مشخصّه هاى فقرایى که محبت به آنها محبت به خداست:
1ـ «اَلَذّینَ رَضُوا بِالْقَلیلِ» کسانى که به کم و اندک راضى اند.
برخى حتى اگر تهى دست نیز باشند طماع و آزمندند، دلشان مى خواهد ثروتمند باشند و بهره شایان از دنیا ببرند و اگر دستشان مى رسید، فراوان از نعمت هاى دنیا بهره مى بردند و به کم و اندک راضى نمى شدند؛ ولى دستشان نمى رسد ـ دوستى این قسم فقیران مطلوب نیست، بلکه دوستى فقیرانى مطلوب و محبت به آنها محبت به خداست که به کمِ دنیا راضى و قانع شده اند و چشم به نعمت هاى دنیا و مال مردم، ندوخته اند.
2ـ «وَ صَبَرُوا عَلَى الْجُوعِ» ویژگى دوم: تحمل و صبر بر نادارى و بى تابى نکردن بر گرسنگى است.
برخى از فقرا دایم آه و ناله سر مى دهند و از خدا گلایه مى کنند که ما چه گناهى داشتیم که به فقر و تنگدستى مبتلا شدیم؛ ولى برخى وقتى به فقر مبتلا مى گردند ـ البته ابتلاى آنها به فقر، از روى کوتاهى و تقصیر نیست، چون در آن صورت، مرتکب گناه شده اند؛ بلکه عوامل خارجى و حوادث طبیعى موجب فقر آنها گردیده است؛ سیل و زلزله اى رخ داده و هستى و زندگى آنها را نابود ساخته است ـ گر چه بر اثر فقر غذاى کافى و امکانات زندگى کافى به آنها نمى رسد، ولى آه و ناله سر نمى دهند و شکوه و گلایه نمى کنند و بر آن فقر صبر مى کنند؛ حتى سعى دارند فقر خود را پوشیده دارند و نمى گذارند دیگران از وضع آنها با خبر شوند:
«یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ...»(بقره/273.)
از فرط عفاف چنانند که هر کس از حال آنها بى خبر است، پندارد غنى و بى نیازند.
اینان در عین صبر و بردبارى، تلاش مى کنند احتیاجى به مردم نداشته باشند و در حد ضرورت رزقى به دست آورند. 3ـ «وَ شَکَرُوا عَلَى الرَّخاءِ» و بر خوشى و نعمتى که بدان ها رسد شاکرند.
وقتى خداوند به آنها نعمتى مى دهد و در گشایش زندگى و رفاه قرار مى گیرند، خداى را فراموش نمى کنند و به شکر او مى پردازند.
4ـ «وَ لَمْ یَشْکُوا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ» و از گرسنگى و تشنگى شکوه نمى کنند.
این ویژگى لازمه و نتیجه صبر است؛ وقتى انسان صبر و تحمل پیشه سازد، پیش مردم از گرسنگى و تشنگى خویش شکایت نمى کند.
5ـ «وَ لَمْ یَکْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ» و هرگز زبان خویش را به دروغ نمى آلایند.
برخى از فقرا براى کمک گرفتن از دیگران دروغ نیز مى گویند، خُرد را کلان مى نمایانند، نیاز و مشکل خویش را چند برابر جلوه مى دهند، تا رأفت و ترحم و دلسوزى دیگران را به خود جلب کنند. بالطبع فقرا بیشتر در معرض این خطرند که در هنگام کمک خواستن از سایرین دروغ بگویند؛ ولى فقرایى که محبوب خداوندند، هیچ گاه دروغ نمى گویند.
6ـ «وَ لَمْ یَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ» و بر خداى خویش خشم نمى گیرند.
وقتى بر فقر صبور و بردبارند و از آن شکوه نمى کنند، بر خدا نیز خشم نمى گیرند. نه تنها نزد مردم، آه و ناله سر نمى دهند و زبان به شکوه نمى گشایند، در دل نیز از خدا گله اى ندارند، حال یا معرفت و شناخت آنها به توحید، به حدى رسیده که مى دانند مصلحت مؤمن در چیزى است که خدا بر او پیش آورده، یا اگر معرفت آنها به این حد نرسیده باشد، لااقل مى دانند شکایت از خدا شایسته مؤمن نیست.
7ـ «وَ لَمْ یَفْرَحُوا بِما اتاهُمْ» و بر آنچه به دست آورده اند شادمان نمى شوند.
شرح و توضیح
دو ویژگى اخیر، از سایر ویژگى ها مهم تر است و به معناى فرموده خداوند است که: «لِکَیْلا تَأْسَؤا عَلى ما فاتَکُمْ وَلاتَفَرَحُوا بِما اتاکُمْ»(1)
هرگز بر آنچه از دست شما رود دل تنگ نشوید و بر آنچه به شما رسد، خوشحال نگردید.
براى آنها داشتن و نداشتن مال یکسان است، چنان دل بستگى به دنیا ندارند که اگر چیزى به آنها برسد، خوشحال و مغرور شوند و اگر چیزى از دست دادند، چنان ناراحت شوند که نتوانند خود را کنترل کرده و بر اعصابشان مسلط شوند. اینها نشانه کم ظرفیتى و ضعف ایمان است.
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الَْمحَبَّةَ لِلّهِ هِىَ الَْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَیْهِم. قالَ وَ مَنِ الْفُقَراءُ؟ قالَ اَلَذّینَ رَضُوا بِالْقَلیلِ وَ صَبَرُوا عَلى الجُوعِ وَشَکَرُوا عَلَى الرَّخاءِ وَ لَمْ یَشْکوُا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ وَ لَمْ یَکْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ لَمْ یَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ وَ لَمْ یَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْ وَ لَمْ یَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ.
یا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الفُقَراءِ فَأَدْنِ الْفُقَراءَ وَ قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْکَ وَاَبْعِدِ الاَْغْنِیاءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنکَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»
اى محمد؛ محبت خدایى، همان محبت به فقرا و همنشینى با آنان است.
پیامبر سؤال کرد: فقرا کیانند؟ فرمود: آنان که به کم و اندک راضى و قانعند و بر گرسنگى صابر و شکیبا و برخوشى شاکرند. از گرسنگى و تشنگى شکایت نمى کنند و هرگز دروغ نمى گویند و بر خداى خویش خشم نمى گیرند و بر از دست داده ها اندوهگین و بر آنچه به دست مى آورند شادمان نمى شوند.
اى محمد؛ محبت به من، محبت به فقراست. پس همنشین و هم مجلس فقرا باش و از ثروتمندان و اغنیا و همنشینى با آنان دورى کن که فقرا دوستان من هستند. در جمله: «انّ المحبّة للّه» دو احتمال وجود دارد، احتمال اول: «لام» در اللّه براى تزیین است، بنابراین جمله به این معناست که محبت به خدا، همان محبت به فقراست. احتمال دوم «لام» براى تزیین و زاید نیست، بلکه در معناى اصلى خود به کار رفته، بنابراین جمله چنین معنا مى شود: محبتى که براى خداست، همان محبت به فقراست.
به هر ترتیب گروهى از بهشتیان به طعام و شراب بهشتى که خداوند براى بندگان خاص خود مهیا ساخته، توجّه و اعتنایى ندارند:
«اِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّةِ بِالطَّعامِ وَ الشَّرابِ تَلَذَّذُوا اُولئِکَ بِذِکْرى وَ کَلامى وَ حَدیثى» لذت این دسته از اهل بهشت به طعام و شراب بهشتى نیست، بلکه به یاد خداوند و گفتگوى با اوست. 1-الانسان/21. 2- المطففین/25. آنها در ذکر خدا و سخن گفتن با او چه یافته اند که باعث گردیده، به دیگر لذایذ اعتنایى نداشته باشند؟ براى توضیح مطلب و تقریب به ذهن، مثالى ذکر مى کنیم: اگر انسان سرسفره اى بنشیند که انواع و اقسام غذاهاى لذیذ و خوش طعم در آن چیده اند، به گونه اى که هر کدام لذت بخش تر از دیگرى است، مثلا یک نوع از این غذاها 10 درجه لذت دارد، دوّمى 20 درجه، سوّمى 30 درجه و...، آیا شخص عاقل با وجود غذایى که 100 درجه لذّت دارد، بدون هیچ دلیل و مرجّحى، غذاى کم لذت را تناول مى کند؟! حال اگر چیزى باشد که لذّتش از خوردن و آشامیدن بیشتر است و نیاز مبرمى نیز به خوردن و آشامیدن ندارد، بالطبع آن را انتخاب خواهد کرد. بنابراین عقلایى نیست که انسان سر سفره از آنچه لذّت بیشترى دارد صرف نظر کرده و به غذاى بى ارزش ترى قناعت کند. قطعاً اولیاى خدا از لذت خوردنى ها و آشامیدنى هاى بهشتى بى خبر نیستند و صرف نظر کردن آنها علّتى ندارد، جز اینکه لذتى که از یاد و سخن گفتن با خدا مى برند، به مراتب بیش از طعام و شراب بهشتى است. براى توضیح و بیان فزونى لذت یاد و سخن گفتن با خدا، باید گفت: وقتى شکم انسان سیر است، اگر غذاى بسیار لذیذى نیز تناول کند، نه تنها لذت نمى برد، بلکه ممکن است حالت تهوّع نیز به او دست دهد. انسان وقتى از غذا لذت مى برد که بدنش بدان احتیاج دارد و گرسنگى نشانه احتیاج بدن است و نیز زمانى که تشنه است از نوشیدن آب خنک لذت مى برد. اکنون مى توان این سؤال را مطرح کرد که انسان به چه چیز بیشتر نیازمند است؟ طبیعى است بدن ما نیاز به آب و غذا دارد و این یک نیاز مادّى و حیوانى است، بلکه از آنجا که گیاهان نیز به غذا احتیاج دارند، مى توان گفت نیاز به غذا یک نیاز نباتى است. اما انسانیت انسان به شکم نیست که وقتى خالى شود و مواد غذایى اش تحلیل رود، نیاز انسانى پیدا کند، بلکه همانطور که گفته شد نیاز به غذا، نیاز جسمانى و حیوانى است و هرچه نیاز بیشتر باشد در صورت تأمین، لذّت بیشترى حاصل مى شود. باید گفت: هیچ نیازى براى انسان برتر از نیاز به خداوند نیست، چرا که همه نیازها به وسیله یکى از نعمت هاى خدا تأمین مى شود و این در حالى است که همه عالم هستى با یک اراده او تحقق مى یابد: «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»( یس/82.) فرمان نافذ خدا چنان است که چون آفرینش چیزى را اراده کند، به محض اینکه بگوید: موجود باش، بى درنگ موجود مى شود. وجود همه عوالم هستى، ظهور اراده خداست و اگر لحظه اى اراده او قطع گردد، همه عوالم نابود خواهند شد. ما به مظاهر اراده الهى، از خورشید و آسمان گرفته، تا زمین و آب و سایر چیزهایى که از آنها پدید مى آید، نیازمندیم و مجموعه اینها به اذن و اراده الهى موجودند. وقتى نیاز ما با یک لقمه نان که در نظام آفرینش سرسوزنى هم به حساب نمى آید برطرف مى شود و از آن لذّت مى بریم، پس احتیاج ما به کسى که تمام عوالم هستى به یک اراده او موجود مى گردد تا چه حد خواهد بود؟! ما اگر به هوا نیاز داریم در واقع به خدا احتیاج داریم که آن را براى ما بیافریند و در اختیارمان قرار دهد؛ اگر احتیاج به غذا داریم، در واقع به خدا احتیاج داریم و نیز در سایر نیازمندیها، که بشر هرگز از آنها خالى نیست و نمى توان آنها را شماره کرد و حدّى برایشان معیّن ساخت. اگر انسان بتواند به کمک ابزارهاى دقیق علمى و با کامپیوترهاى پیشرفته، مقدار نیاز خود را محاسبه کند، رقم عجیبى بدست مى آورد و تازه همه اینها وابسته و نیازمند به یک اراده الهى است؛ یعنى به یک فعل خداوند که آن خود جلوه محدودى از ذات بى نهایت خداست. بنابراین هر اندازه ما فکر کنیم و به مغز خود فشار آورده و عقلمان را به کار اندازیم و از تمامى ابزارها و وسایل پیشرفته و مدرن دنیا بهره بگیریم، قادر نخواهیم بود میزان نیازمان به خداوند را حساب کنیم. اگر ما اصل نیاز و راه تأمین آن را درک کنیم، پى خواهیم برد که چقدر مى توان از ارتباط با خداوند لذّت برد. عالى ترین لذتهاى دنیوى، نمود ضعیفى است از موجود بى نهایتى که ما سراپا به او نیازمندیم. اگر نیازهایمان را مى شناختیم و مى دانستیم که تنها او این نیازها را برآورده مى کند، آن چنان لذّتى از رفع نیازها مى بردیم که سایر لذّتها نزد ما ارزش نمى یافت. اهل بهشت این دو چیز را خوب فهمیدند: اینکه نیازهایشان چیست و تنها خدا نیازشان را برطرف مى کند. اهمیّت این جمله که خدا مى فرماید: «اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ کُلَّ یَوْم سَبعینَ مَرَّةً» از آنجا روشن مى شود که وقتى قرآن مى خواهد سخت ترین و بدترین عذابهایى را که متوجه بندگان پست، منافق، لجوج و کسانى که بالاترین جنایتها را مرتکب مى شوند و زیربار حق نمى روند و به ساحت مقدس الهى توهین مى کنند، بیان کند مى فرماید:
«وَ لایُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلایَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ»(آل عمران/77.) اینها به قدرى از رحمت خداوند دورند که خدا با آنان سخن نمى گوید و به آنها نظرى نمى افکند. از اینجا باید فهمید که سخن نگفتن خداوند و نگاه نکردن او به بندگان چه عقوبت بزرگى است و برعکس نگاه کردن و سخن گفتن او چه رحمت بزرگى است. البته درک این معنا امرى است مهم و قابل توجه. اتفاقاً این مطلب را بچه ها خوب درک مى کنند: وقتى یکى از دو بچه اى که با هم دوستند و به یکدیگر انس دارند، دیگرى را اذیّت کند، او اگر بخواهد دوستش را تنبیه و مؤاخذه کند، بالاترین کار این است که با او قهر مى کند. وقتى با او روبرو مى شود به او نگاه نمى کند و سربرمى گرداند، اگر حرف بزند جوابش را نمى دهد. این براى بچه هایى که با هم انس دارند بدترین عقوبت هاست و هر قدر انس بیشتر باشد، این عذاب دردناکتر خواهد بود. متأسفانه وقتى انسان بزرگتر مى شود، به جاى اینکه ادراکات لطیفش رشد کند، ادراکات حیوانى اش رشد مى کند. آن بچه با فطرت خود دریافته که نگاه مهربان دوستش از همه لذّت هاى دیگر با ارزشتر است و ما چون تنها به شکم و زندگى حیوانى توجه داریم، این نحو نیازها را درک نمى کنیم و غافلیم از اینکه چه لذّتهایى براى ما مفید است و خود را در حدّ حیوانات تنزّل داده ایم. لذّت ما به خوردن و آشامیدن و غرایز جنسى محدود گردیده است و از اینکه لذّت هاى انسانى چقدر با ارزشتر و لذّت بخش تر و لطیفتر است و اگر اندکى از آن نصیب انسان شود از لذّتهاى مادى و حیوانى صرف نظر مى کند، غفلت داریم. متأسفانه لذّتهاى مادى ما را به خود مشغول ساخته و از درک لذّتهاى معنوى و انسانى باز مى دارد و نمى گذارد انسان پى ببرد که سر تا پا نیاز به خداست و رابطه با خدا، بزرگترین لذّت براى انسان است و نیز باعث مى گردد که او همواره به زندگى حیوانى توجه کند و از زندگى روحى و معنوى و در عین حال از ترقّى و تکامل محروم مى گردد. مایه تأسف است که هرچه از زمان سپرى مى شود به جاى اینکه اوج بگیریم و به ملکوت نزدیک شویم و از فرشتگان فراتر رویم و به مقام اولیاى خدا دست یابیم، بیشتر در امور مادى فرو مى رویم، مثل حیوانى که در گل فرو مى رود. اگر ما بخواهیم از این حالت پست نجات پیدا کرده و از این ذلّت رهایى یابیم، باید تلاش کنیم، توجه و دلبستگى مان به دنیا و مادیات کم شود. بدیهى است، انسان به هرچه بیشتر توجه کند و بدان اُنس گیرد،از آن لذت بیشترى مى برد. کسانى که شب و روز سعى مى کنند که غذاى لذیذترى پیدا کنند، وقتى مى شنوند در فلان جا غذاى لذیذى وجود دارد، بى درنگ به دنبال آن رفته و خود را به آن مى رسانند. هر روز توجه آنها به خوردنى ها و نوشیدنى ها بیشتر مى شود و لذّتهایشان بیشتر به اینها منحصر مى گردد و ماوراى آن را درک نمى کنند. اگر انسان بخواهد خود را از این حالت نجات دهد، باید از لذایذ مادى صرف نظر کند، تا انس به مادیات کمتر شود، آنگاه توجه او به ماوراى ماده و لذایذ معنوى جلب مى گردد. چنانکه گفته شد، گروهى از اهل بهشت، در آخرت نیز به طعام و شراب بهشتى توجه ندارند؛ لذّت آنها در یاد خدا و شنیدن سخن اوست. لذّتشان در مشاهده آثار رحمت الهى است و اینکه خداوند به آنها عنایت دارد و با آنها سخن مى گوید و از احوالشان جویا مى شود. کسانى که در آخرت به طعام و شراب بهشتى و لذایذ دیگر توجهى ندارند، در دنیا نیز بدان ها توجه نداشته اند وگرنه چنانکه در دنیا به خوردنى ها و نوشیدنى ها علاقه مى داشتند، در آخرت نیز به خوردنى ها و نوشیدنى هاى بهشتى علاقه مند مى بودند، چرا که خواسته انسان در آخرت به مثابه خواسته دنیوى اوست. لذّتهایى که در آخرت به افراد مى دهند، هم سنخ حالات و درخواستهاى دنیوى آنهاست. خداوند در قرآن مى فرماید: «کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَة رِّزْقاً قالُوا هذَا الَّذى رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ اُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً...»(بقره/25.)
و چون آنها (مؤمنین) را از میوه هاى بهشتى روزى دهند، گویند این مانند میوه هایى است که پیش از این، در دنیا، به ما مى دادند و هر میوه و خوردنى که براى آنان بیاورند به یکدیگر شبیه اند. پس نعمت هایى که در آخرت به انسان مى دهند، هم سنخ نعمت هایى است که در دنیا به آن علاقه داشته است، چون اگر نعمتى به او بدهند که مزه آن را درک نکرده باشد، قدرش را نمى داند و این برایش نعمت نیست (نعمت براى هر کس، همان چیزى است که بدو علاقه دارد).
«وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الاَْنْفُسُ...»(زخرف/71. ) در بهشت هر چه نفوس بدان میل و اشتها دارند مهیاست. کسانى همچون انبیا که در آخرت لذّتشان در سخن گفتن با خداست، در دنیا دل به نعمت هاى حلال نمى بستند؛ چرا که به دنبال لذّت بزرگترى بودند و طعام و غذاى روحشان از توجهات الهى تأمین مى گشت. گرچه در دنیا در حدى نبودند که خدا با آنها سخن گوید و تنها انبیا چنین صلاحیتى داشته اند: «وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلِیماً ...»(نساء/164. ) و خدا با موسى به طور آشکار و روشن سخن گفت. مؤمنینى که دوست داشتند با خدا سخن گویند و به این کار عشق مى ورزیدند و از سخن گفتن با مردم و سخنان بیهوده گریزان بودند، گرچه در دنیا چنین لیاقتى نداشتند؛ ولى در آخرت به آرزوى خود خواهند رسید. برخى وقتى وارد مجلس مى شوند، منتظرند حرفى به میان آید و مشغول سخن گفتن شوند و نیز هستند کسانى که وقتى فرصت فرا مى رسد و مانعى براى خود نمى بینند، بى دغدغه به شکم چرانى مى پردازند و از شیرینى ها و غذاهاى لذیذ لذّت مى برند؛ ولى در مقابل هستند کسانى که وقتى در محل خلوتى قرار مى گیرند، نفس راحتى مى کشند و مشغول مناجات با خدا مى شوند. آن گاه که در اجتماع بودند، اشتغال به وظایف اجتماعى مانع توجه کامل به خدا مى گشت و اکنون فرصتى فراهم گشته که با محبوب خود مناجات کنند. از اینجاست که وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) سؤال مى کند: «ما عَلامَةُ اُولئِکَ؟» علامت و نشانه آنها چیست؟ خداوند در جواب مى فرماید: «قَدْ سَجَنُوا اَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْکَلامِ وَبُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ» زبانشان را از سخنان بیهوده و شکمشان را از غذاى زیادى باز داشتند. آنها اگر سخن مى گویند براى این است که خدا پسندانه است و اگر غذا تناول مى کنند، به جهت خوشمزه بودنش نیست، بلکه از آن جهت است که مرضىّ خداست و با آن توان مى یابند به اطاعت و عبادت خدا بپردازند.
* * *
1- نساء/164.
در ادامه حدیث معراج، خداوند در خطاب به پیامبرش مى فرماید: «یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ فی الْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ لُؤْلُؤ فَوْقَ لُؤْلُؤ وَ دُرَّة فَوْقَ دُرَّة لَیْسَ فیها قَصْمٌ ولا وَصْلٌ. فیها الْخَواصُ أَنْظُرُ اِلَیْهِمْ کُلَّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةً فَاُکَلِّمُهُم کُلَّما نَظَرْتُ اِلَیْهِمْ وَ اَزیدُ فى مِلْکِهِمْ سَبْعینَ ضِعْفاً وَ اِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنّةِ بِالطّعامِ والشَّرابِ، تَلَّذَّذُوا اُولئِکَ بِذِکْرى وَ کَلامى وَ حَدیثى. قالَ: یا رَبِّ؛ ما عَلامَةُ اُولئِکَ؟ قالَ مَسْجُونُونَ قَدْ سَجَنُوا اَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْکَلامِ وَ بُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ»
«اى احمد؛ در بهشت قصرى است که از لؤلؤ و دُر و مروارید ساخته شده و آنها روى هم انباشته شده اند و شکستگى و گرهى ندارند. در این قصر خاصان درگاه من بسر مى برند و هر روز هفتاد بار به آنها مى نگرم و با ایشان سخن مى گویم و به وسعت و گستره ملکشان هفتاد برابر مى افزایم و آنگاه که اهل بهشت از طعام و شراب بهشتى لذت مى برند، آنان از یاد، سخن و کلام من لذت مى برند. پیامبر گرامى اسلام سؤال مى کند: خداوندا؛ علامت و نشانه آنها چیست؟ خداى متعال در جواب مى فرماید: آنان زندانیانى هستند که زبان هاى خود را از پرحرفى و شکم خود را از پرخورى زندانى و حبس کرده اند» سخنى که برایشان مفید نیست نمى گویند و از غذایى که بى فایده است و براى تکامل آنها سودى ندارد و باعث نیرو گرفتن بر عبادت و طاعت خدا نمى شود، به شدت پرهیز مى کنند. بنابراین اگر سخنى مى گویند در جهت رضاى خداست و نیز براى انجام وظیفه، تغذیه مى کنند. با توجه به جمله اول این فراز از حدیث شریف معراج که ویژگى هاى یکى از قصرهاى بهشتى در آن ذکر شده، پیداست که ما نمى توانیم از حقایق جهان آخرت تصوّر دقیق و روشنى داشته باشیم. ویژگى هاى آن جهان با حقایق این عالم متفاوت است و ما با تصوّرات و ادراکات و تخیّلاتى که داریم، نمى توانیم به حقیقت و چگونگى آن واقف گردیم: آنچه ما از رنگ ها و شکل ها و خواصّ یک موجود تصور مى کنیم، در ارتباط با امورى است که در این جهان، از طریق حواس پنجگانه خود، با آنها تماس داریم و از این طریق حقیقتشان را درک کرده ایم، در حالى که نظام آن جهان بکلّى با نظام این جهان متفاوت است. ما هیچ حقیقتى از آن عالم را احساس نمى کنیم، چون حقایق آن عالم دور از دسترس است و حواس ما را به قلمرو آنها راهى نیست. ویژگى ها و خصوصیّاتى که از جهان و عالم آخرت در روایات و آیات بیان شده، تنها شماى مبهمى از آن عالم را براى ما ترسیم مى کنند و از شباهت هاى محدودى که آن عالم با جهان ما دارد و از مقایسه نعمت هاى آن عالم با جهان خاکى، تصویر مبهمى از آن عالم به دست مى آوریم والاّ حواس و قواى ادراکى ما، ضعیف تر از آن است که بتواند حقایق آن جهان را درک کند. یکى از ویژگى هایى که در حدیث بیان شده و ما درست نمى توانیم آن را تصور کنیم، کاخى است که از لؤلؤ و جواهرات ساخته شده و این جواهرات به اندازه اى شفافند که هیچ لکّه و گرهى بر روى آنها مشاهده نمى شود و بندبند نیستند! تعبیرى که در این روایت از آن کاخ شده، فراتر و والاتر از چیزى است که ما تصوّر مى کنیم. در برخى از روایات، درباره خانه هاى بهشتى آمده است که از خشت طلا و نقره ساخته شده اند و در جاى دیگر گفته شده که در بهشت قصرهایى است که درون آن از بیرون پیداست، همین کافى است که ما بدانیم تمام کاخهاى عظیم دنیا که تاکنون ساخته شده و یا بعد از این ساخته خواهد شد، در برابر کاخهاى بهشت، کوخى بیش نیست. محقرترین و پست ترین خانه ها و قصرهاى بهشتیان، هزاران بار از بهترین کاخهاى دنیا دلپذیرتر است. در میان آن کاخها یک کاخ ممتاز و برجسته وجود دارد که ویژه خواص است. ساکنان این کاخ به طعامها و شرابهاى بهشتى دلخوش نیستند، با اینکه طعام و شرابهاى بهشتى بسیار ارزنده تر از خوردنى ها و نوشیدنى هاى دنیاست و کسانى که داراى همت بلندند، از لذت هاى حرام دنیا چشم مى پوشند تا به آن طعام ها و شراب هاى بهشتى برسند، ولى در میان بهشتیان افرادى هستند که هیچ توجهى به آنها ندارند ـ اینکه طعام و شراب بهشتى تا چه حد بر طعام و شراب دنیا امتیاز دارد خود جاى بحث دارد، در این باره قرآن کریم مى فرماید: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»(1) در جاى دیگر مى فرماید:«یُسْقَوْنَ مِنْ رَّحیق مَخْتُوم. خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فى ذلِک فَلْیَتَنافَسِ المُتَنافِسُونَ»(2) به آنها شراب ناب سر به مهر بنوشانند که به مشک مهر کرده اند و بر این نعمت هاى بهشتى، باید راغبان بر یکدیگر پیشى گیرند.
از جمله کارهایى که براى تحصیل حضور قلب و توجه باید انجام داد، این است که انسان، پیش از نماز لحظاتى را به تفکّر مشغول گردد و توجه خود را به خدا معطوف سازد، براى چند دقیقه در مصلاّ و جایگاه نماز، خود را از غیر خدا فارغ کند، دل را از افکار و خیالات واهى خالى سازد و با متمرکز ساختن حواس خود و به فراموشى سپردن گرایش هاى دنیوى، سعى کند حضور قلب پیدا کند. البته با تفکّر و پشیمانى در اثر از دست دادن منافع معنوى نماز و جبران زیان و خسارت هاى گذشته، این مهم بهتر حاصل مى گردد.
قبل از شروع نماز، لازم است انسان افکار خود را کنترل کند و تا آنجا که مى تواند توجه خود را به نماز و محل نماز و سجده معطوف دارد و یا اگر در جاى خلوتى است و کسى متوجه او نمى شود، راحت و سبک بنشیند تا فشارى به بدنش وارد نگردد و بعد از تمرکز حواس، حضور خدا را تصور کند و به خود بباوراند که در محضر خداى متعال قرار گرفته است.
ما ادّعا مى کنیم در حضور خدا هستیم و عالم در محضر خداست، ولى این تنها لقلقه زبان است و دلمان باور ندارد: وقتى در اتاق دور از چشم دیگران به سر مى بریم، رفتار خاصّى از ما سر مى زند و آنگاه که متوجه شویم شخصى و حتىّ بچه اى ما را مى بیند، رفتارمان عوض مى شود! وقتى که انسان در برابر همنوع خود مواظب رفتارش است و حواسش را جمع مى کند، اگر باور کند در حضور خداست و بداند خدا او را مى بیند، مسلّم از هرزگى دل و این سو و آن سو شدن آن جلوگیرى مى کند. اگر انسان خود را در برابر دیگرى ببیند، دلش آزاد نیست که به این سو و آن سو توجه کند و روى به این سو و آن سو داشته باشد، بخصوص وقتى خود را در مقابل خدا ببیند و حضور او را درک کند، بیشتر دلش را کنترل مى کند و بهتر حضور او را درک مى کند، یا وقتى در نماز «اللّه اکبر» مى گوید و باور دارد خدا از هرکس بزرگتر است و عظمت او را کرانه نیست، لحظه اى از درک حضور او و توجه به او غافل نمى گردد. در ابتداى امر، ما ناتوان از درک عظمت خدا هستیم و تنها این الفاظ را بر زبان جارى مى سازیم و نمى توانیم عظمت و بزرگى خدا را توصیف کنیم: یعنى چه که خدا بزرگ است؟ یا خدا چقدر از انسان و سایر موجودات والاتر و بزرگتر است؟ اصلا ذهن ما ظرفیت درک خدا را ندارد، گرچه انسان با توجه به آثار الهى و با سعى و تلاش و پیمودن مراحلى، تا حدى مى تواند عظمت خدا را درک کند.
امام صادق(علیهم السلام) روایت مفصّلى نقل مى کند که زینب عطرفروش به خانه پیامبر آمد و از عظمت خداوند متعال سؤال کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در جواب به مقایسه عوالم و آسمان هاى هفت گانه و کهکشانها پرداختند و نیز خردى و کوچکى هر کدام را نسبت به دیگرى بیان کردند، از جمله فرمودند: «این زمین با آنچه درون اوست و آنچه بر روى اوست، در برابر آسمان اوّل به مانند انگشترى است که در بیابانى پهناور افتاده باشد و همین طور آسمان اوّل در برابر آسمان دوم به مانند انگشترى است که در بیابانى افتاده باشد»(1) این نسبت در مقایسه هر یک از عوالم به عالم بالاتر نیز وجود دارد و شکّى نیست مقایسه بین عوالم و کهکشانها انسان را به عظمت الهى رهنمون مى کند. زمین با همه گستردگى و فراخى، در برابر خورشید خیلى کوچک است و همین طور خورشید قابل مقایسه با برخى ستارگان دیگر نیست و همه در فضایى شناورند و هیچ گاه با یکدیگر برخورد نمى کنند. علاوه کسى که با هیئت جدید آشنا باشد، مى داند که گاهى فاصله بین کهکشان ها میلیون ها سال نورى است. نورى که هر ثانیه
1ـ بحارالانوار، ج 60، ص 85 ـ 83.
سیصد هزار کیلومتر مسافت را طى مى کند، حساب کنید در طول یکسال چقدر حرکت مى کند، تا برسد به یک میلیون سال نورى! تازه وراى این کهکشان ها، عوالم دیگرى نیز هست، چرا که ستارگان مرئى تنها زیورهاى آسمان اوّل هستند، در این باره خداوند مى فرماید:
«وَ زَیَّنا السَّمآءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ»(1)
آسمان پایینتر را به چراغ هاى درخشنده زیور دادیم.
(تازه کسى از آسمان هاى دیگر خبر ندارد و حتى نمى تواند وسعت آنها را حدس بزند). شکّى نیست که همه اینها بیانگر حکمت و عظمت بى کران الهى است. خداوندى که با گفتن یک «کن» همه موجودات را آفریده ـ تازه این را ما مى گوییم و او نیاز به گفتن «کن» ندارد و اراده او براى آفرینش هستى کافى است ـ داراى چه قدرت و عظمتى است که عالم و جهان با اراده او پدید آمد و با اراده او باقى است و هرگاه اراده نکند همه چیز نابود مى گردد.
پس وقتى انسان با توجه به عظمت آفرینش، تا حدّى عظمت خداوند را شناخت، باید در نماز متوجه باشد در برابر چه کسى ایستاده است. آیا در برابر چنین موجودى جا دارد به فکر نان، آب، لباس و خانه و وسایل دیگر باشد؟ مگر همه هستى، انسان ها، کره خاکى و دریاها و کوهها در برابر خدا چه ارزشى دارند که انسان خدا را رها کند و به دنبال شکم و لباس و زن و بچه و بالاخره به دنبال دنیا برود؟ آیا انسان عاقل چنین مى کند؟
بنابراین از جمله امورى که باعث مى گردد انسان حضور قلب پیدا کند، این است که قبل از نماز در عظمت خداوند تفکّر کند و درک کند که در برابر چه کسى ایستاده است و نیز دعاهایى را که براى قبل از شروع نماز و نیز بعد از نماز وارد شده، بخواند. در هنگام نماز سعى کند معانى جملاتى را که بر زبان جارى مى کند، تصور
1ـ فصلت/12.
کند و در آنها بیاندیشد، چنانکه مرحوم میرزا جواد آقاى تبریزى در «اسرار الصلوة» به این مطلب سفارش کرده اند. طبیعى است وقتى انسان مى خواهد حرف بزند، ابتدا معانى الفاظ را در ذهن خود تصور مى کند و بعد سخن مى گوید، ولى ما عادت کرده ایم سریع نماز بخوانیم و مَجال تفکّر و اندیشیدن در معانى جملات را به خود نمى دهیم.
لازم است انسان با تأمل و توجه نماز بخواند و اگر قبلا ظرف یک دقیقه، یک رکعت مى خواند، اینک یک رکعت را ظرف دو دقیقه بخواند و این براى کسى که مى خواهد به حضور خدا برود، وقت زیادى نیست. رفته رفته، توجه داشتن به معنا ملکه او مى گردد، چنانکه توجه به الفاظ ملکه اوست. امام سجاد(علیهم السلام) مى فرماید: «... وَ اِذا صَلَّیْتَ فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّع»(1)
وقتى نماز مى خوانى فرض کن (در آستانه مرگ هستى) آخرین نمازت را مى خوانى.
ما وقتى نماز مى خوانیم، نمى دانیم که موفق مى شویم نماز دیگرى بخوانیم یا نه، لذا امام مى فرماید فرض کن این آخرین نمازى است که مى خوانى. اگر انسان بداند، از عمرش تنها به اندازه خواندن چند رکعت نماز باقى مانده است، حواسش را جمع مى کند و سعى مى کند نمازش را بهتر و شایسته تر به جا آورد، حال که ما نمى دانیم عمرمان تا کى باقى است، فرض کنیم این آخرین نمازى است که بجا مى آوریم. چنین تصورى باعث مى گردد در برابر شیطان مقاومت کنیم و او را از خود برانیم و از لحظات و دقایقى که در نماز سپرى مى کنیم، بهره شایان ببریم. شکى نیست که چنین حالتى در پدید آمدن حضور قلب مؤثر است. البته بعد از نماز نیز انسان نباید از خدا غافل گردد و از توجه و محضر خدا، روى برگرداند و به امور دیگر بپردازد. آیا بعد از سالیانى که از دوستتان دور مانده اید و اکنون موفق شده اید با او ملاقات
1ـ بحارالانوار، ج 69، ص 408
کنید و از حضورش استفاده کنید، بعد از ملاقات، فوراً از جاى برخاسته و بدون خداحافظى از او جدا مى شوید؟ کسى که به مجرد گفتن «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» از جاى برمى خیزد و به دنبال کارش مى رود، گویا تا حال نزد خدا زندانى بود و انتظار مى کشید هر چه زودتر درب زندان و قفس گشوده گردد، تا خود را نجات دهد! لازم است بعد از نماز، انسان دست به دعا بلند کرده و به خود و دیگران دعا کند. در روایتى پیامبر نقل مى کنند که خدا فرمود:
«مَنْ اَحْدَثَ وَ لَمْ یَتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفانى وَ مَنْ اَحْدَثَ وَ تَوضَأَ وَ لَم یُصَلِّ رَکْعَتَیْنِ فَقَدْ جَفانى وَ مَنْ احدثَ و تَوَضَّأَ و صَلّى رَکْعَتَیْنِ وَ دَعانى وَ لَمْ اَجِبْهُ فیما سَأَلَنى مِنْ اُمُورِ دینِه وَ دُنْیاهُ، فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جاف»(1)
کسى که وضویش باطل شود و تجدید وضو نکند، به من جفا کرده است و نیز اگر وضو گرفت و دو رکعت نماز نخواند باز به من جفا کرده است و اگر وضو گرفت و نماز خواند و دعا کرد درباره امور دین و دنیایش، و او را پاسخ ندادم، به او جفا کرده ام و من پروردگار جفا کارى نیستم.
پس یکى از چیزهایى که باعث توجه به خدا و جلب عنایت او مى گردد، همواره با وضو بودن است و چه بهتر که انسان بعد از وضو دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز دعا کند و از خدا بخواهد لحظه اى او را به خود وانگذارد و او را از نظر دور نداشته و عنایتش را از او برندارد. مگر یک وضو گرفتن و دو رکعت نماز چقدر وقت مى برد و چقدر مشقّت دارد که خدا مى گوید: اگر دعاى او را اجابت نکنم به او ظلم کرده ام، این نیست جز عنایت خداوند و به آسانى نباید این عنایت را از دست داد. کسانى که بر این کار مداومت دارند و همواره با وضو هستند و بعد از وضو دو رکعت نماز مى خوانند و پس از او دعا مى کنند، بهره فراوانى از این کار برده اند و
1ـ بحارالانوار، ج 80، ص 308.
مسلم دعایشان به اجابت مى رسد، گرچه ممکن است دیر به اجابت برسد، چرا که این به صلاح دید خدا بستگى دارد. در ادامه حدیث معراج خداوند مى فرماید:
«وَ عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ یَوْم مِنَ الْحَشیشِ اَوْ غَیْرِه وَ هُوَ یَهْتَمُّ لِغَد و عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لایَدْرى اَنّى راض عَنْهُ اَوْ ساخِطٌ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَضْحَکُ...»
و در شگفتم از بنده اى که غذاى امروزش فراهم است و کوشش مى کند براى فرداى خود غذا ذخیره کند و نیز در شگفتم از بنده اى که نمى داند من از او راضى یا خشمناکم، و در عین حال او همواره شاد و خندان است.