر آن برف و سرما مقاومت کرد! ما وقتى قدرى رکوعمان طول مى کشد، کمرمان ناراحت مى شود و نمى توانیم مقاومت کنیم، ولى اولیاى خدا به جهت عشق و علاقه به عبادت و مناجات با خدا، به ملائکه اقتدا مى کنند و به رکوع و سجده هاى طولانى مى پردازند و به مرور زمان، با یارى خداوند بر عبادت توان مى یابند، چنانکه این مطلب در قرآن و روایات و دعاها، کراراً بیان گردیده است و بدان سفارش شده است. (به هر جهت این بخش از روایت اشاره دارد به اینکه ممکن است، انسان از نظر نیروى بدنى و نیز براى انجام کارهاى دنیوى ضعیف باشد، اما براى عبادت خدا توان و قدرت فوق العاده اى داشته باشد). از مرحوم آیة الله امینى(رضی الله عنه) سؤال شد: آیا شما حدیثى را که درباره حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد شده که شبى هزار رکعت نماز مى خواندند، تصدیق مى کنید و آیا چنین چیزى امکان دارد؟ ایشان فرمود: من خودم این کار را تجربه کرده ام. از دوستان ایشان نقل شده است که، در طول یک ماه رمضان، هر شب بعد از افطار تا سحر در حرم حضرت امام رضا(علیه السلام) هزار رکعت نماز مى خواند. این از لحاظ قدرت ظاهریشان براى عبادت که نشان مى دهد که از نظر توان ظاهرى، و جسمى آمادگى دارند، عاشقانه در برابر خدا بایستند و به مناجات مشغول گردند، گرچه عبادت تنها به توان ظاهرى بستگى ندارد و مهمتر از آن توجه قلبى به خداوند است که در هنگام انجام این عبادتهاى طولانى، حتى براى لحظه اى، چیزى غیر از خدا به دلشان خطور نمى کند. «لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لِمَخْلُوق» بیست و دومین ویژگى: لحظه اى دلشان به آفریده اى مشغول نمى گردد.
ما وقتى دو رکعت نماز مى خوانیم، به چیزى که توجه نداریم خداست، اما آنها دلشان به هیچ مخلوقى توجه ندارد و فقط به خداى متعال مشغول مى گردد. خداوند متعال آنان را مورد تمجید و تشویق خود قرار داده است و بشارت مى دهد (البته این بشارت از زبان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بدانها داده مى شود، ولى هر یک از آن بشارتها، بشارتى خصوصى از جانب خدا به آنهاست).
«یَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى کُلِّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَواهُمْ وَ الشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِمْ وَلَوْ تَحَرَّکَتْ ریحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَیْنَ یَدَىَّ کَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لَِمخْلُوق فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْییَنَّهُمْ حَیاةً طَیِّبَهً، اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لااُسَلِّطُ عَلَیْهِمْ مَلَکَ الْمَوْتِ وَ لایَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَیْرى وَ لاََفْتَحَنَّ لِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ کُلَّها وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ کُلَّها دُونى وَ لاَمُرَنَّ الجِنانَ فَلْتَزَیَّنَنَّ وَ الْحُورَ الْعینَ فَلْتَزِفَّنَّ وَ الْمَلائِکَةَ فَلْتُصَلّینَّ وَ الاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَثِمارَ الجَنّةِ فَلْتُدْلینَّ وَ لاَمُرَنَّ ریحاً مِنَ الرِّیاحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْکافُورِ وَ الْمِسْکِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصیرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَیرِ النَّارِ فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَ لایَکُونُ بَیْنى وَ بَیْنَ رُوحِهِ سِترٌ. فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ اَهلا بِقُدُومِکَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْکَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوانِ وَ جَنات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ، خالِدینَ فیها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ. فَلَوْ رَاَیْتَ الْملائِکَةَ کَیْفَ یَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ یُعْطیها الاْخَرَ»
پیش از این، بخشى از ویژگى هاى اهل آخرت بررسى شد و در این قسمت، بخش دیگرى از ویژگى هاى آنان را بیان مى کنیم.
اهمیت مبارزه با نفس امّاره
«یَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى کُلِّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَوائِهِمْ وَالشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِمْ»
بیستمین ویژگى: مردم در عمرشان یک بار مى میرند، ولى اهل آخرت، در اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوى و هوس و مجاهده با شیطانى که در درون آنهاست، روزى هفتاد بار مى میرند.
یعنى مخالفت با هواهاى نفسانى به قدرى دشوار است که زحمت و رنج آن بیش از رنج تحمل مرگ است. اگر رنج مخالفت با نفس را با رنج تحمل مرگ مقایسه کنیم، پى مى بریم که اهل آخرت در روز هفتاد برابر زحمت و رنجى را که هنگام مرگ بر انسان پیش مى آید، تحمل مى کنند. آن قدر انگیزه آنان براى اطاعت خدا و مخالفت با هواى نفس قوى است که در مقابل هیجانات شدید و گرایشهاى قوى نفس و وسوسه هاى شیطانى با تمام وجود مقاومت مى کنند و دل از خدا نمى کنند، گویى هر روز هفتاد بار خود را به مرگ وا مى دارند؛ ولى دل به شیطان نمى دهند! حاضرند روزانه هفتاد بار جان بکنند ولى دل به دنیا و هواهاى نفسانى و شیطان نسپارند. (این جمله از حدیث معراج، در واقع، اشاره دارد به اهمیت مبارزه با نفس و مخالفت با هواهاى نفسانى، اما اینکه انسان تا چه حد باید خود را جهت تحمل مشقتهاى ناشى از مبارزه با نفس آماده سازد، در ویژگى بعدى ذکر شده است).
تعبیر «الشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِمْ» یک تعبیر کنایى است، در زبان فارسى نیز مى گوییم: «شیطان در رگ و پوستش رفته است»، یعنى شیطان آن قدر به انسان نزدیک است و در وسوسه کردن مهارت دارد که گویى در درون رگهاى انسان جاى گرفته است و با خون در تمامى اعضا و اندام او جریان پیدا مى کند.