«وَ اِذا کانَ الْعَبْدُ فى حالَةِ الْمَوْتِ یَقُومُ عَلى رَاْسِهِ مَلائِکَةٌ بِیَدِ کُلِّ مَلَک کَأْسٌ مِنْ ماءِ الْکَوْثَرِ وَ کَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتّى تَذْهَبَ سَکْرَتُهُ وَ مَرارَتُهُ و یُبَشِّرُونَهَ بِالْبِشارَةِ الْعُظْمى وَ یَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طابَ مَثْواکَ اِنَّکَ تَقْدَمُ عَلى الْعَزیزِ الْکَریمِ الْحَبیبِ الْقَریبِ. فَتَطیرُ الرُّوحُ مِنْ اَیْدىِ الْمَلائِکَةِ فَتَصْعَدُ اِلىَ اللّهِ تَعالى فى اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْن وَ لا یَبْقى حِجابٌ وَ لاسَتْرٌ بَیْنَها وَ بَیْنَ اللّهِ تَعالى وَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اِلَیْها مُشْتاقٌ وَ تَجْلِسُ عَلى عَیْن عِنْدَ الْعَرْشِ.
ثُمَ یُقالُ لَها: کَیْفَ تَرَکْتِ الدُّنْیا؟ فَتَقُولُ:اِلهى وَ عِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ، لا عِلْمَ لى بِالدُّنْیا. اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْکَ. فَیَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى کُنْتَ بِجَسَدِکَ فىِ الدُّنْیا وَ رُوحِکَ مَعى فَاَنْتَ بِعَیْنى سِرُّکَ وَ عَلانیَتُکَ. سَلْ اُعْطِکَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُکْرِمَکَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبَحْ فیها وَ هذا جِوارى فَاسْکُنْهُ.
فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَکَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِکَ. وَ عِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ لَوْ کانَ رِضاکَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَّدِ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَکانَ رِضاکَ اَحَبَّ اِلَىَّ. کَیْفَ اُعْجَبُ بِنَفْسى؟ وَ اَناَ ذَلیلٌ اِنْ لَمْ تُکْرِمْنى وَ اَنَا مَغْلُوبٌ اِنْ لَمْ تَنْصُرْنى وَ اَنَا ضَعیفٌ اِنْ لَمْ تُقَوِّنى وَ اَنَا مَیِّتٌ اِنْ لم تُحْیِنى بِذِکْرِکَ وَ لَوْ لا سَتْرُکَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَیْتُکَ.
اِلهى کَیْفَ لا اَطْلُبُ رِضاکَ وَ قَدْ اَکْمَلْتَ عَقْلى حَتّى عَرَفْتُکَ وَ عَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَ الاَْمْرَ مِنَ النَّهْىِ وَ الْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَ النُّورَ مِنَ الظُّلْمَةِ. فَقال اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اَحْجُبُ بَیْنى وَ بَیْنَکَ فى وَقْت مِنَ الاَْوْقاتِ کَذالِکَ اَفْعَلُ بِاَحَبّائى»
در ادامه حدیث معراج، خداوند متعال حالات مؤمن در هنگام مرگ و ورودش به بهشت را، بیان مى کند:
«وَ اِذا کانَ الْعَبْدُ فى حالَةِ الْمَوْتِ یَقُومُ عَلى رَاْسِهِ مَلائِکَةٌ بِیَدِ کُلِّ مَلَک کَأْسٌ مِنْ ماءِ الْکَوْثَرِ وَ کَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتّى تَذْهَبَ سَکْرَتُهُ وَ مَرارَتُهُ»
هر گاه بنده (راه یافته به یقین) مرگش فرا رسد، فرشتگان با پیمانه اى از آب کوثر و پیمانه اى از شراب در دست، بر بالین او حاضر مى شوند و روح او را سیراب مى سازند تا سکرات و سختى مرگ براو اثر نگذارد.
مؤمنى که در دنیا دنبال عمل به تکلیف و وظیفه بود و دست از سعى و تلاش نمى کشید و دنیا را محل آزمایش قلمداد مى کرد و بدانچه براو پیش مى آمد رضا مى داد و خوشى و ناخوشى دنیا در نظرش یکسان مى نمود، چرا که همه چیز را در دست خدا مى دید و معتقد بود خیر و صلاح در چیزى است که خدا پیش مى آورد؛ (چنین مؤمنى که به یقین راه یافته) وقتى مى خواهد از جهان فانى رخت بربندد و روانه دیار باقى شود، فرشتگان با جامهایى از آب کوثر و شراب بهشتى بر بالینش حاضر مى شوند و در هنگام قبض روح، جامها را بدو مى دهند تا از آن بنوشد. وقتى از آب کوثر و شراب بهشتى نوشید، همه سختى ها، مرارتها، نگرانى ها و سکرات مرگ را فراموش مى کند. آن آب و شرابى که به بهشتیان مى نوشانند، به مانند نوشیدنى هاى دنیا نیست که فقط تشنگى جسم را برطرف سازد، بلکه با نوشیدن آن تشنگى روح و جان نیز برطرف مى گردد.
«و یُبَشِّرُونَهَ بِالْبِشارَةِ الْعُظْمى وَ یَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طابَ مَثْواکَ اِنَّکَ تَقْدَمُ عَلى الْعَزیزِ الْکَریمِ الْحَبیبِ الْقَریبِ»
او را به بشارت بزرگى مژده مى دهند و به او مى گویند: تو پاک هستى و منزلگاه تو نیز پاک است. تو بر عزیز کریم که دوست و نزدیک به توست، وارد مى شوى.
تو به پیشگاه عزیزى وارد مى شوى که از ذلت، کوچکى و ناتوانى به دور است و
همه چیز نشانه اى است از قدرت بى کرانه او. مسلّماً پذیرایى آن محبوب، کریمانه و برخاسته از کرم بى نهایت اوست. حال کسى که مى خواهد بر محبوبش وارد شود چه حالى دارد و با چه شوقى بر او وارد مى شوى؟ آیا وقتى به روح بشارت مى دهند بر محبوبت وارد مى شود، دیگر علاقه اى به ماندن در دنیا دارد؟ آیا سختى ها و گرفتارى هاى دنیا براى او معنا خواهد داشت؟
«فَتَطیرُ الرُّوحُ مِنْ اَیْدىِ الْمَلائِکَةِ فَتَصْعَدُ اِلىَ اللّهِ تَعالى فى اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْن»
پس روح او از دست فرشتگان پرواز مى کند و در کمتر از یک چشم بر هم زدن به سوى خدا صعود مى کند.
فرشتگان به هنگام قبض روح کافران و منافقان، با عذاب و شکنجه و سرسختى جان آنها را مى گیرند، ولى در هنگام قبض روح مؤمن، نه تنها با سختى جان او را نمى گیرند، بلکه آنچنان راحت و با ملاطفت جان او گرفته مى شود که از دست آنها به سوى محبوب پرواز مى کند.
«وَ لا یَبْقى حِجابٌ وَ لاسَتْرٌ بَیْنَها وَ بَیْنَ اللّهِ تَعالى»
بین او و خداوند متعال، همه حجابها و پرده ها برطرف مى گردد.
(به معنى و مفهوم این حجاب و پرده ها، در کتابهاى عرفانى اشاره شده؛ ولى به اجمال مى توان گفت: بنده در آن حال، فاصله و مانعى بین خود و خدا احساس نمى کند).
«وَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اِلَیْها مُشْتاقٌ وَ تَجْلِسُ عَلى عَیْن عِنْدَ الْعَرْشِ»
خداوند مشتاق اوست و آن روح، کنار چشمه اى نزدیک عرش مى نشیند.
زهى مایه سعادت براى مؤمن صالح و شایسته که در آن حال که خدا مشتاق اوست به پیشگاهش راه مى یابد و با او ملاقات مى کند. وقتى بر سر چشمه اى در کنار عرش مى نشیند، به مانند مسافرى است که راهى دراز را پشت سر گذاشته است و بعد از تحمل سختى و خستگى راه و گرما و سرما، براى استراحت به کنار چشمه آب مى رود و تمام سختى و خستگى ها را از تن دور مى سازد. آنگاه که در
کنار چشمه مى نشیند، خداوند با او هم سخن مى شود و به او مى گوید:
«ثُمَ یُقالُ لَها: کَیْفَ تَرَکْتِ الدُّنْیا؟» چگونه دنیا را ترک کردى؟
معمولا بعد از احوال پرسى، به مسافرى که از سفر برگشته مى گویند: در سفر چه خبر بود؟ اینجا نیز خدا مى فرماید: وضعت در دنیا چگونه بود؟ در آنجا بنده در جواب دادن، باید دقت کند، چرا که انسان به پیشگاه خدا راه یافته است و آنجا جاى تعارف نیست و اگر بخواهد سر سوزنى خلاف بگوید، به او اجازه سخن گفتن نمى دهند. آنجا جاى اغراق و مبالغه گویى نیست، چرا که هیچ چیز از خدا پوشیده نمى ماند. پس آنچه بنده مى گوید حق است:
«یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفّاً لاّیَتَکَلَّمُونَ اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً»(1)
روزى که روح القدس با همه فرشتگان در صف ایستاده اند و هیچ کس سخن نگوید جز کسى که خداوند مهربان به او اجازه دهد و سخن راست بگوید.
