«رُوِىَ عَنْ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ(علیه السلام) إِنَّ النّبىَّ(صلى الله علیه وآله) سَأَلَ رَبَّهُ فی لَیْلَةِ الْمِعراجِ، فَقالَ: یا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟ فَقالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَیْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَىَّ وَ الرِّضى بِما قَسَمْتُ»1
حدیث معراج، از جمله احادیث قدسى است که پیامبر گرامى اسلام، در این حدیث، پرسش هایى را به پیشگاه ذات اقدس حق مطرح مى کند و خداوند نیز به او پاسخ مى دهد.
نخست حضرت از خداوند سؤال مى کند:
«یا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟» خداوندا؛ کدامین عمل، از سایر اعمال برتر است.
خداوند متعال در پاسخ مى فرماید:
«لَیْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَىَّ والرِّضى بِما قَسَمْتُ»
هیچ چیز نزد من از توکل بر من و رضایت به آنچه من قسمت کرده ام برتر نیست.
گرچه بسیارى از روایاتى که درباره برترى و فضیلت برخى اعمال وارد شده، ناظر به اعمالى است که از جوارح و اعضاى انسان سر مى زند و جنبه عینى و عملى دارد، مثل اعمال مربوط به چشم، گوش و دست، ولى در این دو فراز از حدیث معراج، اعمال، توسعه داده شده وامور قلبى را نیز در برگرفته است. زیرا در امور و کنشهاى قلبى نیز نفس به نحوى فعالیت دارد و گرچه آن رفتار و کنشها کاملا قلبى است و در اعماق دل رخ مى دهد، ولى به مثابه عمل است.
1ـ دیلمى، ارشادالقلوب، ج 1، باب 54، ص 199؛ مجلسى، بحارالأنوار، ج 77، ص 21.
|
صفحه 14 |
|
توکّل از مادّه «وکالة» است و در فرهنگ اسلامى، یعنى انسان خداوند را تکیه گاه مطمئنى براى خویش قرار داده، تمام امورش را به او واگذارد.1 در قرآن مجید آیات فراوانى درباره توکّل وجود دارد و ما به منظور توضیح و تبیین معنا و حقیقت توکّل، به ذکر چند نمونه بسنده مى کنیم و کندوکاو فزون تر در این زمینه را ـ چونان دیگر زمینه ها ـ به فرصتى دیگر وامى نهیم:
خداى سبحان توکّل را لازمه جدا ناشدنى ایمان دانسته است و مى فرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»2 افراد با ایمان تنها باید بر خدا توکّل کنند.
در جاى دیگر مى فرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُوا اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»3 بر خدا توکّل کنید اگر ایمان دارید.
در آیه دیگر، توکّل و اعتماد به خداوند را یکى از صفات بارز مؤمنین یاد کرده، مى فرماید:
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ایاتُهُ زادَتْهُمْ ایمانَاً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»4
مؤمنان کسانى هستند که هر وقت نام خدا برده شود دلهایشان ترسان مى گردد و آنگاه که آیات او بر ایشان خوانده مى شود، ایمانشان افزون مى گردد و تنها بر پروردگارشان توکّل دارند.
1ـ در حدیثى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) معناى توکّل را از جبرئیل سؤال کرد، جبرئیل در پاسخ گفت:
«الْعِلْمُ بِاَنَّ الْمَخْلُوقَ لایَضُرُّ وَ لایَنْفَعُ وَ لایُعْطى وَ لایَمْنَعُ وَ اسْتِعْمالُ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ فَاِذا کَانَ الْعَبْدُ کَذلِکَ لَمْ یَعْمَلْ لأَِحَد سِوَى اللّهِ وَ لَمْ یَرْجُ وَ لَمْ یَخَفْ سِوَى اللّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ فى اَحَد سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ الْتَّوَکّلُ»
معناى توکّل این است که انسان یقین کند، سود و زیان و بخشش و حرمان به دست مردم نیست و باید از آنها ناامید بود و اگر بنده اى به این مرتبه از معرفت و شناخت برسد که جز براى خدا کارى انجام ندهد و به کسى جز او امیدوار نباشد و از غیر او نترسد و غیر از خدا چشم طمع به کسى نداشته باشد، این همان توکّل بر خداست. بحارالأنوار، ج 68، ص 138، حدیث 23.
