سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تفسیر گرسنگى و جوع ممدوح

ستایش گرسنگى در روایات به معناى مطلوب بودن تحمل رنج گرسنگى بطور مطلق نیست، بلکه مراد توجه دادن انسان ها به موانع پرواز روح آدمى و آنچه مزاحم فعالیت هاى روحى است؛ چه در جنبه هاى حضورى، یعنى توجهات قلبى و چه در جنبه هاى حصولى، یعنى فکر کردن واندیشیدن.

بنابراین انسان نه آن قدر گرسنگى بکشد که از رنج آن نتواند کار کند و نه آن قدر پرخورى کند که مانع فعالیت هاى او گردد و به تعبیر حضرت علاّمه طباطبایى(قدس سره)منظور از جوع در این گونه روایات، سبک بودن شکم ـ در مقابل پرخورى ـ است نه اینکه مقصود گرسنگى باشد. خوردن غذاهاى مطبوع نه تنها مضرّ نیست، بلکه براى سلامتى بدن مفید و لازم است؛ ولى رعایت اعتدال نیز لازم است.

(راجع به جوع و تحمل گرسنگى، در کتب اخلاقى مطالب زیادى مطرح شده که بزرگان بر اثر آن به کمالات والایى دست یافتند، و ما براى رعایت اختصار، به همین اندازه بسنده مى کنیم).

اینکه پیامبر اسلام از آثار جوع و سکوت، سؤال مى کنند و پاسخ مى شنوند، بدین معنى نیست که حضرت نمى دانستند و یا معاذاللّه، بدان عمل نمى کردند، بلکه براى پند گرفتن دیگران و نیز براى این بودکه این دریافت ها ارمغانى براى خاکیان و اهل زمین باشد.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/6/14ساعت  7:0 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

میراث گران بها

اى احمد: اى کاش مى دانستى که گرسنگى و سکوت چقدر شیرین اند و آثار این دو چقدر زیاد است.

حضرت(صلى الله علیه وآله) عرض مى کند: پروردگارا، میراث و اثر گرسنگى و سکوت چیست؟

خداوند پاسخ مى دهد که آثار این دو عبارتند از:

1ـ حکمت:

یعنى گرسنگى و سکوت مقدمه و زمینه ساز حکمت و شناخت حقایق است.

2 ـ حفظ قلب:

یعنى در همه حال اختیار قلب و دل آدمى به دست خود اوست.

3ـ تقرّب به سوى من:

عبد به واسطه گرسنگى و سکوت مى تواند به من نزدیک گردد و قرب معنوى پیدا کند.

4ـ حزن و اندوه دایم:

 حالت حزن که از حالات ممدوح است (پس از این، راجع به مدح حزن توضیح خواهیم داد) از آثار جوع و سکوت است.

5ـ سبکبارى در بین مردم

6ـ قول به حقّ:

یعنى به واسطه نداشتن طمع در مال مردم، مى تواند همه جا حقّ را گفته و از هیچ کس ترس و واهمه اى نداشته باشد.

7ـ نیاندیشیدن به اینکه آیا روزگار او به سختى مى گذرد یا به آسانى؛ زیرا انسان کم خرج به این فکر نیست که ثروتمند باشد و یا تنگ دست.

آنگاه مى فرماید: اى احمد: آیا مى دانى که چه وقت بنده ام به من تقرّب پیدا مى کند؟

حضرت عرض کرد: نمى دانم

خداوند فرمود: آن هنگام که بنده ام در حال گرسنگى و یا در حال سجده باشد، به من نزدیک مى شود.

 توضیح و تفسیر

آفرینش انسان براى رسیدن به کمالات نهایى و رسیدن به جایگاه ابدى است و راه یابى به آن جایگاه منوط به رعایت چهار شرط است، که در حدیث معراج از آنها یاد شده و با به کار بستن آنها، خداوند خود ورود به بهشت را ضمانت کرده است. دو شرط از این شروط چهارگانه مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى (مربوط به زبان و شکم) است و دو شرط دیگر مربوط به امور قلبى و باطنى است: که یکى از آن دو سلبى و به معناى بازداشتن قلب از وسوسه هاى شیطانى است و شرط دیگر ایجابى و به معناى توجه انسان به حضور خداوند و نظارت بر اعمال اوست. البتّه به کار بستن دو شرط اوّل آسان تر است و به کاربستن دو شرط اخیر کار آسانى نیست و به ریاضتهاى فراوان نیاز دارد.