«قالَ: یا رَبِّ؛ وَ ما میراثُ الصَّوْمِ؟ قالَ: الصَّوْمُ یُورِثُ الْحِکْمَةَ وَ الْحِکْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْیَقینَ»
پیامبر عرض کرد: خداوندا؛ میراث و ره آورد روزه چیست؟ خدا فرمود: میراث روزه، حکمت است و میراث حکمت، معرفت و میراث معرفت، یقین است.
بیان خداوند در این حدیث بر گرفته از بهترین روش تربیتى است که وقتى مى خواهند کسى را به تهذیب اخلاق و انجام کارهاى خوب وادارند، ثمرات و منافع آن کار را بر مى شمارند و الا صرف دستور به انجام کار، انگیزه قوى بر انجام آنرا در انسان پدید نمى آورد و آن انگیزه وقتى پدید مى آید که فایده و منافع آن کار مشخص گردد.
در واقع روزه گرفتن برنامه اى است، جهت تنظیم تغذیه که انسان در شبانه روز
دو مرتبه غذا بخورد؛ هنگام سحر و اول شب. البته این از جهت تأمین نیاز بدن و تنظیم فعالیت معده است، چراکه بدن به آن مقدار غذایى که ما مى خوریم احتیاج ندارد و به کمتر از آن نیازش بر طرف مى شود. انسان باید براى تغذیه برنامه اى تنظیم کند که بدن درست از غذا استفاده کند. متاسفانه ما برنامه اى براى تغذیه نداریم و بدین جهت بدن از غذایى که به او مى رسد، درست استفاده نمى کند، در نتیجه همیشه با کمبود غذایى مواجه ایم، چون بدن عادت نکرده است از غذایى که تناول مى شود، درست استفاده کند. این از جهت فایده روزه براى بدن. گرچه قوام روزه، از جهت معنوى، به نیت و قصد قربت است.
ممکن است در ابتدا این مطلب را که روزه منشاء حکمت مى گردد، از باب تعبد بپذیریم، ولى با دقت به یک رابطه على و معلولى بین آن دو پى مى بریم؛ زیرا کم خوردن موجب مى گردد، انسان بر درک حقایق قدرت یابد که این همان حکمت است. انسان پرخور همواره به لذتهاى مادى توجه دارد و انگیزه او از خوردن، لذتى است که از آن مى برد و این حیوانى ترین حالات انسان است. بدیهى است کسى که پیوسته به فکر لذت بردن از خوردنى هاست، از لذتهاى عقلانى و روحى و لطیف محروم مى گردد؛ چون وقتى توجه او به چیزى معطوف شد، از چیزهاى دیگر قطع مى گردد. وقتى انسان به دنبال لذتى است که از خوردنى ها مى برد، از لذت تفکر و درک حقایق علمى باز مى ماند و به دنبال آن نمى رود و نیز سراغ لذتى که از عبادت حاصل مى شود نمى رود، چرا که مزه عبادت را نچشیده و همواره مزه خوردنى ها در کام اوست.
روزه علاوه بر اینکه موجب تقویت اراده و جلوگیرى از هدر رفتن نیروها و فرو رفتن در مادیات مى شود، موجب مى گردد، انسان پیوسته به یاد خدا باشد؛ چون روزه دار براى خدا از خوردن و آشامیدن دست مى کشد و این خود باعث مى گردد، در طول روز، توجه قلبى به خدا داشته باشد.
افزون بر آنچه ذکر گردید، وقتى انسان زیاد غذا مى خورد، سنگین مى شود و قدرت تفکر و تمرکز فکر، از او سلب مى گردد؛ زیرا انرژى بدن صرف هضم غذا گشته است و تا مدتى انسان از فعالیّتهاى فکرى باز مى ماند. از نظر بهداشتى نیز توصیه شده که انسان بلافاصله بعد از غذا خوردن به کار فکرى قوى نپردازد، چون براى هضم غذا خون در اطراف معده جمع مى گردد و در هنگام فکر کردن نیز، براى فعال شدن ذهن، خون در اطراف مغز جمع مى شود و این دو با هم سازگارى ندارند. پس این ضرر دیگر پرخورى است که شخص را از فعالیتهاى فکرى و توجهات قلبى باز مى دارد. البته پرخورى ضررها و عواقب دیگرى نیز دارد: به عنوان نمونه وقتى توجه انسان به لذت خوردنى ها جلب گردید، به سایر امور مادى نیز معطوف مى گردد، چون براى تهیه خوردنى هاى لذیذ، باید تلاش کرد و مقدماتى را فراهم ساخت و در نتیجه، انسان غرق در مادیات مى شود و از معنویات باز مى ماند.
پس بر اساس این روایت، روزه و به طور کلى کم خوردن، موجب دستیابى به حکمت مى گردد و آنگاه که انسان قدرت درک حقایق را در خود یافت، به معرفت و شناختهاى صحیح دست مى یابد (حکیم بودن به داشتن قدرت درک حقایق و درک معارف یقینى است و وقتى این قدرت اعمال شود، انسان به شناختها و معرفتهاى صحیح و ناب نایل مى شود). البته آنچه مهم و مدنظر ماست، معرفت خدا، صفات الهى و امورى است که محورش «الله» است. از طرف دیگر وقتى معرفت انسان قوى شد و رشد کرد، بر ایمان و یقین افزوده مى شود؛ چون یقین ره آورد معرفت و شناخت است.
یقین کامل ترین مرتبه ایمان است ـ و البته خود نیز مراتبى دارد، چنانکه در روایات، برخى از آن مراتب، از قبیل: «علم الیقین» ، «عین الیقین» و «حق الیقین» ، ذکر شده است ـ و ایمان متوقف بر معرفت و شناخت است. انسان بى جهت به چیزى ایمان نمى آورد، او تا به چیزى معرفت و شناخت نداشته باشد، نمى تواند ایمان
بیاورد و طبیعى است هر قدر شناخت قوى تر باشد، زمینه قوى ترى براى ایمان فراهم مى شود و معرفت کامل زمینه پیدایش یقین است. البته یقین و ایمان کامل، آثارى دارد و به وسیله آنها مى توان تشخیص داد که چه کسى به مرحله یقین رسیده است. در این بخش از روایت خداوند به یکى از آن آثار اشاره مى کند:
«فَاِذا اسْتَیْقَنَ الْعَبْدُ لایُبالى کَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْر»
پس هر گاه بنده ام به مقام یقین رسید، اهمیت نمى دهد که زندگى او به سختى گذشت، یا به آسانى.
براى او فرق نمى کند که در رفاه و خوشى و راحتى باشد، یا در سختى و گرفتارى و تنگنا، یعنى در برابر مسائل زندگى مادى بى تفاوت است و چون دلش به جاى دیگرى محکم شده، خوشى و سختى هاى دنیا در او اثر نمى گذارد. اینها در برابر عظمت قلب دریاگونه مؤمن چیزى نیست که در او موج ایجاد کند، مسائل زندگى دنیا پست تر و کوچکتر از آن است که دل او را به خود مشغول کند و ناراحتش سازد و براى او مهم نیست که پول دار باشد، یا فقیر. مؤمنى که ایمانش کامل گشته است، کار خود را به خدا وامى گذارد و مى داند نفعش در چیزى است که خدا براى او پیش مى آورد (قبل از این مطالبى راجع به توکل و اعتماد بر خدا و رضا به قضاى الهى بیان گردید). وقتى ایمان قوى شد و انسان کار خود را به خدا سپرد، خدا نیز وکالت او را مى پذیرد و کارهایش را به بهترین وجه و بر اساس آنچه صلاح و خیر او در آن است، تنظیم مى کند، بنابراین مؤمن خیالش راحت است که خدا عهده دار زندگى اوست و خیر آن در چیزى است که خدا پیش مى آورد.
پس، از یک طرف مؤمن رهیافته به یقین، به زندگى دنیا بهایى نمى دهد، چون به امور مهمتر و والاترى توجه دارد و دنیا و لذتهاى آن موجب نمى گردد، توجه او از یاد خدا، معارف یقینى، مشاهده آثار الهى، اسماء و صفات و جلوه هاى حق تعالى قطع گردد. آن قدر این امور براى او ارزش دارد که به مسائل دیگر اهمیت نمى دهد و براى او فرق نمى کند که چه بر او بگذرد ـ این از یک طرف که به امور دنیا اهمیت
نمى دهد. از طرف دیگر، به واسطه ایمانى که دارد کارش را به خدا واگذارده، خدا نیز وکالت او را پذیرفته است و مى داند خیرش در چیزى است که خدا بر او پیش مى آورد. اگر عقلش مى رسید و حکمت کارها را مى دانست، همان کارى را مى کرد که خدا انجام داده است، منتها خودش نمى داند که چه مصلحتى در وضعى که امروز بدان مبتلا گردیده، وجود دارد و اگر مصالح و منافع را تشخیص مى داد، خود عهده دار تنظیم امور زندگى اش مى گشت و حال که نمى داند چه باید کرد، کارش را به خدا وامى گذارد و خیالش راحت است که آنچه خدا پیش مى آورد خیر است و از سختى ها و تنگناها ناراحت نمى گردد.
براى انسانى که به یقین دست یافته، حقایقى که بدان شناخت دارد حضور دارد و این شناخت در عمل او داراى نقش است. ما به حقایقى؛ چون خدا، بهشت و جهنم علم داریم، ولى این آگاهى در عمل ما اثرى نمى بخشد، گویا در هنگام عمل دانسته ها فراموشمان مى گردد. در سخن ادعا مى کنیم: خدا همه جا حاضر است؛ ولى در مقام عمل فراموش مى کنیم. پس به این شناخت یقین نمى گویند، بلکه یقین مرحله اى است که شناختهاى انسان رشدیافته و فعال در نزد او حاضر است (این مرحله یقینى از شناخت که بسیار نفیس و عالى است، در روایات مورد تجلیل قرار گرفته است).
* * *
«یا اَحْمَدُ؛ عَلَیْکَ بالصَّمْتِ فَاِنَّ اَعْمَرَ مَجْلِس قُلُوبُ الصّالِحینَ و الصّامِتینَ وَ اِنَّ اَخْرَبَ مَجْلِس قُلُوبُ الْمُتَکَلِمّینَ بِما لا یَعْنیهِمْ»
اى محمد؛ بر تو باد که سکوت پیشه سازى همانا بهترین و آبادترین انجمن ها قلبهاى صالحان و ساکتان است و خرابترین آنها، قلبهاى یاوه گویان است.
براى انسان دشوار نیست که جلوى زبانش را بگیرد و هر حرفى را نزند، چرا که زبان کاملا در اختیار اوست و مى توان مواظب بود که بى جهت به حرکت در نیاید. کار دشوارى نیست که انسان حرفى بزند که براى آخرتش فایده داشته باشد و در موارد دیگر سکوت اختیار کند. البته در جایى که وظیفه ایجاب مى کند انسان سخن بگوید، باید سخن گفت و سکوت در مواردى ستوده است که فایده و ثمره اى بر سخن گفتن مترتب نمى گردد. آثار مطلوب فراوانى بر این سکوت بار مى شود که در این روایت به برخى از آنها اشاره شده است. از جمله فواید و بهره هاى سکوت این است که انرژى ذهنى انسان براى کارهاى مثبت و ثمر بخش ذخیره مى گردد. کسانى که زیاد حرف مى زنند، فعالیتهاى ذهنى شان پراکنده مى گردد و از قدرت تفکر و تمرکزشان کاسته مى شود. وقتى انسان سعى کند کم حرف بزند و از حرفهاى بى فایده اجتناب کند، انرژیى که صرف حرف زدن مى گشت، صرف فکر کردن و دستیابى به آگاهى بیشتر مى گردد.
ارزش انسان به آگاهى و شعور اوست و اگر درک و آگاهى نداشته باشد، گرچه از بعد حیوانى جسمش رشد مى کند، ولى از بعد انسانى ارزشى ندارد. هر قدر شعور، آگاهى و توجه انسان بیشتر باشد، از بعد انسانى بیشتر رشد کرده است و هر قدر به غفلت مبتلا گردد، از انسانیت دور مى شود. انسانهایى که زیاد حرف مى زنند، درک و آگاهى و شعورشان کم است، لذا وقت خود را به امور بى فایده مى گذرانند، گاهى چند ساعت حرف مى زنند، ولى توجه ندارند چه مى گویند، در مقابل کسانى که شعور و آگاهى شان بیشتر است، خود را کنترل مى کنند و سنجیده سخن مى گویند.
یکى از آقایان از علاّمه طباطبایى(رضی الله عنه) پرسید: چه کنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ ایشان فرمودند: اگر مى خواهى در نماز حضور قلب داشته باشى، کم حرف بزن. توضیح روان شناختى این مطلب این است که وقتى انسان زیاد حرف مى زند، ذهنش به امور گوناگون مشغول مى گردد و در نتیجه پراکنده نگرى، قدرت تمرکز از او گرفته مى شود، لذا در نماز نیز نمى تواند حواسش را جمع کند و فکرش پراکنده مى گردد. اما وقتى عادت کرد جلوى زبانش را بگیرد و هر حرفى را نزند، قدرت بر تمرکز پیدا مى کند.
پس بر اساس این روایت آبادترین انجمنها دل مؤمنى است که کم حرف مى زند و دل خود را به یاد و توجه خدا آباد مى سازد و در مقابل ویران ترین انجمنها دل انسانهاى پر حرف و یاوه گوست. هیچ گاه دل آنان آباد نمى گردد، چون با پراکنده گویى و پراکنده نگرى بنیان دل را بر ویرانى مى نهند، سخنان آنان نه نفعى براى دنیایشان دارد و نه براى آخرتشان و به دیگران نیز نفع نمى رساند.
در ادامه حدیث معراج خداوند مى فرماید:
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ اَجْزاء، تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ. فَاِنْ طَیَّبْتَ مَطْعَمَکَ و مَشْرَبَکَ فَاَنْتَ فى حِفْظى وَ کَنَفى»
اى محمد؛ عبادت ده جزء دارد که نُه جزء آن طلب مال حلال است. پس اگر خوردنى و آشامیدنى خود را پاک و پاکیزه نمایى، همواره تحت حفاظت و در کنف عنایت من خواهى بود.
براى عبادت و بندگى خدا، باید روزى انسان حلال باشد، اگر روزى که قوام زندگى به آن است، از راه حرام و معصیت خدا تأمین گردد، چگونه انسان مى تواند به خدا تقرب جوید. سخن که به اینجا مى رسد، پیامبر سؤال مى کند:
«یا رَبِّ وَ ما اَوَّلُ الْعِبادَةِ؟ قالَ: اَوَّلُ الْعِبادَةِ الصَّمْتُ وَ الصَّوْمُ.»
پروردگارا، شروع و آغاز عبادت به چیست؟ خداوند مى فرماید آغاز و شروع عبادت به سکوت و روزه است.
اگر مى خواهید در راه بندگى خدا قدم بردارید و راهى را پیش گیرید که سرانجام آن، قرب الهى و جوار خدا و مقام عالى انسان است، باید از سکوت و روزه دارى آغاز کنید و این دو، اولین قدم در راه عبادت و بندگى خدا و تکامل انسان است. تا مادامى که زبان آزاد است و انسان از گفتن هر چیزى باکى ندارد، به جایى نمى رسد و نیز اگر شکمش را آزاد بگذارد، به مانند حیوانى است که تنها به علف مى اندیشد.
انسان پس از اینکه پى برد، مسیر تکاملى خویش را باید با اراده برگزیند و با سعى و کوشش خود آنرا بپیماید و نیز پى برد که هدف اصلى از آفرینش انسان و بالاترین کمالى که او بدان دست مى یابد قرب به خداوند متعال است، ناگزیر درصدد بر مى آید که راه رسیدن به آنرا بشناسد و سعى مى کند با تدوین برنامه اى صحیح و کامل، مسیر تقرب به خداوند را طىّ کند. این برنامه از دو بخش اساسى تشکیل مى شود: یک بخش مربوط به فعالیتهاى اثباتى و ایجابى است، یعنى کارهایى که در خارج باید انجام گیرد و بخش دیگر مربوط به جنبه هاى سلبى و کارهایى است که باید از آنها خوددارى کرد و هر دو از اهمیّت به سزایى برخوردارند. البته کارهاى اثباتى موجب پیشرفت و ترقى انسان مى گردد و در
جازدن او را به پیش نمى برد، ولى چه بسا ترک و خوددارى، به یک معنا عمل ایجابى به شمار مى آید و در عین حال جهت سلبى او نیز اهمیت زیادى دارد، چون انسان را بر انجام کارهاى اثباتى و پیشبرد برنامه هاى مثبت، موفق مى سازد (اگر انسان از کارهاى منفى خوددارى نکند، نمى تواند کارهاى ایجابى و مثبت را انجام دهد). بنابر این انسان در آغاز باید بیندیشد که چه کارهایى را باید انجام دهد و از چه کارهایى باید خود دارى کند.
سراسر فقه و کتابهاى اخلاقى ما مملوّ از کارهایى است که باید انجام داد و نیز کارهایى که باید از آنها اجتناب جست و بین این کارهاى ایجابى و سلبى یک نوع تأثیر و تأثر و علیّت و معلولیّت وجود دارد، یعنى انجام دادن کارى به انسان کمک مى کند که بر انجام کار سنگین تر موفق شود. ترک برخى از چیزها موجب مى گردد که انسان بتواند از کارهاى سلبى مشکلتر اجتناب جوید، یا ترک برخى چیزها به انسان کمک مى کند که راحت تر وظایف ایجابى اش را انجام دهد.
آنچه در تربیت مهمّ است و از مربّى مى توان استفاده کرد، آموختن این فرمول است که با انجام چه کارهایى انسان به راحتى مى تواند به کارهاى سخت تر و پیچیده تر بپردازد. هنر مربى در این است که به انسان بیاموزد از کار آسان و راحت شروع کند که با انجام آن، بر انجام کارهاى بزرگتر و سنگین تر موفق گردد. بسیار مهمّ است که او بداند از کجا شروع کند، تا بر انجام کارهاى بزرگتر موفّق شود: بسا کارهاى بزرگى که انسان به اهمیت و ارزشش پى برده است، ولى توان انجامش را ندارد. براى مثال همه مى دانیم خیلى خوب است که موفق شویم شبى هزار رکعت نماز بخوانیم، اما این کار از ما ساخته نیست، نه وقت به ما اجازه مى دهد و نه قدرت بدنى کافى داریم و نه سایر شرایط فراهم است. و نیز مى دانیم خیلى خوب است انسان لحظه اى از خدا غافل نشود، ولى چنین چیزى براى هر کس میسر نیست.
اگر انسان در زندگى برنامه منظّمى داشته باشد و از نقطه مناسبى شروع کند، با
انجام و تکرار کارهاى ابتدایى و ساده و راحت تر، و مداومت بر آنها، توان انجام کارهاى مهمتر را نیز در خود مى یابد. در امور سلبى نیز اگر از گناهانى که ترکش آسانتر است شروع کند، مى تواند از گناهان بزرگ و گناهانى که ترک آنها دشوار است، اجتناب کند. اجتناب از چیزهایى که ترکش آسان است، موجب مى گردد انسان از گناهان بزرگ دورى گزیند و خود را از فروافتادن در لغزشگاه هایى که موجب هلاکت و تیره روزى انسان مى گردد، حفظ کند.
«یا اَحْمَدُ؛ عَلَیْکَ بِالصَّمْتِ فَاِنَّ اَعْمَرَ مَجْلِس قُلُوبُ الصّالِحینَ وَ الصّامِتینَ وَ اِنَّ اَخْرَبَ مَجْلِس قُلُوبُ الْمُتَکَلِمینَ بِما لا یَعْنیهِمْ.
یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ اَجْزاء، تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ. فَاِنْ طَیَّبْتَ مَطْعَمَکَ وَ مَشْرَبَکَ فَاَنْتَ فى حِفْظى و کَنَفى. قالَ: یا رَبِّ وَ ما اَوَّلُ الْعِبادةِ؟ قالَ: اَوَّلُ الْعِبادَةِ اَلصَّمْتُ وَ الصّومُ.
قالَ یا رَبِّ؛ وَ ما میراثُ الصَّوْمِ؟ قالَ: اَلصَّوْمُ یُورِثُ الْحِکْمَةَ وَ الْحِکْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْیَقینَ. فَاِذا اسْتَیْقَنَ الْعَبْدُ لایُبالى کَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْر»