از جمله کارهایى که براى تحصیل حضور قلب و توجه باید انجام داد، این است که انسان، پیش از نماز لحظاتى را به تفکّر مشغول گردد و توجه خود را به خدا معطوف سازد، براى چند دقیقه در مصلاّ و جایگاه نماز، خود را از غیر خدا فارغ کند، دل را از افکار و خیالات واهى خالى سازد و با متمرکز ساختن حواس خود و به فراموشى سپردن گرایش هاى دنیوى، سعى کند حضور قلب پیدا کند. البته با تفکّر و پشیمانى در اثر از دست دادن منافع معنوى نماز و جبران زیان و خسارت هاى گذشته، این مهم بهتر حاصل مى گردد.
قبل از شروع نماز، لازم است انسان افکار خود را کنترل کند و تا آنجا که مى تواند توجه خود را به نماز و محل نماز و سجده معطوف دارد و یا اگر در جاى خلوتى است و کسى متوجه او نمى شود، راحت و سبک بنشیند تا فشارى به بدنش وارد نگردد و بعد از تمرکز حواس، حضور خدا را تصور کند و به خود بباوراند که در محضر خداى متعال قرار گرفته است.
ما ادّعا مى کنیم در حضور خدا هستیم و عالم در محضر خداست، ولى این تنها لقلقه زبان است و دلمان باور ندارد: وقتى در اتاق دور از چشم دیگران به سر مى بریم، رفتار خاصّى از ما سر مى زند و آنگاه که متوجه شویم شخصى و حتىّ بچه اى ما را مى بیند، رفتارمان عوض مى شود! وقتى که انسان در برابر همنوع خود مواظب رفتارش است و حواسش را جمع مى کند، اگر باور کند در حضور خداست و بداند خدا او را مى بیند، مسلّم از هرزگى دل و این سو و آن سو شدن آن جلوگیرى مى کند. اگر انسان خود را در برابر دیگرى ببیند، دلش آزاد نیست که به این سو و آن سو توجه کند و روى به این سو و آن سو داشته باشد، بخصوص وقتى خود را در مقابل خدا ببیند و حضور او را درک کند، بیشتر دلش را کنترل مى کند و بهتر حضور او را درک مى کند، یا وقتى در نماز «اللّه اکبر» مى گوید و باور دارد خدا از هرکس بزرگتر است و عظمت او را کرانه نیست، لحظه اى از درک حضور او و توجه به او غافل نمى گردد. در ابتداى امر، ما ناتوان از درک عظمت خدا هستیم و تنها این الفاظ را بر زبان جارى مى سازیم و نمى توانیم عظمت و بزرگى خدا را توصیف کنیم: یعنى چه که خدا بزرگ است؟ یا خدا چقدر از انسان و سایر موجودات والاتر و بزرگتر است؟ اصلا ذهن ما ظرفیت درک خدا را ندارد، گرچه انسان با توجه به آثار الهى و با سعى و تلاش و پیمودن مراحلى، تا حدى مى تواند عظمت خدا را درک کند.
امام صادق(علیهم السلام) روایت مفصّلى نقل مى کند که زینب عطرفروش به خانه پیامبر آمد و از عظمت خداوند متعال سؤال کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در جواب به مقایسه عوالم و آسمان هاى هفت گانه و کهکشانها پرداختند و نیز خردى و کوچکى هر کدام را نسبت به دیگرى بیان کردند، از جمله فرمودند: «این زمین با آنچه درون اوست و آنچه بر روى اوست، در برابر آسمان اوّل به مانند انگشترى است که در بیابانى پهناور افتاده باشد و همین طور آسمان اوّل در برابر آسمان دوم به مانند انگشترى است که در بیابانى افتاده باشد»(1) این نسبت در مقایسه هر یک از عوالم به عالم بالاتر نیز وجود دارد و شکّى نیست مقایسه بین عوالم و کهکشانها انسان را به عظمت الهى رهنمون مى کند. زمین با همه گستردگى و فراخى، در برابر خورشید خیلى کوچک است و همین طور خورشید قابل مقایسه با برخى ستارگان دیگر نیست و همه در فضایى شناورند و هیچ گاه با یکدیگر برخورد نمى کنند. علاوه کسى که با هیئت جدید آشنا باشد، مى داند که گاهى فاصله بین کهکشان ها میلیون ها سال نورى است. نورى که هر ثانیه
1ـ بحارالانوار، ج 60، ص 85 ـ 83.
سیصد هزار کیلومتر مسافت را طى مى کند، حساب کنید در طول یکسال چقدر حرکت مى کند، تا برسد به یک میلیون سال نورى! تازه وراى این کهکشان ها، عوالم دیگرى نیز هست، چرا که ستارگان مرئى تنها زیورهاى آسمان اوّل هستند، در این باره خداوند مى فرماید:
«وَ زَیَّنا السَّمآءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ»(1)
آسمان پایینتر را به چراغ هاى درخشنده زیور دادیم.
(تازه کسى از آسمان هاى دیگر خبر ندارد و حتى نمى تواند وسعت آنها را حدس بزند). شکّى نیست که همه اینها بیانگر حکمت و عظمت بى کران الهى است. خداوندى که با گفتن یک «کن» همه موجودات را آفریده ـ تازه این را ما مى گوییم و او نیاز به گفتن «کن» ندارد و اراده او براى آفرینش هستى کافى است ـ داراى چه قدرت و عظمتى است که عالم و جهان با اراده او پدید آمد و با اراده او باقى است و هرگاه اراده نکند همه چیز نابود مى گردد.
پس وقتى انسان با توجه به عظمت آفرینش، تا حدّى عظمت خداوند را شناخت، باید در نماز متوجه باشد در برابر چه کسى ایستاده است. آیا در برابر چنین موجودى جا دارد به فکر نان، آب، لباس و خانه و وسایل دیگر باشد؟ مگر همه هستى، انسان ها، کره خاکى و دریاها و کوهها در برابر خدا چه ارزشى دارند که انسان خدا را رها کند و به دنبال شکم و لباس و زن و بچه و بالاخره به دنبال دنیا برود؟ آیا انسان عاقل چنین مى کند؟
بنابراین از جمله امورى که باعث مى گردد انسان حضور قلب پیدا کند، این است که قبل از نماز در عظمت خداوند تفکّر کند و درک کند که در برابر چه کسى ایستاده است و نیز دعاهایى را که براى قبل از شروع نماز و نیز بعد از نماز وارد شده، بخواند. در هنگام نماز سعى کند معانى جملاتى را که بر زبان جارى مى کند، تصور
1ـ فصلت/12.
کند و در آنها بیاندیشد، چنانکه مرحوم میرزا جواد آقاى تبریزى در «اسرار الصلوة» به این مطلب سفارش کرده اند. طبیعى است وقتى انسان مى خواهد حرف بزند، ابتدا معانى الفاظ را در ذهن خود تصور مى کند و بعد سخن مى گوید، ولى ما عادت کرده ایم سریع نماز بخوانیم و مَجال تفکّر و اندیشیدن در معانى جملات را به خود نمى دهیم.
لازم است انسان با تأمل و توجه نماز بخواند و اگر قبلا ظرف یک دقیقه، یک رکعت مى خواند، اینک یک رکعت را ظرف دو دقیقه بخواند و این براى کسى که مى خواهد به حضور خدا برود، وقت زیادى نیست. رفته رفته، توجه داشتن به معنا ملکه او مى گردد، چنانکه توجه به الفاظ ملکه اوست. امام سجاد(علیهم السلام) مى فرماید: «... وَ اِذا صَلَّیْتَ فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّع»(1)
وقتى نماز مى خوانى فرض کن (در آستانه مرگ هستى) آخرین نمازت را مى خوانى.
ما وقتى نماز مى خوانیم، نمى دانیم که موفق مى شویم نماز دیگرى بخوانیم یا نه، لذا امام مى فرماید فرض کن این آخرین نمازى است که مى خوانى. اگر انسان بداند، از عمرش تنها به اندازه خواندن چند رکعت نماز باقى مانده است، حواسش را جمع مى کند و سعى مى کند نمازش را بهتر و شایسته تر به جا آورد، حال که ما نمى دانیم عمرمان تا کى باقى است، فرض کنیم این آخرین نمازى است که بجا مى آوریم. چنین تصورى باعث مى گردد در برابر شیطان مقاومت کنیم و او را از خود برانیم و از لحظات و دقایقى که در نماز سپرى مى کنیم، بهره شایان ببریم. شکى نیست که چنین حالتى در پدید آمدن حضور قلب مؤثر است. البته بعد از نماز نیز انسان نباید از خدا غافل گردد و از توجه و محضر خدا، روى برگرداند و به امور دیگر بپردازد. آیا بعد از سالیانى که از دوستتان دور مانده اید و اکنون موفق شده اید با او ملاقات
1ـ بحارالانوار، ج 69، ص 408
کنید و از حضورش استفاده کنید، بعد از ملاقات، فوراً از جاى برخاسته و بدون خداحافظى از او جدا مى شوید؟ کسى که به مجرد گفتن «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» از جاى برمى خیزد و به دنبال کارش مى رود، گویا تا حال نزد خدا زندانى بود و انتظار مى کشید هر چه زودتر درب زندان و قفس گشوده گردد، تا خود را نجات دهد! لازم است بعد از نماز، انسان دست به دعا بلند کرده و به خود و دیگران دعا کند. در روایتى پیامبر نقل مى کنند که خدا فرمود:
«مَنْ اَحْدَثَ وَ لَمْ یَتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفانى وَ مَنْ اَحْدَثَ وَ تَوضَأَ وَ لَم یُصَلِّ رَکْعَتَیْنِ فَقَدْ جَفانى وَ مَنْ احدثَ و تَوَضَّأَ و صَلّى رَکْعَتَیْنِ وَ دَعانى وَ لَمْ اَجِبْهُ فیما سَأَلَنى مِنْ اُمُورِ دینِه وَ دُنْیاهُ، فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جاف»(1)
کسى که وضویش باطل شود و تجدید وضو نکند، به من جفا کرده است و نیز اگر وضو گرفت و دو رکعت نماز نخواند باز به من جفا کرده است و اگر وضو گرفت و نماز خواند و دعا کرد درباره امور دین و دنیایش، و او را پاسخ ندادم، به او جفا کرده ام و من پروردگار جفا کارى نیستم.
پس یکى از چیزهایى که باعث توجه به خدا و جلب عنایت او مى گردد، همواره با وضو بودن است و چه بهتر که انسان بعد از وضو دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز دعا کند و از خدا بخواهد لحظه اى او را به خود وانگذارد و او را از نظر دور نداشته و عنایتش را از او برندارد. مگر یک وضو گرفتن و دو رکعت نماز چقدر وقت مى برد و چقدر مشقّت دارد که خدا مى گوید: اگر دعاى او را اجابت نکنم به او ظلم کرده ام، این نیست جز عنایت خداوند و به آسانى نباید این عنایت را از دست داد. کسانى که بر این کار مداومت دارند و همواره با وضو هستند و بعد از وضو دو رکعت نماز مى خوانند و پس از او دعا مى کنند، بهره فراوانى از این کار برده اند و
1ـ بحارالانوار، ج 80، ص 308.
مسلم دعایشان به اجابت مى رسد، گرچه ممکن است دیر به اجابت برسد، چرا که این به صلاح دید خدا بستگى دارد. در ادامه حدیث معراج خداوند مى فرماید:
«وَ عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ یَوْم مِنَ الْحَشیشِ اَوْ غَیْرِه وَ هُوَ یَهْتَمُّ لِغَد و عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لایَدْرى اَنّى راض عَنْهُ اَوْ ساخِطٌ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَضْحَکُ...»
و در شگفتم از بنده اى که غذاى امروزش فراهم است و کوشش مى کند براى فرداى خود غذا ذخیره کند و نیز در شگفتم از بنده اى که نمى داند من از او راضى یا خشمناکم، و در عین حال او همواره شاد و خندان است.