 اصولا حفظ زبان از پرگویى و حفظ شکم از پرخورى، یکى از راه هاى مبارزه با شیطان است. گرچه دام هاى شیطان منحصر به زبان و شکم نیست، ولى این دو قوى ترین ابزار و ادوات شیطان در مسیر انحراف آدمى است، زیرا اگر کسى بتواند شکم را کنترل کند، شهوت را نیز مى تواند تحت کنترل در آورد و اگر کسى توانست زبان خود را حفظ کند، نگاه داشتن چشم و گوش نیز میسور خواهد بود.

بزرگ ترین عامل سلب آگاهى، شعور و درک، و سلب حضور قلب از انسان، همانا پربودن شکم است. انسان با شکم پر نمى تواند فکر کند و موفق به مطالعه، حضور قلب در نماز و بسیارى از امور دیگر نمى شود. این مسئله به تجربه ثابت شده است و لذا معروف است که «عبادةُ الشَّبعان کتملُّق السَّکران»(1) کسى که با شکم پُر به عبادت مى پردازد، نظیر انسان مستى است که به تملّق دیگران پرداخته است. کسى که مست است شعورى ندارد، لذا تملّق گفتن او ارزش و اعتبارى ندارد پس خضوع و نیایش انسان سیر که با شکم پر به عبادت مى پردازد، از هیچ ارزش و اعتبارى برخوردار نیست.

هنگام پر بودن شکم، درک و آگاهى که از خصایص انسان است، از او سلب مى گردد، دقیقاً مانند پرنده اى که وزنه سنگینى به پاى او بسته اند و هر چه این وزنه سنگین تر باشد، پرواز او را مشکل تر مى سازد. پس پر بودن شکم به منزله وزنه سنگینى است که به پاى مرغ روح آدمى بسته شده است و مانع پرواز او مى گردد و به عکس، موجب فرو رفتن در طبیعت و از بین رفتن نورانیّت و لطافت روح انسانى است و نمى گذارد کمالات روحى ظاهر گردند. (البته شناخت رابطه روح با بدن امر ساده اى نیست که بتوان در مباحث کوتاهى آن را مطرح کرد؛ ولى به هر حال کسى

1- به همین معنا دو روایت از على علیه السلام نقل شده است:

1ـ «لاتجتمع الفطنة والبطنة»: هرگز تیزهوشى و هوشیارى با شکم پرورى جمع نمى گردد. مستدرک الوسائل، ج 16، ص 221، حدیث 19652.

2ـ «لاتجتمع عَزیمة وَ وَلیمة»: عزم و اندیشه بر کار، با سورچرانى جمع نمى گردد. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 692، خ 211. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، ج 11، ص 142.

که با شکم پر از غذا بسر مى برد، احساس مى کند روح او نمى تواند پرواز نموده و اوج بگیرد و بسان پرنده اى است که پایش به وزنه سنگینى بسته شده باشد).


نوشته شده در  سه شنبه 86/6/13ساعت  7:0 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا

«وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَالزُّهْدَ جَلیساً وَ الْعُلَماءَ اَحِبّاءً وَالْفُقَراءَ رُفَقاءً»

مسجد را چون خانه خود برگزیند و علم را همراه خود و زهد را همنشین و علما را محبوب و فقرا را رفیق خود قرار دهد.

مسلّماً کسى که خدا را دوست مى دارد، مسجد را خانه خود قرار مى دهد و هر وقت فراغتى پیدا مى کند، به مسجد رفته، با خداى خود به مناجات مى پردازد. همچنین دوست خدا، دنبال این است که هر چه بیشتر محبوب خود را بشناسد و هر چه معرفت او به خدا بالا رود، سیر نمى شود. او دنبال افزایش علم خود به صفات و آثار و افعال الهى است و هر چه را فرا روى خود مى نگرد، جلوه اسماء و صفات خدا مى شناسد و توجه او به هستى از آن جهت است که مظهر محبوب


صفحه 269

اوست، از این جهت در صدد است علمش به آثار خدا و محبوبش افزایش یابد.

کسى که خدا را دوست مى دارد، دوستان او را نیز دوست مى دارد و از برجسته ترین دوستان خدا علما هستند و با کسانى که با خدا بیگانه اند پیوندى ندارد. البته منظور از علما، علماى الهى و آشنایان به معارف الهى اند. همچنین کسى که دوست خداست و زندگى ساده و فقیرانه دارد و دل به امور دنیا خوش نمى کند، با کسانى پیمان دوستى مى بندد که زندگى فقیرانه داشته، دل به دنیا نمى بندند، نه با کسانى که شیفته دنیا و طالب زخارف دنیا هستند. با کسى دوست مى گردد که با اختیار خود و آگاهانه از زخارف دنیا کناره مى گیرد. البته ممکن است انسان مال فراوانى داشته باشد و همه را در راه خدا صرف کند، نه براى هواهاى نفسانى و در جهت لذت جویى. بسیارى از انبیا و برخى از ائمه اطهار، اموال فراوانى داشتند، ولى اموالشان را بین فقرا تقسیم مى کردند. چنان نبود که کاخ بسازند و به تزئین آن و زر و زیور دنیا بپردازند.

«وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ العاصینَ فِراراً»

(دوستدار من کسى است که) رضاى مرا طلب کند و از گنه کاران فرار کند.

دوستدار خدا دنبال جلب خشنودى خداست و در این راه نهایت تلاش و سعى خویش را بکار مى بندد. چنین کسى به دشمنان خدا نزدیک نمى شود، بلکه از آنان فرار مى کند، البته گاهى براى اصلاح و هدایت گناهکار با او دوست مى گردد، چرا که وظیفه اولیاى خدا و دوستان خدا این است که به تربیت و هدایت گناهکاران بپردازند و چه بسا این مهم با ایجاد دوستى با آنها میسر مى گردد، گرچه آنان طبعاً خواهان چنین رفاقتى نیستند.

«وَ یَشْتَغِلَ بِذِکْرى اِشْتِغالا وَ یُکْثِرَ التَّسْبیحَ دائماً وَ یَکُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالْوَعْدِ وافِیاً»

(دوستدار من) همواره به ذکر من مشغول است و فراوان تسبیح مى گوید و به عهد خود صادق است و به وعده خود وفا مى کند.

 


صفحه 270

محب خدا زیاد به یاد خداست و تسبیح او را مى گوید، چرا که براى عاشق چیزى بهتر از یاد معشوق نیست. دوستدار خدا اهل حقه و نیرنگ نیست و در عهد و پیمان خود صادق است. کسانى که در محبت به خدا صادقند، با دیگران نیز صادقانه برخورد مى کنند و کسى که در ابراز محبت صادق نیست، با مسائل منافقانه روبرو مى شود.

«وَ یَکُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فىِ الصَّلوةِ ذاکِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجتَهِداً»

(دوستدار من) قلبش پاک و در نماز بر افروخته است و در انجام واجبات سخت کوشاست.

دلى که از آن خدا شد، از آلودگى ها پاک مى گردد و تعلقى به غیر خدا ندارد، چون محبت خدا جایگزین گشته است و با وجود آلودگى دل، محبت خدا در آن رسوخ نمى یابد. پس وجود محبت خدا، نشانگر پاکى دل از آلودگى هاست.

«وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیساً»

و به ثوابهایى که نزد من است، چشم دوخته باشد و از عذاب من ترسان و همواره همنشین و همراه دوستان من باشد.

به طور کلى محب و دوستدار خدا باید از دنیا دورى گزیند، زیرا محبت به خدا با علاقه به دنیا جمع نمى شود، البته محبت خدا ابعاد گوناگونى دارد و در کل مى توان گفت هر چه مانع تقرب به خدا و مبغوض خداست دنیا به شمار مى آید. کسى که به خدا محبت خالصانه دارد، جز به خدا و آنچه به او تعلق دارد دل نمى بندد و اگر با کسى دوست است، از آن جهت است که با خدا ارتباط دارد. چنانکه قبلا گفته شد، محبت به خدا مراتب دارد، ممکن است انسان در ابتدا به چیزهایى که حلال است و مبغوض خدا نیست، علاقه داشته باشد و این با محبت خدا منافات ندارد؛ ولى سخن در این است که وقتى محبت خالص شد فقط به خدا تعلق مى گیرد، حتى محبوبیت انبیا، اولیاى خدا و ائمه اطهار از آن جهت است که با خدا ارتباط دارند.

«یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَاالاَْرْضِ


صفحه 271

وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِکَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى»

اى محمد؛ اگر بنده اى به اندازه اهل آسمان و زمین نماز بخواند و روزه بگیرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزیند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذره اى از حب دنیا یا ریا و سمعه و یا ریاست و زینت دنیوى باشد، او را به جوار خویش راه نمى دهم و محبت خود را از دلش خارج مى کنم.

این قسمت پایانى حدیث خیلى تکان دهنده است، جا دارد پند گیریم و سعى کنیم در زندگى خود این توصیه ها را مد نظر قرار دهیم. خدا مى فرماید: اگر کسى به اندازه اهل آسمان و زمین عبادت کند ـ گرچه چنین چیزى ممکن نیست، ولى فرض کنیم بنده اى چنین کند ـ و به مانند ملائکه غذا نخورد و مثل برهنگان، در حد ستر عورت لباس بپوشد، ولى در دلش ذره اى از محبت به دنیا و مهر آن وجود داشته باشد، مثلا دوست بدارد پر آوازه گردد و مردم او را بستایند و ذره اى محبت ریاست و مقام و محبت زر و زیور دنیا در دلش وجود داشته باشد، چنین بنده اى به جوار من نایل نمى گردد.

«وَ عَلَیْکَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

اى محمد؛ بر تو باد سلام، محبت و رحمت من؛ و ستایش، خداى جهانیان را سزد.

 

* * *

منبع
نوشته شده در  سه شنبه 86/6/6ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

رابطه گریه با محبت خدا

کسى که در آغاز راه است و مى خواهد در مسیر خدا قرار گیرد و محبت او را به سوى خود جلب کند، باید از خوف خدا گریه کند، چون هنوز پاک نگردیده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگرید و توبه کامل نکند، دلش از آلودگى ها و گناه پاک نمى گردد ـ گریه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مى شوید ـ و پس از پاک گشتن ازگناهان ورسیدن به محبوب،از شوق وصول ورسیدن به محبوب زیادمى گرید.

درباره حضرت شعیب، على نبینا و آله و علیه السلام، آمده است که ایشان صد سال گریست تا چشمانش نابینا گشت، خداى متعال به او وحى کرد: اى شعیب؛ چرا اینقدر گریه مى کنى؟ اگر از ترس عذاب من مى گریى، من جهنم را بر تو حرام کردم و اگر از شوق بهشت مى گریى، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم. حضرت شعیب عرض کرد: خدایا؛ تو مى دانى که گریه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلکه به جهت شوق لقاى توست (شکى نیست که خدا از نهان شعیب آگاه بود و نیازى به پاسخ شعیب نبود، بلکه این گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از این پس کلیم خود را خادم تو قرار مى دهم!

از سوئى حضرت موسى از مصر فرار کرد و به مَدین نزد شعیب رفت و در مقابل ازدواج با یکى از دختران شعیب، قرار داد بست که ده سال در آنجا بماند و به شعیب خدمت کند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گیرد.

پس از نابینا گشتن شعیب و ناتوانى از انجام کارها، خداى متعال کلیم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ که گرچه در آن زمان پیامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پیامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعیب به پاس عشق و محبت به خدا چنین لیاقتى یافت که پیامبرى چون موسى، ده سال به او خدمت


صفحه 268

کند، شاید همین خدمتهاى موسى به شعیب باعث گردید به مقام رسالت نایل گردد.

پس کسى که زیاد گریه مى کند، مجال خندیدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندک است، آن هم براى خوشحال کردن دیگران. چنان شوق دیدار خدا بر دلشان مستولى است که در این دنیا به هیچ چیز دل خوش نمى شوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافیان و براى این است که دیگران را اندوهگین نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است که با شادى هاى دنیا محو نمى گردد و تنها آن حزن با رسیدن به لقاى خداوند، برطرف مى شود.

همچنین کسى که خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مى کند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمى شود. پس براى رسیدن به خدا باید پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطیع اوست، نمى تواند دوستدار خدا گردد.

 

 


نوشته شده در  دوشنبه 86/6/5ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

رابطه زهد و عبادت با محبت خدا

«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ کُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً»

اى محمد؛ چنان نیست که هر کس گفت خدا را دوست مى دارم، دوستدار من است، مگر اینکه به اندکى غذا اکتفا کند و به مختصر لباسى قناعت جوید و خوابش به سجده باشد و قیام نماز را طول دهد و به سکوت روى آورد.

مدعیان محبت خدا فراوانند، چرا که هر کالاى نفیسى مدعى فراوان دارد و چه کالایى نفیس تر از محبت خداست؟ همه پیروان ادیان و مکتبهاى الهى دم از محبت خدا مى زنند، اما چنان نیست که همه به واقع، دوستدار خدا باشند. محبت خدا آثار و فرایندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست. از جمله آن آثار که در این حدیث ذکر شده، اکتفا به غذاى اندک است. خداوند مى فرماید: کسى مرا دوست مى دارد که در دنیا به غذا و قوتى که براى ادامه حیات و زندگى او ضرورى است، بسنده کند و توجهى به لذایذ و عیش و نوش دنیا نداشته، تنها در اندیشه انجام وظایف خود باشد و نیز براى خود لباس ارزان قیمت برگزیند، نه لباس فاخر و گران قیمت. نیز آن قدر در سجده بماند که خوابش ببرد و نمازش را طولانى گرداند و پیوسته با سکوت ملازم گردد.

 


صفحه 265

ارتباط برخى از آن رفتارها با محبت خدا روشن است، ولى برخى دیگر نیاز به توضیح دارد: اینکه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازه اى غذا تناول کند که براى سلامتى و توان مندى او ضرورى است و در گزینش لباس مقتصدانه رفتار کند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران قیمت نباشد، بدین جهت است که براى تحصیل و به دست آوردن آنها باید وقت و سرمایه و نیرو صرف گردد. براى تهیه غذا و لباس بهتر باید پول بیشترى به دست آورد و شکى نیست که زیاده طلبى در این امور بدین معناست که گوشه دلش به دنیا بند است و غیر از خدا به امور دیگر نیز علاقه دارد. از اینکه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذیذى تناول کند، معلوم مى گردد دلش متوجه لذایذ دنیا، خوراک و پوشاک است و مسلماً چنین دلى جایگاه محبت خدا نیست.

رابطه سجده و قیام طولانى با محبت خدا خیلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مى دارد هر چه بیشتر با او انس گیرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، سعى مى کند بیشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمى گردد. اگر انسان از طولانى گشتن نماز خسته مى شود و مى خواهد هر چه زودتر نمازش تمام شود، معلوم مى شود محبت خدا در دلش رسوخ نکرده است و با خدا انس ندارد والا از نماز خسته نمى شد؛ مگر عاشق از مجالست و گفتگو و انس با معشوق خود خسته مى شود؟!

در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است که آن قدر قیام نماز را طول مى دادند که پاهاى مبارکشان ورم مى کرد و آن قدر سجده ایشان طول مى کشید که از حال مى رفتند! در احوال اویس قرنى، صحابى پاکباخته رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز آمده است که گاهى شبها را تا صبح به سجده مى گذراند و مى گفت: «هذِهِ لَیْلَةُ السُّجُودِ» و گاهى شب را تا صبح به رکوع مى گذراند و مى فرمود: «هذِهِ لَیْلَةُ الرُّکُوعِ» و نیز گاهى شبها را به قیام


صفحه 266

مى گذراند. قبل از این، در درس سیزدهم، داستان مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى(رحمه الله) را ذکر کردیم که چگونه شبها کنار بارگاه رضوى، به مناجات مى پرداخت و از خود بى خود مى گشت.

برخى از بزرگان، علما و مراجع در حرم امام حسین(علیه السلام) و مشهد رضوى و در سایر مزار شریف بزرگان دین، از شب تا صبح قرآن را ختم مى کردند. پس وقتى عشق و محبت زیاد باشد، خستگى معنا ندارد و هر چه انسان بیشتر با خدا انس گیرد بیشتر لذت مى برد.

از جمله سفارش هاى خداوند، در این بخش پایانى حدیث، رعایت سکوت است: طبیعى است وقتى انسان کسى را دوست مى دارد، پیوسته مى خواهد دلش متوجه او باشد و سعى مى کند در حضور او توجه اش بدو متمرکز گردد، در غیاب او نیز یاد او بر دلش حاکم است. بدیهى است براى رسیدن به این منظور باید سکوت پیشه سازد، چون حرف زدن برجسته ترین عاملى است که موجب پراکندگى خاطر و حواس مى گردد. پیشتر نقل شد که یکى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سؤال کرد: چه کنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: کم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمرکز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید کم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مى زند توجه اش به این سو و آن سو جلب مى گردد و پراکنده خاطر گشته، نمى تواند توجه اش را متمرکز سازد. پس دوستان خدا با سکوت ملازمند، چرا که دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراکنده مى گردد.

«وَ یَتَوَکَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْکِىَ کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْکاً وَ یُخالِفَ هواهُ»

(دوستدار من کسى است که) بر من توکل نماید و زیاد بگرید و کم بخندد و با هواى خود مخالفت کند.

 


صفحه 267

نوشته شده در  یکشنبه 86/6/4ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

<   <<   21   22   23   24   25      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شرح حدیث معراج
خودشناسی برای خودسازی
[عناوین آرشیوشده]
 
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری