ـ خیرخواهى خدا براى انسان
«لَیْسَ شَىٌ عِندی اَفْضَلَ مِنَ التَّوکُّلِ عَلَىَّ وَ الرّضى بما قَسَمْتُ»
در درس گذشته درباره توکّل و اهمیّت آن به تفصیل، به کندوکاو پرداختیم و اکنون در این درس فراز دیگر روایت معراج را مورد بحث قرار مى دهیم.
خداى متعال براى بندگان خود، تقدیراتى دارد و این تقدیرات گاهى موافق با خواسته آنهاست و به آن خرسند مى گردند و زمانى نیز از آن ناخشنود مى شوند. آنچه خداوند مى خواهد این است که به مقدّرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند و رضایت خدا را همواره بر رضایت خود مقدّم دارند و این تقدیر گاهى در امور تشریعى است و گاهى در امور تکوینى.
در امور تشریعى، همه انسانها موظّفند که واجبات را انجام داده و محرّمات را ترک کنند، و این خود رضایت به مقدرات تشریعى الهى است.
البته همت گماردن به انجام واجبات و ترک محرمات، پایین ترین مرتبه تقوا و به معناى مقدم داشتن رضایت الهى است، گرچه برخى در همین حد نیز با کراهت به این امر تن مى دهند، ولى اولیاى خدا، در اثر بندگى، به مقامى رسیده اند که از بندگى و عبادت و ترک محرمات لذت مى برند.
در امور تکوینى، باید به آنچه خدا براى آنها پیش آورده راضى باشند، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشایند، چنانکه در روایت به همین معنا اشاره دارد و مى فرماید: بندگان باید به چیزى که خدا براى آنها تقسیم کرده، خشنود باشند.
شکّى نیست که همه چیز در اختیار ما نیست، حتى سخن گفتن که مى پنداریم در
اختیار ماست؛ چرا که سخن گفتن مستلزم داشتن زبان، حلق، شش، حنجره، تارهاى صوتى، هوا و... است و اینها هیچ کدام در اختیار ما قرار ندارد، زیرا اگر عارضه و اختلالى در آنها پدید آید، انسان نمى تواند سخن گوید.
پس حتى ساده ترین امور اختیارى، مثل سخن گفتن که انسان هر وقت بخواهد سخن مى گوید و اگر نخواهد سکوت مى کند، نیاز به اسباب و شرایطى دارد که از قلمرو اختیار ما خارج است (چه بسا افرادى که سخنى را آغاز کردند، ولى نتوانستند به پایان برسانند، یا در هنگام سخن گفتن جان سپردند و یا عارضه اى برایشان رخ داد)؛ چه رسد به امورى که کاملا غیر اختیارى هستند؛ مانند زلزله و ابتلا به بیماریى که انسان در پیدایش آنها هیچ اختیارى ندارد و همه جزو مقدّرات الهى است.
درست است که یک سرى عوامل طبیعى یا انسانى، در به وجود آمدن واقعه اى نقش دارند، امااین بدان معنا نیست که خدا دربرابرمخلوقاتش مغلوب شده وبرخلاف اراده او، عوامل طبیعى باعث به وجود آمدن آن واقعه گردیده است. در ملک خدا چیزى بر خلاف اراده او واقع نمى شود، اوست که بر اساس حکمتش، به این عالم نظم بخشیده است ولو اینکه گاهى در نظام عالم، امور ناخوشایندى نیز رخ مى دهد. این نظام را خدا پدید آورده و آن را بهترین نظام دانسته است، به طوریکه اهل فلسفه از آن به «نظام احسن» تعبیر مى کنند.
بنابراین، اراده خداوند در نظام عالم مؤثّر است و چنان نیست که خدا به حکمت خود دست اسباب و عوامل را باز گذاشته تا این تأثیر و تأثّرات پدید آیند، بلکه در این تأثیر و تأثّرات حکمتهایى است که مهمترین آن، مسأله امتحان و آزمایش است. انسانها در برابر حوادث ناخوشایند آزموده مى شوند، تا مشخص شود چه واکنشى از خود نشان مى دهند. برخى از آزمایشها، مربوط به مرحله اول ایمان است تا معلوم شود که آیا انسان در مقابل حوادث سخت، احکام الهى را
رعایت مى کند یا عصیان؟ این اولین مرتبه امتحان است که مربوط به اغلب بندگان است. ولى امتحان بالاتر، مخصوص بندگان برجسته است که آیا در برابر حوادث سخت از خدا شِکوه و گلایه مى کنند یا آنها را تحمّل کرده، دم فرو مى بندند. این همان مقام صبر است، بالاتر از صبر، رضاست، یعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمّل مى کنند و هم به آن، از آن جهت که از جانب خداست، رضایت مى دهند. این بالاترین مرحله ایمان است که در آن صورت انسان از جان و دل به تقدیرات خداوند راضى است و به اینکه تقدیرات الهى از روى حکمت است، ایمان دارد. بدیهى است هر اندازه ایمان و معرفت انسان بیشتر باشد، رضایت به قضا و قدر الهى نیز افزونتر خواهد بود.
پس، از مهم ترین مراتب ایمان این است که انسان به تقدیرات الهى، هر چند ناخوشایند باشد، علاوه بر صبر و تحمل، رضایت دهد؛ لذا خداوند مى فرماید: «محبوب ترین کارها نزد من توکّل است و بعد از آن رضایت به آنچه تقدیر کرده ام»
این بدان معناست که رضا از توکّل والاتر است: توکل یعنى انسان در کارها از خدا کمک بخواهد و بر او اعتماد کند که این همان استعانت باللّه است: «اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ»
اما مقام دوّم این است که به آنچه خدا انجام داده، راضى و خرسند باشیم، نه اینکه تلاش کنیم چیز دیگرى واقع گردد.
آنچه گفتیم بدان معنا نیست که انسان دست از تلاش بردارد، بلکه تلاش کردن، خود جزو عوامل تقدیر الهى به شمار مى رود. منظور این است که به آنچه واقع شده راضى باشیم، چه تلاش ما در پیدایش آن نقش داشته باشد و چه عوامل دیگر، و این معنا وقتى حاصل مى شود که انسان بداند هر حادثه اى بر حکمتى استوار است.
در حدیث قدسى خداوند خطاب به حضرت موسى مى فرماید:
«یا مُوسى ما خَلَقْتُ خَلْقَاً اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ وَ اِنّى اِنَّما اِبْتَلَیْتُهُ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اُعافیهِ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِما یَصْلَحُ عَبْدی عَلَیْهِ...»
اى موسى بنده مؤمن، محبوب ترین مخلوق من است و اگر گرفتارى و ابتلایى بر او پیش مى آورم، خیر او در آن است و او را از چیزى باز مى دارم که خیر او در آن است و من به آنچه به صلاح و مصلحت بنده ام است، آگاه ترم.
مسلّماً اگر ما کسى را دوست بداریم، راضى نمى شویم ناراحتى و گرفتارى بر او پیش آید، پس اگر خداوند بنده اش را به مصیبتها و گرفتاریها مبتلا مى سازد، به جهت دشمنى با او نیست، بلکه براى این است که خیر و صلاح او در آن مصائب و گرفتارى هاست. مادرى که بچه اش مریض است، اگر فرزندش را از خوردن بعضى خوردنى ها باز مى دارد و یا داروهاى تلخ و بدمزه به او مى خوراند، به جهت دشمنى با او نیست، بلکه کار او از روى محبت و علاقه به فرزندش است؛ خدا نیز چنین است.
به قول شاعر:
مادر او را گوید اى نور دو چشم *** گر غضب رانم و گر بینى تو خشم
این غضبها به زمهر دیگرى است *** خشم و تندى هاى من از مادرى است
«فَلْیَصْبِرْ عَلى بَلائى وَلْیَشْکُرْ نَعْمائى...»
پس باید بر بلایم صبر کند و بر نعمتهایم شکر گزارد.
(شکر در برابر نعمتها و صبر در برابر ناملایمات، موجب تکامل انسان مى گردد). در ادامه خداوند مى فرماید:
«وَ لْیَرْضَ بِقَضائى، أَکْتُبْهُ فِى الصِّدّیقینَ عِنْدی...»
و باید به قضاى من راضى باشد، تا او را در زمره صدیقین قرار دهم... .
در پایان مى فرماید:
«اِذا عَمِلَ بِرِضائى وَ أَطاعَ أَمْری.»(1)
[در جمله صدیقین قرار مى گیرد]هنگامى که به رضاى من عمل کند و فرمانم را اطاعت نماید.
امام، رضوان الله تعالى علیه، بارها مى فرمود: ما باید به تکلیفمان عمل کنیم و اینکه چه واقع مى شود به ما مربوط نیست، چون جهان مدبّرى دارد و به آنچه تدبیر و قضاى او تعلّق گرفته، باید رضایت دهیم.
در روایت دیگرى حضرت موسى از خدا سؤال مى کند:
«اى ربِّ اىُّ خَلْقِکَ اَحَبُّ اِلَیْکَ؟ قالَ مَنْ اِذا اَخَذْتُ حَبیبَهُ سالَمَنى...»
خدایا؛ کدام یک از بندگانت، نزد تو محبوب ترین است؟ خداوند مى فرماید:
بنده اى که اگر محبوبش را از او باز گیرم، به من پرخاش نکند و حرمت مرا نگه دارد.
برخى، وقتى عزیزى از دست مى دهند، از خدا گله و شکایت مى کنند و به این امر رضایت نمى دهند، چون نمى خواهند از محبوبشان جدا شوند، چنین افرادى محبوب خداوند نیستند.
سپس حضرت موسى عرض مى کند:
«فَاَىُّ خَلْقِکَ اَنْتَ عَلَیْهِ ساخِطٌ؟ قال: مَنْ یَسْتَخیرُنى فِى الاَْمْرِ فَاِذا قَضَیْتُ لَهُ سَخَطَ قَضائى»(2)
خدایا؛ از کدامین بندگانت نا خشنودى؟
خداوند فرمود: کسى که خیر و صلاحش را از من بخواهد، سپس آنگاه که به خیر و صلاحش حکم کردم بر قضاى من خشم گیرد.
وقتى به خدا اعتماد و توکّل مى کنیم و از او مى خواهیم آنچه به صلاح ماست پیش آورد، اگر گرفتارى و بیمارى پیش آمد، نباید گله کرد، چرا که خیر و صلاح ما در آن است. پس انسان موحّد، بر خدا توکّل مى کند و از او کمک خواسته، در شداید و
1ـ بحارالانوار، ج 71، ص 139.
2ـ بحارالانوار، ج 82، ص 90.
سختى ها صبر را پیشه خود مى سازد و معتقد است که تدبیر امور به دست خداست.
پیامبر فرمود:
«یَقُولُ اللّهُ عَزَّوَ جَلَّ: مَنْ لَمْ یَرْضِ بِقَضائى وَ لَمْ یَشْکُرْ لِنَعَمائى وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلى بَلائى فَلْیَتَّخِذْ رَبّاً سِوائى»(1)
خداوند مى فرماید: کسى که به قضاى من راضى نگردد و به پاس نعمتهاى من شکر نکند و در بلا و گرفتارى صبر پیشه خود نسازد، براى خود پروردگارى غیر از من برگزیند.
پیامبر فرمود:
«قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ عِباداً لایُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دینِهِمْ اِلاّ بِالْغِنى والسِّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فىِ الْبَدَنِ فَاَبْلُوهُمْ بِالْغِنى وَ السِّعَةِ و صِحَّةِ الْبَدَنِ فَیُصْلَحُ عَلَیْهِمْ اَمْرُ دینِهِمْ...»
خداوند عزوجل مى فرماید:
برخى از بندگان مؤمن من، دینشان پایدار نگردد جز با توانگرى و وسعت و تندرستى (اگر زندگى مناسب و در خورى داشته باشند، خداى را بندگى مى کنند و آنگاه که فقر و بدبختى بدیشان روى آورد، از دین خود کناره مى گیرند. خداوند آنها را به شداید و سختى ها مبتلا نمى سازد؛ چرا که صلاح آنها در رفاه و سلامتى است و تحمّل مصیبت و گرفتارى را ندارند)؛ پس آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مى آزمایم، تا امر دینشان اصلاح گردد.
امتحان و آزمایش همیشه به گرفتارى و سختى ها نیست، بلکه گاهى نعمتها نیز وسیله آزمایش قرار مى گیرند و خدا آن نعمتها و امکانات را براى بندگان خود فراهم مى سازد، تا بنگرد آنها به وظیفه خود عمل مى کنند یانه؟
«وَ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ لَعِباداً لایُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دینِهِمْ اِلاّ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ والسُّقْمِ فى اَبْدانِهِمْ...»
و برخى ازبندگانم دینشان پایدارنگردد، جز با فقر و تهیدستى و بیمارى... .
1ـ بحارالانوار ج 5، ص 95.
«فَاَبْلُوهُمْ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ السُّقْمِ فَیُصْلَحُ عَلَیْهِمْ اَمْرُ دینِهِمْ وَ اَنَاَ اَعْلَمُ بِما یُصْلَحُ عَلَیْهِ اَمْرُ دینِ عِبادی الْمُؤْمِنینَ...»
آنها را با فقر و تهیدستى و بیمارى مى آزمایم، تا امر دینشان اصلاح گردد. من به آنچه دین بندگان مؤمنم را اصلاح کند داناترم.
همه اینها در صورتى است که انسان مؤمن باشد و کارش را به خدا واگذارد، که در آن صورت خدا او را کفالت مى کند و هر چه به خیر و صلاح اوست، بدو مى دهد: اگر خیر او در ثروت است، او را ثروتمند مى کند و اگر صلاحش در فقر و تنگدستى و گرفتارى است، او را به گرفتارى و تنگدستى مبتلا مى کند. در این صورت او هر چه تلاش کند، چیزى به دست نمى آورد و روز به روز فقیرتر مى گردد. چون او صلاح و خیرش را از خدا خواسته است و صلاح و خیر او در فقر و تنگدستى است، در واقع خداوند دعاى او را مستجاب کرده است.
باز تأکید مى کنم، انسان نباید دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ایستد و بگوید که خدایا هر چه خیر است براى من پیش آور، بلکه انجام وظیفه سخنى است و واگذارى امور به خدا سخنى دیگر. بحث در این است که انسان به آنچه واقع مى شود و خدا پیش مى آورد راضى باشد؛ گرچه هر کس موظف است تلاش کند، تا وسایل گذران معاش خود و خانواده اش را فراهم سازد و نیز در حفظ و سلامتى بدن خویش بکوشد، تا به بیمارى مبتلا نگردد.
عدّه اى دستورات مربوط به حفظ و سلامتى بدن را، رعایت مى کنند و در عین حال به بیمارى هاى گوناگون مبتلا مى گردند و عدّه اى آن دستورات را رعایت نمى کنند، در عین حال سالم مى مانند، چون خداى متعال براى سلامتى آنها اسباب دیگرى قرار داده که دور از دسترس دیگران است. اینطور نیست که هر چه خواستیم و به دنبال آن بودیم واقع شود، چه بسا امور بر خلاف میل و خواسته ما رخ دهد؛ ولى نباید نگران بود و خداوند را مورد خطاب و عتاب قرار داد.
نتیجه این حالت آن است که انسان هیچ گاه در زندگى نگران نمى گردد و همواره شاد و خشنود است و به وظیفه اش عمل مى کند و خداى را پرستش کرده، به آنچه پیش مى آید رضا مى دهد. اما کسانى که به «مقام رضا» دست نیافته اند، در برابر ناملایمات و سختى ها افسرده و عصبانى مى گردند و از خداوند سبحان شاکى هستند.
در ادامه روایت آمده است:
«وَ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ لَـمَنْ یَجْتَهِدُ فى عِبادَتی فَیَقُومُ مِنْ رُقادِهِ وَ لَذیذِ وَسادِهِ فَیَتَهَجَّدُ لِىَ اللَّیالِىَ فَیُتْعِبُ نَفْسَهُ فی عِبادَتی...»
و برخى از بندگانم در عبادت من مى کوشند و از خواب و بستر راحت، برمى خیزند و در نیمه هاى شب براى من، نماز شب مى خوانند و در پرستش من خود را به زحمت مى افکنند... .
«فَاَضْرِبُهُ بِالنُّعاسِ اللَّیْلَةَ وَ اللَّیْلَتَیْنِ نَظَراً مِنّی لَهُ وَ ابِقاءً عَلَیْهِ فَیَنامُ حَتى یُصْبِحَ فَیَقُومُ وَ هُوَ ماقِتٌ لِنَفْسِهِ زارِىٌ عَلَیْها وَلَوْ اُخَلّى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ ما یُریدُ مِنْ عِبادَتى لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذلِکَ...»
از روى لطف به او و براى اینکه ایمانش باقى بماند، یکى دو شب خواب را بر او چیره مى سازم. پس او تا صبح مى خوابد و آنگاه که از خواب بر مى خیزد، بر خود خشمگین است و خود را سرزنش مى کند (که چرا از عبادت محروم شدم) و اگر او را واگذارم که هر چه بخواهد عبادت کند، خودبینى او را فرا مى گیرد.
براى اینکه ما به عجب و خودبینى مبتلا نشویم و پى ببریم همه امور در اختیار ما نیست و حتى توفیق انجام عبادت نیز از جانب خداست، او گاهى ما را به چرت زدن مبتلا مى کند تا با خواندن دو رکعت نماز به خود نبالیم.
«فَیُصَیِّرُهُ الْعُجْبُ اِلى الْفِتْنَةِ بِاَعْمالِهِ...»
و همان خودبینى او را فریفته اعمالش مى سازد.
«فَیَاْتیهِ مِنْ ذلِکَ ما فیهِ هَلاکُهُ لِعُجْبِهِ بِاَعْمالِهِ وَ رِضاهُ عَنْ نَفْسِهِ...»
و حالتى به او دست مى دهد که موجب از بین رفتن دینش مى گردد، چون به اعمالش خشنود مى گردد و از خود راضى مى شود ...
«حَتّى یَظُنَّ اَنَّهُ قَدْ فاقَ الْعابِدینَ وَ جازَ فی عِبادَتِهِ حَدَّالتَّقْصیرِ...»
تا آنجا که گمان مى کند بر همه عابدان برترى دارد و در عبادت از حد تقصیر و کوتاهى فراتر رفته است (در صورتى که پیامبران نیز اعتراف به کوتاهى و تقصیر در عبادت مى کنند).
«فَیَتَباعَدُ مِنّى عِنْدَ ذلِکَ وَ هُوَ یَظُنُّ اَنَّهُ یَتَقَرَّبُ اِلَىَّ...»
آن هنگام از من دور مى شود و خود مى پندارد به من نزدیک مى گردد!
«فَلایَتَّکِلُ الْعامِلُونَ عَلى اَعْمالِهِمْ الَّتی یَعْمَلُونَها لِثَوابی...»
پس کسانى که به جهت پاداش و ثواب، اعمالى انجام مى دهند، نباید به آنها تکیه کنند.
نباید به عبادت و سحر خیزى خود ببالند و به اعمال خود امیدوار باشند، زیرا این عجب و غرور موجب هلاکت آنها مى گردد، بلکه همواره باید به لطف و رحمت خداوند امید داشته باشند.
«فَاِنَّهُمْ لَو اجْتَهَدُوا وَ اَتْعَبُوا اَنْفُسَهُمْ وَ أَفْنَوا اَعْمارَهُمْ فی عِبادَتی کانُوا مُقَصِّرینَ غَیْرَ بالِغینَ فی عِبادَتِهِمْ کُنْهَ عِبادَتی فیما یَطْلُبُونَ عِنْدی مِنْ کَرامَتی وَ النَّعیمِ فی جَنّاتی وَ رَفیعِ دَرَجاتی الْعُلى فی جِواری...»
زیرا آنها هر چه کوشش کنند و خود را به زحمت افکنند و عمر خود را در راه عبادت من سپرى سازند، باز مقصرند و با عبادت خود به حقیقت و ژرفاى پرستش من نمى رسند و شایستگى و صلاحیت دریافت کرامت و نعمتهاى بهشتى و درجات والایى که در جوار من طلب مى کنند، نمى یابند.
«وَ لکِنْ فَبِرَحْمَتی فَلْیَثِقُوا وَ بِفَضْلی فَلْیَفْرَحُوا وَ اِلى حُسْنِ الظَّنِّ بی فَلْیَطْمَئِنُّوا...»
و لکن به رحمت من باید اعتماد کنند و به فضلم شادمان بوده و اطمینانشان به حسن ظنّ به من باشد.
«فَاِنَّ رَحْمَتی عِنْدَ ذلِکَ تُدارِکُهُمْ وَ مَنّی یُبَلِّغُهُمْ رِضْوانی وَ مَغْفِرَتی تُلْبِسُهُمْ عَفْوی...»
در آن هنگام رحمتم دستگیرشان مى شود و رضوانم به آنها مى رسد و آمرزشم بر آنها لباس گذشت مى پوشاند.
در پایان خداوند مى فرماید:
«فَاِنّی اَنَا اللّهُ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ وَ بِذلِکَ تَسَمَّیْتُ»(1)
همانا من خداى رحمن و رحیمم و بدین نام، نامیده شده ام.
خلاصه آنکه: انسان باید در کارها و زندگى اش، به خدا امید بندد و در مسیر تکامل، به لطف و عنایت الهى اعتماد کند، در عین حال وظیفه خود را هرچه بهتر انجام دهد و دست از تلاش و کوشش بر ندارد و نیز به اعمال خود اعتماد نکند. چون اعمال ما با پاداش و نعمتهاى الهى برابرى نمى کند و اگر بنا شود که اعمال ما دقیقا حسابرسى شود، پى خواهیم برد که ما با این اعمال، استحقاق چیزى را نداریم و این رحمت و لطف خداوندى است که ما را در بر مى گیرد.
ما اگر خداى را عبادت مى کنیم، به پاس نعمتهاى اوست: اگر با زبان چیزى مى گوییم، زبان و قدرت سخن گفتن را او عنایت کرده است. پس بر خدا منّتى نداریم و اگر در بهترین فرصتها، بهترین اعمال را انجام دهیم، در هنگام محاسبه بدهکار مى شویم و در واقع نباید انتظار پاداش داشته باشیم و یا انتظار رسیدن به مقامات والاى انبیا و اولیاى الهى را، چرا که آنها با اطمینان و اعتماد و حسن ظن به خدا، به آن مقامات رسیدند، نه با اعمالشان.
* * *
1ـ بحارالانوار، ج 72، ص 327.
یکى از بندگان صالح خدا که لحظه اى از اعتماد و توکل به خدا غافل نشد و به یقین مى تواند بهترین الگو براى همه بندگان خدا باشد، حضرت ابراهیم خلیل الرحمن(علیه السلام) است. آن هنگام که بت پرستان قصد سوزاندن و از بین بردن او را داشتند، او تنها به خداى خود اعتماد کرد و تنها از او یارى خواست، چنانکه قرآن کریم مى فرماید:
«قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا اِلهَتَکُمْ اِنْ کَنْتُمْ فاعِلینَ»1
گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یارى کنید، اگر کارى از شما ساخته است.
مرحوم طبرسى مى نویسد: مردم به جمع آورى هیزم پرداختند، اگر کسى بیمار مى شد به بازماندگانش وصیت مى کرد که در کار جمع آورى هیزم کوتاهى نکنند و نیز سفارش مى کردند که مقدارى از مال آنان را براى خرید هیزم، جهت سوزاندن ابراهیم صرف کنند؛ حتى برخى از زنهایى که کارشان پشم ریسى بود از اجرت آن براى سوزاندن ابراهیم و رضاى خدایان، هیزم مى خریدند. سرانجام هیزم فراوانى فراهم شد و آتش شعلهور گردید. از آنجا که نزدیک شدن به چنین آتشى که آن مقدار هیزم براى او فراهم شده بود، تقریباً غیر ممکن بود، ناگزیر از منجنیق استفاده کردند و ابراهیم را بر بالاى آن نهاده و به درون آتش افکندند.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«لَمّا اُجْلِسَ اِبْراهیمُ فِى الْمَنْجِنیقِ وَ اَرادُوا اَنْ یَرْمُوا بِهِ فِی النّارِ اَتاهُ جَبْرئیلُ(علیه السلام) فَقالَ: السَّلامُ عَلَیْکَ یا اِبْراهیمُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ»
1ـ انبیاء/68.
هنگامى که ابراهیم بر روى منجنیق قرار گرفت و خواستند او را به آتش افکنند، جبرئیل نزد او آمد و به او سلام کرد و گفت:
«اَلَکَ حاجَةٌ؟» آیا حاجتى دارى؟
ابراهیم در جواب گفت: «اَمّا اِلَیْکَ فَلا»1 اما به تو نه!
«فَقالَ جِبْرِئیلُ: فَاسْئَلْ رَبَّکَ» جبرئیل به او گفت: پس از خدا نیازت را بخواه.
«فَقالَ حَسْبى مِنْ سُؤالى عِلْمُهُ بِحالى»2 سپس ابراهیم گفت: همین قدر که او از حال من آگاه است کافى است.
وقتى او را در آتش افکندند گفت:
«یا اللّهُ یا واحِدُ یا اَحَدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ»3
دیرى نپایید که ابراهیم در میان آتش قرار گرفت، اما از آنجا که همه چیز سر به فرمان خدا دارد، حرارت آتش در او بى اثر ماند:
«قُلْنا یا نارُ کُونى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى اِبْراهیمَ»4
گفتیم: اى آتش؛ بر ابراهیم سرد و سالم باش.
بنابراین کسى که خدا را تکیه گاه خود برگزیند، خداوند نیز او را از شداید و گرفتارى ها نجات بخشیده، على رغم ناباورى بیگانگان، رفاه و آسایش را نصیب او مى گرداند.
* * *
1ـ مجمع البیان، ج 4، ص 55.
2ـ المیزان، ج 14، ص 336.
3ـ مجمع البیان، ج 4، ص 56.
4ـ انبیاء/69.
معناى توکل مسلماً این نیست که انسان در مسجد معتکف شود و مشغول به عبادت و راز و نیاز با خدا گردد و اوقات شبانه روز را بدین گونه سپرى کند و دست از کسب و کار بردارد، به آن امید که خدا خود رزق و روزى او را تأمین کند؛ بى تردید این گونه اشخاص، بیراهه رفته اند و به معنا و مفهوم حقیقى توکل دست نیافته اند. چنانکه در روایتى آمده است:
«رَاى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) قَوْماً لایَزْرَعُونَ قالَ مَنْ اَنْتُم؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَکِّلُونَ قالَ: لا بَلْ اَنْتُمْ الْمُتَّکِلُونَ»1
پیامبر گرامى اسلام، گروهى را مشاهده کرد که به دنبال کشت و کار نمى روند، فرمود: چه مى کنید؟ گفتند: ما متوکلین هستیم. آنگاه پیامبر فرمود: شما متوکل نیستید، بلکه سربار جامعه هستید.
اساساً کسى که به خدا معرفت دارد، مى داند که به مقتضاى حکمت الهى، امور به واسطه اسباب تحقق مى یابد. گاهى اسباب، مادى و طبیعى است و گاه معنوى است و بسا اسبابى غیرعادى و خارق العاده است. به هر ترتیب حکمت الهى ایجاب مى کند هر پدیده اى از طریق اسباب خودش محقق گردد از این رو علم و شناخت به خداوند و حکمت او موجب معرفت به مقتضاى حکمتش ـ که برقرارى نظام اسباب و علل است ـ مى گردد و در نهایت، تکامل انسان بستگى به همین نظام داشته و به واسطه آن بشر در بوته امتحان و آزمایش قرار مى گیرد وگرنه انسان تکامل
1ـ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 217.
نمى یابد، زیرا تکامل انسان در گرو انجام وظایف بندگى است و آن نیز در ارتباطات انسانى مطرح مى گردد و این ارتباطات نیز در نظام اسباب و مسبّبات مندرج مى باشد و اگر انسان انزوا گزیند و فقط به عبادت مشغول گردد و در زندگى روزمرّه به کار و تلاش نپردازد، برخلاف حکمت الهى عمل کرده است و در این صورت، انتظار رسیدن رزق و روزى از جانب خداوند، قطعاً بى مورد خواهد بود، به قول مولوى:
گر توکل مى کنى در کار کن *** کشت کن پس تکیه بر جبار کن
بنابراین حکمت الهى ایجاب مى کند که انسان در مسیر راهیابى به نیازها و خواسته هایش، از اسباب بهره جوید. اگر بنا بود با درخواست روزى از خدا و گفتن یک «یا الله» روزى انسان فراهم شود، دیگر کسى به دنبال روزى نمى رفت و انسانها آزمایش نمى شدند. این مشکلات است که انسان در جریان آن آزموده مى شود و در نتیجه به تکامل و یا انحطاط و سقوط دست مى یابد. اگر در هر مرحله، براى انسان وظیفه اى مشخص شده، بدان جهت است که باید به دنبال اسباب برود، وقتى گرسنه است باید کار کند و در نتیجه کار، رابطه بین کارگر و کارفرما، تصرف در اموال دیگران، ظلم، ظالم و مظلوم، محروم و مستضعف و جبّار و مستکبر مطرح مى شود.
اگر بنا بود هر کس دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز غذاى بهشتى در برابر او نهاده شود، دیگر امتحانى در کار نبود و همه انسانها صالح مى بودند و اهل طاعت از اهل معصیت، شناخته نمى شدند و معلوم نبود که چه کسى براى اطاعت خدا، حاضر است رنج بکشد و چه کسى از دستاورد تلاش دیگران بهره مى جوید.
البته گاهى وراى «نظام اسباب و مسبّبات عادى» حکمت الهى اقتضاء مى کند که امر خارق العاده اى رخ دهد، چنانکه درمورد حضرت مریم(علیها السلام) چنین امرى رخ مى داد.
«... کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرْیا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً...»1
هرگاه زکریا به صومعه نزد مریم مى آمد، نزد او روزى مى یافت.
1ـ آل عمران/37.
این امر بر اساس حکمت الهى رخ مى دهد و نیز براى اینکه خداوند لطفش را به بندگان شایسته اش نشان دهد و دیگران نیز پند گیرند، کسى که چنین لطفى به او شده، آزمایش مى شود که از این نعمت بزرگ قدردانى مى کند یا نه.
گذشته از موارد نادر و اندک، در بیشتر موارد حکمت الهى اقتضاء مى کند جریان امور بر اساس اسباب عادى برقرار باشد. حال اگر کسى بگوید: من نمى خواهم از راه اسباب به مقصود و هدفم برسم؛ خواست او با خواست خدا هماهنگ نیست و برخلاف خواست خدا حرکت مى کند. اگر او بنده صالحى است، باید کار و عبادت او مرضى خدا باشد. وقتى خدا این نظام را مى پسندد، چطور او از خدا مى خواهد، در حق او برخلاف این نظام رفتار کند، گویا مى پندارد علمش بیش از علم خداست. وقتى خداوند مى خواهد از فلان طریق به تو روزى دهد، تو مى گویى نه از راه دیگرى واز پیش خود به من روزى بده؟ این نیست جز تنبلى و خواستى مخالف حکمت الهى.
اگر گفته مى شود: باید از اسباب براى رسیدن به اهداف، بهره جست، این بدان معنا نیست که روزى تو توسط زمین، نانوا و کار تأمین مى گردد، بلکه همه اینها از خدایند و تدبیرشان به دست اوست و روزى نیز از اوست، اما تو وظیفه دارى به دنبال اسباب بروى، تا هدفهاى الهى در نظام عالم تحقق یابد و آن هدفها در مسیر تکامل انسانهاست.
پس توکل کننده باید از کار و تلاش غفلت نکند، چنانکه کسانى که اهل توکل نیستند، این گونه اند. منتها فرق این دو، در رابطه قلبى آنهاست: توکل کننده به انگیزه اطاعت امر خدا و با تکیه و امید داشتن به خدا تلاش مى کند؛ ولى انسان غیر موحّد و غیر متوکل، روزى خود را در کارش مى جوید و یا در دست دیگران که مزدى به او بدهند. توکل کننده به کسى جز خدا امید ندارد و حتى اگر دستش از همه اسباب کوتاه گردد، رخنه اى در امید او پدید نمى آید. مضمون برخى روایات چنین است که
مؤمن به آنچه نزد خداست امیدوارتر است؛ چون ممکن است مال او از بین برود و یا ربوده شود؛ ولى آنچه در خزانه خداست از بین نمى رود.
در سرلوحه دعوت بسیارى از پیامبران این مسأله مطرح بوده که به خدا ایمان آورید و بر او توکل کنید. یکى از ویژگى ها و علایم ایمان به خدا این است که انسان بر او توکّل کند؛ انسان اگر به ربوبیّت او اذعان دارد و معتقد است که مجموعه جهان هستى زیر سیطره حکومت و ربوبیّت او قرار دارد و تنها معبود شایسته پرستش، اوست، هرگز به خود اجازه نمى دهد به دنبال دیگرى برود و از او استمداد جوید، بلکه همواره به درگاه ذات اقدس حقّ اعتماد کرده، فقط از او درخواست کمک مى کند: اگر بیمار است از او درمان مى خواهد و اگر گرفتارى و مشکلى دارد، صرفاً از آستان ربوبى او امید به رفع آن دارد.
قرآن کریم در موارد گوناگونى، توکل بر خدا را از ویژگى هاى افراد با ایمان دانسته و مى فرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»1
افراد با ایمان تنها بر خدا باید توکل کنند.
افراد با ایمان به واسطه توکل و اعتماد به خداوند، به سمت تقویت ارتباط خود با او و در نهایت کمال نهایى در حرکت اند، زیرا کمال روحى و معنوى فقط در سایه عشق و محبت و توکل به ذات اقدس حقّ، حاصل شدنى است. ذره ناچیز در پرتو تکیه بر خداوند و عشق و محبت به او، به خورشید کمال ازلى مى رسد و قطره حقیر چون به دریاىِ بیکران پیوست، دولت بى کران یافت.
به قول حافظ:
1ـ آل عمران/122.
کمتر از ذرّه نه اى پست مشو مهر بورز *** تا بخلوتگه خورشید رسى چرخ زنان
چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق *** که در هواى رخت چون به مهر پیوستم
امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند:
«مَنْ تَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ لایُغْلَبْ وَ مَنِ اعْتَصَم بِاللّهِ لا یُهْزَمْ»1
کسى که بر خدا توکّل کند مغلوب نمى گردد و هر که به خدا پناه آورد، شکست نمى خورد.
انسان هنگام درخواست چیزى، باید اتّکاء و دلبستگى اش به خدا باشد، زیرا اسباب عادى که در اختیار ماست جز به همان اندازه اى که خدا براى آنها مقرّر فرموده، اثرى ندارند و چنانکه گمان مى شود، در تأثیر مستقل نمى باشند و حقیقت امر و تأثیر در دست خداست؛ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:
«اِذا اَرادَ اَحَدُکُمْ اَنْ لایَسْأَلَ رَبَّهُ اِلاّ اَعْطاهُ فَلْیَیْأَسْ مِنَ النّاسِ کُلِّهِمْ وَ لا یَکُنْ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ»2
وقتى یکى از شما بخواهد که خواسته اش برآورده گردد، باید از تمام مردم مأیوس گردد و بداند رفع حاجت فقط به دست خداى عزیز است.
همچنین در «عدة الدّاعى» از حضرت صادق(علیه السلام) (از طریق پدرانش و ایشان نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)) روایت شده است که فرمود:
«أوحَى اللّهُ اِلى بَعْضِ اَنْبِیائِهِ فى بَعْضِ وَحْیِهِ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لأََقْطَعَنَّ أمَلَ کُلِّ آمِل، أَمَلَ غَیْرى بِالْیَأْسِ وَ لأََکْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذِلَّةِ فى النّاسِ وَ لأَُبْعِدَنَّهُ مِنْ فَرَجى وَ فَضْلى، أَیُأَمِّلُ عَبْدى فى الشَّدائِدَ غَیْرى، وَالشَّدائِدُ بِیَدى وَ یَرْجُو سِوایَ وَ أَنَا الْغَنىُّ الْجَوادُ بِیَدِى مَفاتیحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقَةٌ وَ بابِى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانِى؟»3
خداوند به یکى از پیامبرانش این چنین وحى فرمود:
به عزّت و جلالم سوگند، هر کس به غیر من امید داشته باشد ناامیدش خواهم کرد و در میان مردم جامه ذلّت و خوارى بر او خواهم پوشاند و او را از فضل و گشایش خود دور خواهم داشت. آیا در
1ـ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 288.
2ـ مصباح الشریعة، ص 134.
3ـ به نقل از تفسیر المیزان، ذیل آیه 186 سوره بقره.
|
صفحه 20 |
|
حالى که گرفتاریها به دست من گشوده مى شود، بنده من به دیگرى امید بسته است و وقتى من، بى نیاز و بخشاینده ام و کلید درهاى بسته تنها در دست من است و آن را در برابر درخواست کننده مى گشایم، چگونه بنده ام دست نیاز به سوى غیر من دراز مى کند و به او امیدوار است؟
بحث مزبور را با حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) تعقیب مى کنیم:
حسین بن عُلوان مى گوید: براى کسب علم و دانش در مجلسى نشسته بودم و هزینه سفر من تمام شده بود، یکى از دوستان به من گفت: براى این گرفتارى به چه کسى امیدوارى؟
گفتم: به فلانى.
گفت: به خدا سوگند، حاجتت برآورده نمى شود و به آرزوى خود نخواهى رسید و خواسته تو تحقّق نمى یابد.
اینکه او کلامش را با سوگند به خدا بیان کرد، مایه تعجّب و شگفتى حسین بن عُلوان گردید، لذا به او گفت:
«وَ ما عَلَّمَکَ رَحِمَکَ اللّهُ؟»
تو از کجا مى دانى؟ خدا تو را بیامرزد.
وى در جواب گفت: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود:
در یکى از کتابها خوانده ام که خداى متعال فرموده است: به عزّت و جلالم و به بزرگوارى و رفعت و استیلایى که بر عرش دارم سوگند، هر کس که به غیر من امید بندد ناامیدش خواهم کرد و نزد مردم به او جامه خوارى مى پوشانم و او را از تقرّب به خود مى رانم و پیوندش را از خود مى برم.
در ادامه این روایت خداى سبحان این نکته را یادآور مى شود: سختى و گرفتارى را من براى بنده ام پیش مى آورم و ایجاد و رفع آن فقط به دست من است، آن وقت چگونه او دست نیاز به سوى دیگرى دراز کرده، به غیر من دل مى بندد، در صورتى که آنها در به وجود آوردن سختیها نقشى نداشته و قطعاً در برطرف ساختن آن نیز قدرت و توانایى نخواهند داشت:
|
صفحه 21 |
|
«اَیُأَمِّلُ غَیْرى فى الشَّدائِدِ؟ وَالشَّدائِدُ بِیَدى وَ یَرْجوُ غَیْرى وَ یَقْرَعُ بالْفِکْرِ بابَ غَیْرى؟ وَ بِیَدى مَفاتیحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقةٌ وَ بابى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانى»
آیا در سختى و گرفتاریها غیر مرا مى طلبد، در حالى که گرفتارى ها به دست من است و آیا به غیر من امیدوار است و در اندیشه خود درِ خانه جز مرا مى کوبد؟! با آنکه کلید همه درهاى بسته نزد من است و درِ خانه من به روى کسى که مرا بخواند، باز است.
«فَمَنْ ذَالَّذى اَمَّلَنى لِنَوائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دوُنَها؟»
کیست که در گرفتاریهایش به من امید بسته است و من او را با گرفتارى هایش رها کرده ام.
«وَ مَنْ ذَالَّذى رَجانى لِعَظیمَة فَقَطَعْتُ رَجائَهُ مِنّى؟»
و کیست که در کار بزرگى، به من امید بسته است و من امیدش را از خود بریده باشم؟
«جَعَلْتُ آمالَ عِبادى عِنْدى مَحْفوُظَةً فَلَمْ یَرْضوُا بِحِفْظى وَ مَلأَْتُ سَماواتى مِمَّنْ لایَمَلُّ مِنْ تَسْبیحى وَ أَمَرْتُهُمْ اَنْ لا یُغْلِقوُا الأَْبْوابَ بَیْنى وَ بَیْنَ عِبادى، فَلَمْ یَثِقُوا بِقَوْلى»
من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشتم، ولى آنها راضى نشدند که آرزوهایشان نزد من محفوظ باشد (بلکه مى خواهند به دست خودشان و یا دیگران نگهدارى شود، چون اگر راضى بودند آرزوهایشان نزد من باشد سراغ دیگران نمى رفتند؛ و از اینجا معلوم مى شود مرا به خدایى نپسندیدند و یا به من اعتماد نکردند) و آسمان هایم را از کسانى که از تسبیح من خسته نمى شوند (فرشتگان) پر کردم و به آنها دستور دادم که درهاى میان من و بندگانم را نبندند، ولى آنان (بندگان) به قول من اعتماد نکردند.
«أَلَمْ یَعْلَمْ [أَنَّ] مَنْ طَرَقَتْهُ نائِبَةٌ مِنْ نَوائِبى أَنَّهُ لا یَمْلِکُ کَشْفَها اَحَدٌ غَیْرى اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنى»
آیا (کسى که به غیر من امیدوار است) نمى داند که اگر براى او حادثه اى پیش آید، جز به اذن من کسى نمى تواند آنرا برطرف سازد؟
خداوند متعال در قرآن مى فرماید:
«وَ اِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ یُرِدْکَ بِخَیْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ...»1
1ـ یونس/107.
|
صفحه 22 |
|
اگر خداوند بر تو ضررى پیش آورد، هیچ کس جز او نمى تواند آن را دفع سازد و اگر خیر و رحمتى بر تو بخواهد، باز احدى نمى تواند آن را ردّ کند.
«فَمالِىَ أراهُ لا هِیاً عَنّى، اَعْطَیْتُهُ بِجُودى مالَمْ یَسْأَلْنى ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنى رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَیْرى»
پس چرا از من غافل و روى گردان است، من با جود و بخشش خود، آنچه را از من نخواست به او دادم، سپس آن را از او گرفتم و او برگشتش را از من نخواست و از غیر من طلب کرد.
بدون درخواست انسان، خداوند نعمتهاى بى شمارى را به او ارزانى داشت، از قبیل: بدن سالم، چشم و گوش سالم، پدر، مادر، رفیق و استاد. حتى قبل از تولّد، خداوند از پیش نعمتها را براى انسان فراهم کرد، غذایش را در سینه مادر قرار داد؛ ولى وقتى جهت آزمایش برخى نعمتها را از او باز مى ستاند، سراغ دیگران مى رود و سراغ کسى که نعمت بدو ارزانى داشته، نمى رود!
«أَفَیَرانى أَبْدَأُ بالْعَطاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ اُسْأَلُ فَلا اُجیبُ سائِلى؟»
من که در ابتدا و پیش از درخواست او عطا مى کنم، مى پندارد هنگامى که از من تقاضا کند به او جواب نمى دهم؟!
«اَبَخیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنى عَبْدى؟» آیا من بخیلم که بنده ام مرا بخیل مى پندارد؟!
«أَوَلَیْسَ الْجُودُ وَالْکَرَمُ لى؟» آیا هر جود و کرمى از من نیست؟!
«أَوَلَیْسَ الْعَفْوُ وَالرَّحمَةُ بِیَدى» آیا عفو و رحمت در دست من نیست؟!
«أَوَلَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الامالِ؟» مگر من محلّ آرزوها نیستم؟!
«فَمَنْ یَقْطَعُها دُونى؟» بنابراین چه کسى جز من مى تواند آرزوها را قطع کند؟!
«أفَلا یَخْشى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرى، فَلَو أَنَّ اَهْلَ سَماواتى وَ اَهْلَ أَرْضى أَمَّلوُا جَمیعاً ثُمَّ أَعْطَیْتُ کُلَّ واحِد مِنْهُمْ مِثْلَ ما أَمَّلَ الْجَمیعُ ما انْتَقَصَ مِنْ مُلْکى مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّة وَ کَیْفَ یَنْقُصُ مُلْکٌ أَنَا قَیِّمُهُ»
آیا آنان که به غیر من امید دارند، نمى ترسند (از عذاب یا قطع کردن آرزوهایشان یا از مقام قرب و
|
صفحه 23 |
|
یا از اینکه نعمتهاى خود را از آنان قطع کنم؟) اگر همه اهل آسمانها و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آنها به اندازه امیدوارى همه آنان بدهم، به قدر عضو مورچه اى از ملک و فرمانروایى من کاسته نمى شود و چگونه کاسته شود از ملکى که من قیّم آن هستم؟
خداوند مى فرماید: اگر آنچه را همه انسانها مى خواهند و به عقلشان راه یافته است، به یک نفر عطا کنم سر سوزنى از مُلک و دارایى من کاسته نمى شود و مسلّماً این همه عطا و بخشش براى خداوند دشوار نیست و او همه آنها را با یک اراده به وجود مى آورد:
«اِنَّما أَمْرُهُ اذا اَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»1
امر و فرمان خدا چنان است که اگر خلقت چیزى را اراده کند، به محض اینکه به او بگوید موجود باش بلافاصله موجود مى گردد.
«فَیابُؤْساً لِلْقانِطینَ مِنْ رَحْمَتى وَ یابُؤْساً لِمَنْ عَصانى وَ لَمْ یُراقِبْنى»2
بدا به حال آنان که از رحمتم ناامیدند و بدا به حال کسانى که نافرمانى کردند و از من پروا نداشتند.
(خدایى که داراى چنین ملک و عظمتى است، چطور بندگان او به خود جرأت مى دهند نافرمانى کنند). این روایت از جمله روایاتى است که در مقام نکوهش از تکیه کردن و امید بستن به دیگران وارد شده و اینکه این خصیصه با «روح توحید» سازگار نیست.
از طرف دیگر، امروزه «اعتماد به نفس» مورد توجه قرار گرفته است و در روان شناسى به عنوان یک ویژگى مثبت شناخته شده است و بدان اهمیت فراوانى داده مى شود؛ کتابها درباره آن نوشته اند و دیگران را تشویق مى کنند که این ویژگى را در خود پدید آورند و در مقابل، زیانها و مضرّات اعتماد به دیگران را برمى شمارند.
1ـ یس/82.
2ـ اصول کافى، ج 3، ص 107، (باب التفویض الى الله والتّوکل علیه) حدیث 7؛ بحارالأنوار، ج 71، ص 130.
|
صفحه 24 |
|
گرچه امید بستن به قدرت خویش از جنبه عقلانى ستوده شده، ولى از دیدگاه توحیدى مذموم است، چون آنچه ما داریم عاریه است و مالک آن خداست. حال وقتى چیزى از دیگرى است و به عنوان امانت نزد ما نهاده شده است، چگونه به آن اعتماد کنیم، با اینکه نمى دانیم صاحب آن امانت، آن را نزد ما باقى مى گذارد یا نمى گذارد؛ پس تنها باید به خدا اعتماد کنیم.
این معنى (اعتماد و توکل بر خدا) در آیات فراوانى مورد ستایش ذات حق قرار گرفته، تا آنجا که وعده داده شده، کسانى که بر خدا توکل کنند، خدا آنها را کفایت مى کند.
«وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه فَهُوَ حَسْبُهُ»1
«اَلَیْسَ اللَّهُ بِکاف عَبْدَهُ»2
آیا خدا براى بنده اش کافى نیست، که او سراغ دیگران برود. پس اگر ما به «ربوبیت الهى» معتقد باشیم و خدا را به عنوان «ربّ»، مالک و صاحب اختیار و کسى که هستى مملکوش در اختیار اوست، بشناسیم، جا ندارد سراغ دیگران برویم.
یکى از استادان ما داستانى به این مضمون نقل مى فرمود:
در همسایگى ما کودکى کنار خانه خودشان نشسته بود، ناگهان گدایى در خانه آمد و به آن بچه گفت: برو از مادرت قدرى نان براى من بگیر و بیاور، بچه به او گفت: برو از مادر خودت بگیر (گویا بچه مى دانست، کسى که مادر دارد باید نیازهایش را از او بخواهد).
ایشان مى فرمود: اگر معرفت و شناخت ما به خدا، به اندازه معرفت و شناخت این بچه به مادرش باشد که هر کس چیزى ندارد، باید از مادرش بگیرد و این مادر
1ـ طلاق/3.
2ـ زمر/36.
|
صفحه 25 |
|
است که نیازهاى بچه اش را تأمین مى کند؛ دیگر سراغ دیگران نمى رویم. وقتى خداوند از همه مهربان تر و قدرتمندتر است، چرا سراغ دیگرى برویم.