2ـ آل عمران/122.
3ـ مائده/23.
4ـ أنفال/2.
|
صفحه 15 |
|
در جاى دیگر اتّکا و اعتماد به خداوند را با شدّت و حِدّت بیشترى بیان داشته است:
«رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا اِلهَ اِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلا»1
پروردگار شرق و غرب را که معبودى جز او نیست، نگاهبان و وکیل خود برگزین.
جمله «ربّ المشرق و المغرب» اشاره به حاکمیّت و ربوبیّت خداوند بر تمام جهان هستى دارد. مقصود آیه، این است که خداوندى که مجموعه جهان هستى، زیر سلطه و قدرت اوست و تنها او شایسته پرستش است، چگونه انسان به او توکّل نکند و او را در همه امور زندگى براى خود تکیه گاه انتخاب نکند. به یقین اگر به یاد خدا باشیم و به او متّکى گردیم و روح و روان خود را به نیروى ذکر قوى داریم، باغهاى درونمان، پیوسته خرّم خواهد بود.
در دل ما لاله زار و گلشنى است *** پیرى و فرسودگى را راه نیست
آن گاه است که انسان هیچ فضیلتى را براى خود طلب نمى کند و به هر دو عالم پشت پا مى زند؛ چنانکه حافظ مى گوید:
در ضمیر ما نمى گنجد بغیر از دوست کس *** هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
و هم اوست که مى گوید:
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار *** چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
همان طور که انسان معمولا در کارهاى دنیوى براى خود وکیل برمى گزیند و بسیارى از کارهاى خود را به او واگذار مى کند تا آثار و نتایج درخشان و سودمندترى را در پى داشته باشد، شایسته است بنده خدا، نیز در همه امور زندگى به خداوند تکیه کند و او را وکیل خود قرار دهد، تا خواسته هایش بدون هیچ اضطراب و تشویش خاطر، تأمین گردد.
1ـ مزّمل/9.
|
صفحه 16 |
|
به دیگر سخن: کسى که در صدد است تا نیازمندیهاى خویش را بر طرف سازد، سه راه در پیش دارد:
الف ـ به نیروى خویشتن اعتماد کند.
ب ـ به دیگران اعتماد کند و به کمک آنان چشم بدوزد.
ج ـ نقطه اتّکاى خویش را خداوند قرار دهد و از غیر چشم بپوشد.
در بین راههاى مزبور، بدترین راه آن است که انسان دیگران را براى خود به عنوان تکیه گاهى مطمئن برگزیند: چنین روشى نه تنها از دیدگاه دین مذموم و نامشروع است، بلکه از دید روان شناختى نیز یک طریقه ناپسند و غیرمعقول است، چه آنکه انسان را سربار و انگل جامعه بار مى آورد واگر این روش ادامه یابد، به تدریج حسّ مقدس بى نیازى از دیگران و استقلال از او سلب مى گردد.
اما راه نخست ـ که از نظر روان شناسى به آن «اعتماد به نفس» مى گویند ـ از دو بعد قابل بررسى است:
1ـ بُعد ایجابى
2ـ بُعد سلبى
بُعد ایجابى بدان معناست که انسان از هر نظر به خود متّکى باشد. این حالت گرچه از دیدگاه روان شناسى پسندیده و بدان سفارش شده است، لیکن در فرهنگ توحیدى صحیح و قابل قبول نیست، چون هر چه بر میزان شناخت و معرفت انسان به خویش و خداوند، افزون گردد، متوجه مى شود که بیش از آنچه قبلا مى پنداشته، ضعیف و عاجز است؛ به تعبیر دیگر بر عجز و ناتوانى خود، بیش از پیش، واقف مى شود.
بدیهى است هرگونه نیرو و انرژى که انسان در اختیار دارد از خداست و از ناحیه ذات اقدس حق به وى واگذار شده است، با این وجود چگونه انسان به نیروى متزلزل و ناپایدار خویش تکیه زند، در حالى که به یقین مى داند که هستى او و آنچه
|
صفحه 17 |
|
در اختیارش هست به خدا تعلّق دارد و او هیچ گاه مالک حقیقى نبوده و نخواهد بود.
توکّل و اعتماد انسان به خدا، ناشى از معرفت به ربوبیّت الهى است. اگر انسان خدا را به عنوان مالک و صاحب اختیار و کسى که هستى اش در دست اوست بشناسد؛ دیگر نیازى نمى بیند سراغ دیگرى برود و دست نیاز به سوى او دراز کند.
امّا بُعد سلبى «اعتماد به نفس» یعنى عدم اعتماد به دیگران که هم از دیدگاه روان شناسى و هم از نظر توحیدى مورد قبول و فاعل آن لایق تحسین و ستایش است. در قرآن کریم و روایات ائمّه معصومین(علیهم السلام) در ارتباط با این موضوع مطالب فوق العاده ارزشمندى وارد شده است، مبنى بر اینکه دل بستن و تکیه نمودن به غیر خدا، موجب یأس و ناامیدى خواهد شد. در واقع آن آیات به نوعى از «توحید در توکّل» اشاره دارد که در این نوشتار به ذکر چند نمونه از آن بسنده مى کنیم.
از آنجا که انسان با داشتن تکیه گاه و پناهگاهى مطمئن چون خدا که همیشه زنده است و هرگز نمى میرد، نیاز ندارد که به دیگران اعتماد کند، خداى سبحان مى فرماید:
«وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذی لایَموُتُ»1
توکّل بر خداوندى کن که زنده است و هرگز نمى میرد.
در جاى دیگر خداوند مى فرماید:
«فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ المُبِینِ»2
پس بر خدا توکّل کن که البتّه بر حقى و حقانیّتت بر همه آشکار است.
اساساً انسان با وجود خداوند چه دلیلى دارد رو به سوى غیر خدا آورد، آیا
1ـ فرقان/58.
2ـ نمل/79.
|
صفحه 18 |
|
عنایات ذات احدیّت او را کفایت نمى کند؟ لذا خداوند مى فرماید:
«اَلَیْسَ اللّهُ بِکاف عَبْدَهُ ...»1 آیا خداوند براى بنده اش کافى نیست؟!
در جاى دیگر مى فرماید:
«قُلْ اَغَیْرَ اللّهِ اَتَّخِذُ وَلِیّاً فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأرْضِ ...»2
بگو آیا غیر از خدا را ولىّ خود انتخاب کنم در حالى که او آفریننده آسمانها و زمین است؟
اگر زیان و خسارتى متوجه انسان باشد، تنها اوست که برطرف مى سازد و خیرات نیز قطعاً از جانب او نصیب بنده اش مى گردد:
«وَاِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بَضُرٍّ فَلاکاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْر فَهُوَ عَلى کُلِّ شَىء قَدیرٌ»3
اگر خداوند زیانى به تو برساند کسى جز او نمى تواند آن را برطرف سازد و اگر خیرى به تو برساند، او بر همه چیز تواناست.
به هر ترتیب هرکس به خدا تکیه کند و او را براى خود پناهگاهى امن برگزیند، خداوند او را کفایت مى کند؛ خداوند متعال در قرآن کریم مى فرماید:
«... وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَىء قَدْراً»4
هر کس بر خداوند توکّل کند امرش را کفایت مى کند، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند و خدا براى هر چیز اندازه اى قرار داده است.
در جاى دیگر خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین مى فرماید:
«قُلْ حَسْبِىَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ»5
بگو خداوند مرا کافى است و اهل توکّل تنها بر او اعتماد مى کنند.
1ـ زمر/36.
2ـ انعام/14.
3ـ انعام/17.
4ـ طلاق/3.
5ـ زمر/38.
بى شک آئینه جان آدمى جز در پرتو انوار الهى فروغ نمى یابد و زنگار دل جز با اکسیر کلام ربوبى زدوده نمى شود و عطش سوزان فطرتش جز با شراب طَهور معنوى سیراب نمى گردد و عنقاى بى قرار او جز در بزم وصال یار آرام نمى گیرد، آرى: «فى مقعدِ صدق عند ملیک مقتدر» و رسولان الهى هر یک مشعلى بوده اند فراراه بشریت تا راه آدمیت را فراروى انسان بگشایند و او را از خاک تا خدا و از مُلک تا ملکوت پرواز دهند. آنان جوهرِ حکمت و حقیقت معرفت را در صدف وحى یافتند و اوج عروج انسان زمینى را در سطر سطر کتب آسمانى خویش رقم زدند. معراج حقیقى آدمى را در عبودیت و بندگى او در آستان بارى دیدند و از سر اخلاص و صفا انسان را به کوى دوست فراخواندند که:
«یا ایتها النفسُ المطمئنةُ ارجعى إلى ربکِ راضیةً مرضیةً فادخُلى فى عبادى و ادخلى جنَّتى» و بى تردید لذّتى که در پرتو ایمان به خدا حاصل مى شود، برتر و بالاتر از همه لذائذ دیگر است. اولیاء خدا را بنگر که هرگز مقام توکل و رضا، مرتبه زهد و تقوى و نعمت بریدگى از دنیا را با هیچ چیز معاوضه نمى کنند.«فلا تعلم نفسٌ ما اُخفی لهم من قُرّةِ أَعیُنِ» منبع
توصیه رسول اکرم (ص)
شهید مطهری: داستانی در اصول کافی است و من در " داستان راستان " ذکر کردهام .
یکی از اصحاب رسول اکرم خیلی فقیر شده بود به طوری که به نان شبش محتاج بود . یک وقت زنش به او گفت : برو خدمت پیغمبر (ص) ، شاید کمکی بگیری . این شخص میگوید : من رفتم حضور پیغمبر (ص) و در مجلس ایشان نشستم و منتظر بودم که خلوت شود و فرصتی به دست آید ، ولی قبل از اینکه من حاجتم را بگویم پیغمبر اکرم جملهای گفتند و آن این بود : « من سالنا اعطیناه و من استغنی عنا اغناه الله » . کسی که از ما چیزی بخواهد به او عنایت میکنیم اما اگر خود را از ما بینیاز بداند خدا واقعا او را بینیاز میکند . این جمله را که شنید دیگر حرفش را نزد و برگشت منزل . ولی باز همان فقر و بیچارگی گریبانگیرش بود . یک روز دیگر به تحریک زنش دوباره آمد خدمت پیغمبر . در آن روز هم پیغمبر در بین سخنانشان همین جمله را تکرار فرمودند . میگوید من سه بار این کار را تکرار کردم و در روز سوم که این جمله را شنیدم فکر کردم که این تصادف نیست که پیغمبر در سه نوبت این جمله را به من میگوید . معلوم است که پیغمبر میخواهد بفرماید از این راه نیا . این دفعه سوم در قلب خودش احساس نیرو و قوت کرد ، گفت معلوم میشود زندگی راه دیگری دارد و این راه درست نیست . با خودش فکر کرد که حالا بروم و از یک نقطه شروع کنم ببینم چه میشود . با خود گفت : من هیچ چیزی ندارم ، ولی آیا هیزم کشی هم نمیتوانم بکنم ؟ چرا . اما هیزمکشی بالاخره الاغی ، شتری و ریسمان و تیشهای میخواهد . این ابزار را از همسایهها عاریه گرفت . یک بار هیزم گذاشت روی حیوان و آورد و فروخت ، و بعد پولی را که تهیه کرده بود برد خانه و خرج کرد . برای اولین بار نتیجه کار را دید و لذت آن را چشید . فردا هم این کار را تکرار کرد . یک مقدار از پول هیزم را خرج کرد و یک مقدار را ذخیره نمود . چند روز این کار را تکرار کرد تا به تدریج تیشه و ریسمان را از خود کرد و یک حیوان هم برای خود خرید و کم کم از همین راه زندگی او تأمین شد . یک روز رفت خدمت رسول خدا . پیغمبر به او فرمودند: نگفتم : « من سالنا اعطیناه ومن استغنی عنا اغناه الله » . اگر تو آن روز چیزی از من میخواستی میدادم اما تا آخر عمر گدا بودی ، ولی توکل به خدا کردی و رفتی دنبال کار ، خدا هم تو را بینیاز کرد .
منبع:کتاب تعلیم و تربیت در اسلام