ما چون جاى دیگرى را نمى بینیم و از عالم آخرت بى خبریم، خیال مى کنیم دنیا وسعت دارد، گرچه این دنیا در مقایسه با عظمت خداوند در حکم صفر است، ولى آنگاه که چشم دل انسان به عظمت الهى باز شد، به خُردى و کوچکى دنیا پى مى برد و از درک عالم آخرت و عظمت خداوند چنان غرق در سرور و لذت و بهجت مى شود، که دنیا براى او تنگ مى گردد، بلکه آنرا فراموش مى کند، چنانکه اگر کسى با رصدخانه به مشاهده ستارگان و نحوه حرکت آنها بنشیند، غرق در تماشاى آنها
مى گردد و زندگى رو زمره خود را فراموش مى کند؛ چرا که در فضاى بهت انگیز و بى کران کهکشانها وارد شده است.
اگر چشم انسان به عالم دیگرى گشوده شود ـ که این عالم با همه عظمتش در برابر آن نا چیز است ـ دیگر نه تنها پرداختن به امور دنیا براى او لذت بخش نیست، بلکه آن را مانع از پرداختن به آخرت و توجه به عالم برین مى داند. در امور دنیا نیز اگر لذتى براى انسان حاصل گشت، تا مدتى بدان سرگرم مى گردد و بعد از دست یافتن به لذت بهتر، دیگر نه تنها از لذت اولى خوشش نمى آید، بلکه از آن کراهت دارد و آنرا مانع رسیدن به لذت عالیتر و بزرگتر مى داند. هم چنین آنان که چشم دلشان به عالم آخرت باز شده، چنان لذتى را درک مى کنند که دیگر پرداختن به لذایذ دنیایى برایشان لذت آور نیست، بلکه بدان بدبین مى گردند و چون آن را مانع از رسیدن به لذتهاى حقیقى و واقعى مى دانند، از آن فرار مى کنند.
بزرگان و اولیاى خدا، از آنچه براى ما لذت بخش است و براى رسیدن به آن مقدماتى را فراهم مى سازیم و با روى گشاده از آن استقبال مى کنیم، لذتى نمى برند، چون کسى که محبت خدا در دلش جاى گرفت، لذتهاى مادى براى او جاذبه ندارد، بلکه آنها را مانع از ترقى و کمال خود مى شناسد و تنها در حد ضرورت و به عنوان وظیفه شرعى از آنها بهره مى برد.
«وَ اُحَذِّرُهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها کَما یُحَذِّرُ الرّاعى غَنَمَهُ مِنْ مَراتِعِ الْهَلَکَةِ»
همواره او را از دنیا و آنچه در اوست برحذر مى دارم، چنانکه همواره چوپان، گوسفندان خود را از چراگاه هاى مرگ آفرین باز مى دارد.
وقتى انسان آن مراحلى را که بدان اشاره رفت پشت سر گذاشت، خدا مربى او مى گردد و در خطرات و لغزشگاهها یارى اش مى کند و چنانکه چوپان گوسفندان خویش را از علف زارهاى مسموم دور مى کند، او را از دنیا دور مى سازد.
«فَاِذا کانَ هکَذا یَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِراراً وَ یُنْقَلُ مِنْ دارِ الْفَناءِ اِلى دارِ الْبَقاءِ وَ مِنْ دارِ الشَّیْطانِ اِلى دارِ الرَّحْمنِ»
پس وقتى چنین شد، از مردم فرار مى کند و از خانه فانى دنیا به خانه باقى آخرت و از خانه شیطان به خانه خدا منتقل مى گردد.
ما اگر مدتى مردم و صحنه هاى دنیوى را مشاهده نکنیم، گویا در زندان گرفتار شده ایم، دلمان مى خواهد مردم را ببینیم، ولو با آنها دوست و رفیق نباشیم. دیدن انسانها و مشاهده صحنه هاى دنیا برایمان لذت بخش است و اگر از آن محروم گردیم، چونان زندانى در نهایت رنج و عذاب خواهیم بود، ولى کسى که دلش مملو از محبت خدا گشته است و چشمش به عالم جاودانه آخرت باز شده، از دنیا و اهل آن فرار مى کند و دلش نمى خواهد آنها را ببیند. تنها مایل به دیدن دوستان و عاشقان خداوند و به گفتگو نشستن با آنهاست و علاقه اى به نشست و برخاست با دیگران ندارد، مگر تکلیف و وظیفه ایجاب کند که به سراغ آنها برود.
گاهى درباره کسى که از دنیا رخت بربسته، گفته مى شود که دار فانى را وداع گفته و به دار باقى شتافته است! ولى انتقال در مورد بحث ما با آن انتقال متفاوت است، چرا که مؤمن شیفته لقاى رب در دنیاست و با مردم زندگى مى کند و به وظایف خود مشغول است. او گرچه در دنیاست، ولى دلش از این عالم فانى بریده است و به عالم باقى پیوسته است. پیش از این به جمله دیگرى از همین حدیث اشاره رفت که دنیا و آخرت در نظر اولیاى خدا یکسان است: «قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً» یعنى آنها بر دنیا و آخرت اشراف دارند و از افقى به آندو مى نگرند که هر دو یکسان در نظر آنان جلوه مى کند.
در واقع دنیا و آخرت مثال دو خانه اى است که انسان از یکى به دیگرى منتقل مى گردد.
وقتى انسان به تماشاى جلال خداوندگارى نشست، دنیا از نظرش محو مى گردد
و به اعتبار دیگر از این دنیا به عالم دیگر منتقل مى شود. به تعبیر على(علیه السلام) در نهج البلاغه: «وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِاَبْدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلى»(1) بابدن هایى دردنیا زندگى مى کنند که روح آنها به آستان رفیع رحمت الهى آویخته شده است.
چنین انسانى از خانه شیطان به خانه خدا منتقل مى گردد: تا چشم به روى دنیا و مظاهر آن باز است و دل به لذتهاى آن وابسته است، دنیا خانه شیطان است، چون شیطان وسوسه گر، درصدد به انحراف و لغزش کشاندن انسانهاست. ولى وقتى انسان اوج گرفت و به «خانه رحمان» منتقل گردید، دیگر دست شیطان به او نمى رسد؛ چرا که شیطان را به خانه خدا راه نیست.
«یا اَحْمَدُ؛ لاَُزَیِنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ فَهذا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنىُ وَ الْحَیاةُ الْباقِیَةُ وَ هذا مَقامُ الرّاضینَ»
اى محمد؛ من او را به هیبت و شکوه زینت مى بخشم و این، زندگى گوارا و حیات جاودانه است و مقام کسانى که راضى به رضاى خدایند.
کسانى که با خدا رابطه دارند و دلشان متوجه خداست، چنان هیبت و عظمتى بدانها داده شده که دیگران در برابرشان خضوع مى کنند و خود به دلیل این امر پى نمى برند که چرا به مجرد روبرو گشتن با چنین افرادى احساس خُردى و کوچکى مى کنند. ممکن است لاغر و رنجور باشد و چیزى که موجب هیبت و ابهت گردد در ظاهر او وجود نداشته باشد، اما وقتى بازتاب حالات روحى او ظاهر مى گردد، مردم در خود احساس کوچکى مى کنند و او را بزرگ مى دارند.
آیا این زندگى خوش تر و گواراتر است، یا زندگى سراسر آلوده ما که دلمان را به آن خوش کرده، در این فکریم چه بپوشیم و چه بخوریم و چگونه سر همدیگر کلاه بگذاریم؟ اگر چیزى از مالمان کم شود، از غصه و ناراحتى خوابمان نمى برد. آیا این
1- نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 139، حکمت 139.
زندگى که ما داریم ارزش دارد یا زندگى کسى که اصلا به دنیا اعتنا ندارد و دنیا در نظر او کوچک و بى مقدار است، چون با عالمى عظیم تر و وسیعتر سر و کار دارد. دل از محدودیتها و فقیران و گدایان (انسانها) بر کنده، به غناى مطلق، عزت مطلق، جمال و کمال مطلق دل سپرده است.
وقتى انگیزه مؤمن، در دورى گزیدن از لذتهاى دنیا و محرمات و بالاخره چیزى که خوشایند خدا نیست، رضاى خدا بود بالطبع به آنچه خدا بر او پیش مى آورد و یا بدو عنایت مى کند رضا مى دهد و شکى نیست که این رضا طرفینى است؛ یعنى وقتى انسان به دنبال رضاى خداوند باشد و از کار او رضایت خاطر داشته باشد و خرسند گردد و در کنار ارتباط با خداوند، دیگر کمبودها براى او معنا نداشته باشد خداوند نیز از او راضى مى گردد. چنانکه در قرآن نیز «راضى و مرضى» با هم آمده است:
«اِرْجِعى اِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَّرْضِیَّةً»(1)
اى نفس قدسى مطمئن و آرام، به حضور پروردگارت باز گرد که تو از او خشنودى و او نیز از تو راضى است.
در آیه دیگر مى فرماید: «... رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2)(کسانى که از نعمتها و مواهب بهشتى بهره مند مى گردند) خدا از آنها راضى است، آنها نیز از خدا راضیند، این است فیروزى و سعادت بزرگ.