«لایَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَیْن»
اهل آخرت حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن نیز از خدا غافل نمى شوند.
سیزدهمین ویژگى که براى اهل آخرت، در حدیث شریف معراج ذکر شده این است که آنان حتّى به اندازه یک چشم بر هم زدن از یاد خدا غافل نمى شوند و چیزى آنها را از ذکر خداوند باز نمى دارد. البتّه این مضمون در آیات و روایات فراوانى وارد شده است؛ براى مثال در قرآن کریم مى خوانیم:
«رِجَالٌ لاَّتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ...»(1)
مردانى که هیچ کسب و تجارتى آنها را از یاد خدا غافل نمى سازد.
قبل از آن در آیه دیگرى آمده است:
«فى بُیُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ و یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسبِّحُ لَهُ فِیها بالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ»(2)
نور خدا در خانه هایى قرار دارد که خداوند اجازه داده آنجا رفعت یابد و در آن نام او
1 نور/37.
2ـ نور/36
برده شود و صبح و شام او تسبیح و ستایش شود.
جاى شگفتى است که چگونه مى توان در دنیا زندگى کرد و چیزى انسان را از یاد خدا بازندارد! (البتّه وضع دنیاگرایان معلوم است، آنان چنان به دنیا دل بسته اند که هیچ توجهى به خدا ندارند). باید به توضیح این معنا پرداخت که چگونه برخى از انسانها را هیچ چیز از یاد خدا غافل نمى سازد؟ هنگام مطالعه و تعلیم و تعلّم، کسب و کار و زراعت، و حتّى در حیوانى ترین حالات که معمولا توجه انسان از همه جا بریده مى شود و در امیال و شهوات متمرکز مى گردد، از یاد خدا غافل نمى شوند.
انسان قادر است، در آن واحد، به چند چیز توجه داشته باشد، براى مثال چشممان صحنه اى را مى بیند و در همان زمان گوش ما چیزى را مى شنود و به هر دو توّجه داریم، البته تا حدى از میزان توجه ما کاسته مى شود، چرا که توجه ما به دو چیز معطوف گشته است. گاهى انسان ناگزیر مى شود همزمان به چند کار بپردازد، مثل اینکه در حال غذا خوردن مطالعه کند و یا در حال سخن گفتن به چیز دیگرى نیز توّجه دارد. روان شناسان به تجربه ثابت کرده اند که انسان با تمرین و ممارست مى تواند در آن واحد هفت تا هشت ادراک داشته باشد، البته هیچ یک از اینها ادراکى قوى و تمرکزیافته نیست؛ اما انسان قادر است به این اندازه توّجه و ادراک خویش را تقسیم کند.
بنابراین انسان مى تواند در یک لحظه به چند چیز توّجه داشته باشد. حال اگر او با ممارست و تمرین سعى کند، در همه حالات، به خدا توجه داشته باشد، به تدریج این امر برایش ملکه خواهد شد و در همه اعمال خویش از یاد خدا غافل نمى گردد. مرحوم علاّمه طباطبایى(رضی الله عنه) مى فرمودند: وقتى که انسان با مصیبتى مواجه مى شود، مثل اینکه عزیزى را از دست مى دهد، تا مدتها خاطره او از دلش بیرون نمى رود و در همه حالات به یاد اوست و این مانع از پرداختن به کارهاى
روزمرّه نمى گردد، بلکه در ضمن پرداختن به کارهاى خود، دلش متوجه عزیز از دست رفته است.
کم و بیش براى هر یک از ما مصیبتهایى رخ داده که در همه حال توجه ما را به خود جلب کرده، ولى مانع از توجه به کارهاى دیگر نشده است. همین طور کسانى که محبت شدیدى به محبوب خود دارند، در همه حال دلشان متوجه آن محبوب است و چنان نیست که پرداختن به کارهاى دیگر آنها را از توجه به محبوب باز دارد؛ گرچه از شدت توجه کاسته مى شود. پس نباید پنداشت که توجه به زندگى و اشتغالات دنیوى، انسان را از توجه به خدا باز مى دارد، بخصوص اگر انسان در هنگام عبادت سعى کند توجه اش فقط به خدا معطوف گردد. البته توجه به خدا و درک حضور او در ابتدا به ریاضت و تمرین احتیاج دارد.
امام موسى بن جعفر(علیه السلام) مى فرماید: «اُعْبُدِ اللّهَ کَاَنَّکَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراکَ»(1)
به گونه اى خدا را عبادت کن که گویى او را مى بینى و اگر تو او را نمى بینى، (متوجه باش که) او تو را مى بیند.
مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه) مى فرمودند: این روایت اشاره دارد به دو مرحله از مراحل ذکر و توجه قلبى: مرحله اول اینکه انسان متوجه باشد خدا او را مى بیند و به رفتار او آگاه است، نظیر کسى که در اتاق دربسته اى است و مى داند از روزنه کسى به او نگاه مى کند؛ ولى او نمى تواند آن شخص را بیند. مرحله دوم اینکه احساس کند خدا را مى بیند: اگر انسان از آغاز با تمرین خود را متوجه این موضوع سازد که گرچه من خدا را نمى بینم، ولى خدا حاضر و ناظر است و عالم در محضر اوست، خداوند متعال به او کمک مى کند تا بهتر حضور او را درک کند. البته شناخت نحوه کمک و یارى خداوند از درک و فهم ما خارج است، ولى سربسته مى توان گفت: گاهى خداوند براى از بین بردن غفلت انسان و توجه دادن او به سوى خود، وسایل
1ـ بحارالانوار، ج 25، ص 204
و اسبابى را فراهم مى سازد.
چه بسا وقتى انسان غافل است و توجه او از خداوند قطع مى گردد، خداوند او را از غفلت نجات مى دهد و متوجه خود مى سازد و وقتى این جلب توجه به خداوند همراه با محبت او باشد، براى انسان لذت فوق العاده اى در برخواهد داشت. از آنجا که غالب ادراکات ما حسى است و با امور معنوى کمتر انس داریم، براى تقریب به ذهن مثال محسوسى طرح مى کنیم: فرض کنید دو نفر در مجلسى نشسته باشند و یکى از آن دو علاقه شدیدى به دیگرى دارد، ولى نمى خواهد آن علاقه را اظهار کند تا دیگران بدان پى برند، گرچه همواره دلش متوجه محبوبش است. حال اگر از روى غفلت لحظه اى روى خود را از محبوبش برگرداند ولى محبوب با اشاره اى او را متوجه خود سازد، چقدر براى او لذت بخش خواهد بود؟
کسانى که مزه چنین لذتى را چشیده باشند، مى دانند چقدر لذت دارد خداوند انسان را از غفلت نجات داده، به خود متوجه سازد، البته خداوند بندگان و دوستان خود را همواره از این عنایت و لطف بهره مند مى کند و نمى گذارد رابطه و توجه آنان از او قطع گردد.
«وَ لایَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَیْن وَ لا یُریدُونَ کَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا کَثْرَةَ الْکَلامِ وَ لا کَثْرَةَ الِلّباسِ. اَلنّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ کَریمٌ یَدْعُونَ الْمُدْبِرینَ کَرَماً وَ یُریدُونَ الْمُقْبِلینَ تَلَطُّفاً. قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً»
همواره خوف و خشیت از خدا بر دل اهل آخرت حاکم است و این حالت، در این افراد، بسیار برجسته است. در واقع خوف آنها از نتایج اعمال و یا از غفلت و خطا و لغزشى است که احیاناً از آنها سر مى زند و عاقبتشان را تیره مى سازد. اما
1- نازعات/41 ـ 40.
احساس خشیت در برابر عظمت الهى، بدین جهت است که هر کس بزرگى و عظمتى را مشاهده کند، خواه ناخواه، در برابر آن عظمت احساس کوچکى و ذلت و خشوع مى کند و هر قدر آن موجود عظیم تر باشد، این حالت در انسان بیشتر مى شود: براى مثال حضرت امام، رضوان اللّه تعالى علیه، که شخصیت عظیمى بود و همه او را به عظمت مى شناختند و روح بزرگى داشت، اگر کسى موفق مى شد به خدمت ایشان مشرف شود، بخصوص اگر در یک جلسه خصوصى با ایشان روبرو مى شد؛ وقتى به انسان نگاه مى کردند بى اختیار احساس مى کرد که دارد ذوب مى شود و خرد مى گردد، از بس ایشان ابهت داشت. ایشان یکى از بندگان خدا بود و به مانند پیامبر و ائمه معصومین نیز نبود، ولى چون مطیع خدا بود، خدا چنان ابهتى به ایشان داده بود که هر کس با ایشان روبرو مى گشت، بى اختیار احساس کوچکى و درهم شکستن مى کردواین بازتاب مواجه شدن باعظمت وجودى اوبود.
شکى نیست که نمى توان به گستره عظمت خداوند پى برد، ولى کسى که شمایى و جلوه اى از عظمت خداوند را درک کند، حالت خوف و خشیت به او دست مى دهد. پس خوف از خداوند اثر طبیعى معرفت و درک عظمت اوست. بنده از افراد متعددى شنیده ام که مرحوم آخوند کاشى ـ که در اصفهان تدریس مى کرده است ـ حالات عجیبى داشته است و هنگام رکوع، به قدرى مى لرزید که نمى توانست خود را کنترل کند. پس از جمله اوصاف اهل آخرت خوف از خداوند است. البته چنانچه در درس قبل متذکر شدیم، اهل آخرت داراى مراتبند: هر کس در حد معرفت و ایمانش مرتبه اى از این ویژگى ها در او ظهور مى یابد، بالطبع آنان که کامل گردیده اند این اوصاف در حد کمال در آنها ظهور مى یابد.
«اِذا کُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلینَ کُتِبُوا مِنَ الذّاکِرینَ»
آنگاه که مردم از غافلان محسوب مى گردند، آنان از ذاکران شمرده مى شوند.
گاهى در زندگى جریانهایى رخ مى دهد، که بر اثر آن عموم مردم غافل مى گردند و خود را مى بازند، حال این جریانها مى تواند وحشت آور باشد و مى تواند شورانگیز باشد؛ به هر جهت در مقابل آن شادى یا ناراحتى، انسان همه چیز را فراموش مى کند و تمام توجه او معطوف آن رخداد و جریان مى گردد؛ ولى اهل آخرت در همان حال که عموم مردم به غفلت مبتلا مى شوند، متوجه خدا هستند.
«رِجالٌ لاّتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَیْعٌ عَنْ ذِکْرِاللّهِ ...»(1)
مردانى که هیچ کسب و تجارتى آنان را از یاد خدا غافل نمى سازد.
«فی اَوَّلِ النِّعْمَةِ یَحْمَدُونَ وَ فی آخِرِها یَشْکُرُونَ».
دوازدهمین ویژگى: در آغاز نعمت، حمد و در پایان آن شکر خدا را به جا مى آورند.
وقتى انسان دائماً به خدا توجه داشته باشد، او را فراموش نمى کند و اگر نعمتى در اختیار او قرار گرفت، با توجه به اینکه این نعمت از خداست او را مى ستاید و پس از بهره بردن از نعمت شکر او را به جا مى آورد. اما اهل دنیا از اول توجه ندارند که این نعمت از خداست و آن را دست آورد تلاش خود مى بینند و در آخر نیز خداى را شکر نمى گزارند.
«دُعائُهُمْ عِنْدَاللّهِ مَرْفُوعٌ وَ کَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ. تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِکَةُ»
دعاى آنان بالا مى رود و سخن آنها پذیرفته مى شود و ملائکه از آنان خشنودند.
اینکه در لسان شرع تعبیر مى شود دعا به سوى خدا بالا مى رود، به جهت مقام رفیع الهى و علو و رفعت معنوى است که خدا دارد و الا العیاذباللّه؛ خدا جسم نیست که در آسمانها جاى گرفته باشد.
به دیگر سخن: فاصله بین عظمت و مقام رفیع خداوند و بین انسانها بى نهایت است و در واقع او غنى محض است و دیگران فقیرند. مقام الهى بالاتر از آن است که
1- نور/37.
فکر و وهم انسان به آن راه یابد. پس براى اینکه دعاى انسان به خدا برسد باید از مقام پست انسان به سوى مقام رفیع الهى بالا رود.
خداوند در قرآن مى فرماید:
«... اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ ...»(1)
سخن طیب و پاکیزه به سوى خدا بالا مى رود و عمل نیک و خالص آن را بالا مى برد.
در روایات از عملى که مورد پذیرش خداوند قرار گرفته است، چنین تعبیر شده که «آن عمل بالا مى رود» و از عملى که پذیرفته نمى شود، تعبیر مى شود «بالا نمى رود و به سوى صاحبش برگردانده مى شود». سخن اهل آخرت بالا مى رود؛ یعنى از حدّ انسانها و مخلوقات فراتر رفته و به بارگاه الهى راه مى یابد.
«وَ یَدُورُ دُعاؤُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ، یُحِبُّ الرَّبُّ اَنْ یَسْمَعَ کَلامَهُمْ کَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَدَ»
و دعاى آنان در زیر حجابها دور مى زند. خداوند دوست مى دارد کلام آنان را بشنود همان طور که مادر، طفل خود را دوست مى دارد.
در معارف دینى وارد شده است که فوق عرش و کرسى حجابهایى قرار دارد و این حجابها و سرادقات از نورند. این تعابیر در روایات براى ترسیم فاصله فهم و درک ما از عظمت خداوندى است و اینکه اگر انسان بخواهد شناخت حقیقى به خدا پیدا کند، از چه مراحلى باید بگذرد و چه حجابها و موانعى را کنار زند؛ البته این حجابها نیز مخلوقات خداوندند. به هر جهت در این جمله از حدیث معراج آمده است که دعاى اهل آخرت بالا مى رود تا به حجابهاى الهى برسد و آنجا مى چرخد و خداوند دوست مى دارد آن دعا را بشنود، چنانکه مادر سخن گفتن بچه خود را دوست مى دارد: این تشبیه بسیار لطیف و پر معناست و در واقع این حالت یک عطیه الهى است که به دوستداران خدا داده مى شود. دعا و مناجات آنها نیز
1- فاطر/10.
لطف الهى است که بر اثر محبت خدا به بندگانش به چنین توفیقى دست مى یابند.
محبت بندگان به خدا با محبت او به بندگانش قابل مقایسه نیست: اگر همه محبتهایى که مادران به فرزندانشان دارند و نیز همه محبتهایى که ازابتداتا پایان عالم پدید آمده است ومى آید رادرکنار محبت خدا قراردهیم، پى مى بریم که قطره اى است دربرابر دریا؛ زیرا محبت خدابى نهایت ومحبت دیگران هر چه باشد محدود است.یعنى محبت خدابه هر یک از بندگانش بیش از همه دوستى ها و محبت هایى است که در عالم وجود دارد.
در حدیث قدسى وارد شده است که شادى و سرور خداوند از توبه بنده اش، بیش از شادمانى کسى است که در بیابان به خواب مى رود و پس از بیدار شدن مى بیند، شتر و زاد و راحله اش ناپدید گردیده است و هر چه جستجو مى کند شتر و زاد و راحله اش را نمى یابد. گرسنه و ناامید در آستانه مرگ قرار مى گیرد و آن گاه که تسلیم مرگ مى گردد، شتر و زاد و راحله اش را در برابر خود مى بیند.
چنین شخصى از یافتن آذوقه و مایه حیاتش، چقدر خوشحال مى گردد؟ خداى متعال از توبه بنده اش بیش از این شاد مى شود. البته این تعبیرات نارساست و در حد فهم ما بیان شده است و الا خداوند حالات متغیر و متفاوت ندارد. (بالاخره حقایق را باید با همین زبان براى ما بیان کنند).
دعاى بندگان مؤمن در زیر حجابهاى بالاى عرش گردش مى کند، چون خدا دوست دارد سخن آنان را بشنود. در روایتى وارد شده است که وقتى مؤمن دعا مى کند، خداوند دیر دعاى او را به اجابت مى رساند تا بیشتر دعا کند؛ چرا که خدا دوست دارد صداى او را بشنود. اما افراد ضعیف الایمان و منافق وقتى درخواستى از خدا مى کنند، زود نیاز آنها را برآورده مى سازد، چون دوست ندارد صدایشان را بشنود.
* * *
«تَنامُ اَعْیُنُهُمْ وَ لا تَنامُ قُلُوبُهُمْ»
1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 380.
دهمین ویژگى: چشمانشان به خواب مى رود، ولى دلشان بیدار است. وقتى انسان به موضوعى اهتمام داشته باشد، نه تنها در بیدارى فکر خود را بدان مشغول مى کند، بلکه در خواب نیز چنین است؛ چون علاقه و توجه نفس به آن موضوع معطوف گردیده است. برخى از علاقه مندان به تحصیل علم، حتى در خواب نیز مطالعه مى کردند و در اطراف مسائل علمى فکر مى کردند، تاآنجا که نقل مى کنند یکى از بزرگان در خواب به حل مسائل غامض و پیچیده مى پرداخت و با فکر کردن در اطراف آن مسائل، به حل آنها دست مى یافت.
یکى از دوستان نقل مى کرد: «من علاوه بر درسهاى خود، مطول نیز تدریس مى کردم. در خانه پدرم بسر مى بردم و در کنار پدر و مادرم به مطالعه مى پرداختم. شبى مطالعاتم تا دیر وقت طول کشید، مادرم چند بار بیدار شد و گفت: هنوز مطالعه مى کنى، برو بخواب؟ من هنوز به مطالعه مطول نرسیده بودم، پیش خود گفتم اگر به مطالعه درس مطول بپردازم، مادرم ناراحت مى شود. براى رضایت او درس مطول را مطالعه نکرده خوابیدم. در عالم خواب احساس کردم نشسته ام و مطول را مطالعه مى کنم. دقیقاً کلمه به کلمه و سپس حواشى مربوط به آن درس را مطالعه کردم و مطالب را در ذهنم دسته بندى نمودم، چنانکه در یک مطالعه عمیق چنین مى کردم. صبح که از خواب بیدار شدم، یادم آمد که در خواب درس مطول را مطالعه مى کردم و دقیقاً آنچه را در خواب مطالعه کرده بودم، در ذهنم حاضر بود. وقتى براى درس رفتم، بهتر از روزهاى قبل به تدریس مطول پرداختم»
البته به برکت اطاعت از مادر، خداوند چنین توفیقى به آن شخص داده بود، ولى به هر حال اگر انسان به چیزى علاقه و توجه داشته باشد، در خواب نیز از آن غافل نمى گردد.
اهل آخرت به جهت محبت زیاد به خدا و اولیاى او و اهتمامى که به امر آخرت دارند، در خواب نیز از آنها غافل نمى گردند و به آنها توجه دارند. اهل آخرت به خدا
علاقه دارند و طبیعى است که در خواب نیز دلشان متوجه اوست؛ پس دلشان به خواب نمى رود.اگرانسان در خواب نیزاین حالات را داشته باشد، گویا عمرش دو برابر گردیده، چرا که خوابش هدر نمى رود و گویا در هنگام خواب بیدار است و به خدا توجه دارد. شاید کسانى که به این مقام دست یافته اند، مسائل را در خواب روشنتر و واضح تر از بیدارى درک مى کنند، چون در آن هنگام روحشان تمرکز بیشترى دارد و کمتر به تدبیر بدن مى پردازد و به جهت این فراغت، درک و شهودهاى روح در عالم خواب قویتر است.
مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى در یکى از کتابهایش مى نویسد که من کسى را سراغ دارم ـ ظاهراً حالت خودشان را بیان مى کنند ـ که در هنگام خواب، معرفت نفس برایش حاصل گشته و از عظمت حالتى که درک کرده بود، از خواب بیدار مى شود.
«اَعْیُنُهُمْ باکِیَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ ذاکِرَةٌ»
یازدهمین ویژگى: چشمشان گریان و دلشان همواره به یاد خداست.
خداوند مى فرماید:
«وَ اَمّا مَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»(1)
و هر کس از حضور در پیشگاه با عظمت ربوبى ترسید و از هواى نفس دورى جست، همانا بهشت جایگاه ابدى اوست.
در بین بزرگان، علما و دوستان خدا، ویژگى حیا بسیار بارز و برجسته بوده است. از جمله علماى معاصر مى توان به مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) اشاره کرد که ایشان خیلى با حیا بودند و زیاد در چشم دیگران خیره نمى شدند. ایشان مى فرمود: استاد ما مرحوم شیخ محمد حسین کمپانى(رحمه الله) چنان پرحیا بود که در هنگام درس نمى توانست در چشمان شاگردان خود نگاه کند. بزرگان دیگرى که ما دیدیم نیز چنین بودند و اساساً بر اساس این روایت اهل آخرت کم رو و باحیا هستند، همیشه نگرانند که نکند به حق کسى تجاوز کنند، به کسى بى ادبى روا دارند؛ آنها در برابر ذات مقدس الهى، پیوسته سرافکنده و شرمسارند.
یکى از اساتید ما مى فرمود: «در نجف شخصى بود که بعد از بازنشسته شدن از کار دولتى، مجاور نجف گشته بود. وقتى آن شخص راه مى رفت، با اینکه قد بلند و رشیدى داشت و در راه رفتن سرش را بالا مى گرفت، احساس مى کردم سر دیگرى نیز دارد که به زیر افتاده است (این احساس یا از طریق شهود باطنى و یا از راه دیگرى برایشان حاصل گشته بود). ایشان مى فرمود: من به راز این امر پى نبردم تا هنگام وفات آن شخص شد و او عده اى از علما و یکى از مراجع را به خانه خود دعوت کرد تا در حضور آنها وصیت کند. در حضور آن بزرگان گفت: خدایا تو شاهدى که من از هنگام بلوغ تاکنون، عالماً عامداً گناه نکرده ام (معمولا انسان در هنگام وفات از گناهان خود توبه مى کند و انسان براى چنان ادعایى خیلى جرئت باید داشته باشد). بعد از این جریان پى بردم، آن حالتى که در هنگام راه رفتن از او مى دیدم با این ادعا متناسب بود»
به هر حال اهل آخرت همواره از خداى متعال خجل و شرمنده اند ونیزدر برابر مردم مواظب هستند که مبادا خطایى از آنها سربزند و به حق دیگران تجاوز کنند و یا حق کسى رعایت نگردد. بر عکس اهل دنیا از رفتار خود باکى ندارند و از خدا
ومردم احساس شرم نمى کنند.
«قَلیلٌ حُمْقُهُمْ، کَثیرٌ نَفْعُهُمْ، قَلیلٌ مَکْرُهُمْ»
حماقتشان کم است و نفعشان زیاد و فریب و مکرشان اندک است.
سومین ویژگى اهل آخرت: این است که حماقت و نابخردیشان اندک است و عاقلانه و از روى برنامه عمل مى کنند.
چهارمین ویژگى: این است که نفع آنها براى مردم فراوان است
پنجمین ویژگى: این است که مکر و نیرنگ آنها اندک است و صادقانه با دیگران برخورد مى کنند.
«اَلنّاسُ مِنْهُمْ فى راحَة وَ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فى تَعَب»
ششمین ویژگى: مردم از دست آنان در آسایش و امنیتند و خود در سختى و رنج. (برخود سخت مى گیرد که مبادا به حقوق دیگران تجاوز کند).
یکى از اساتید ما داستانى از آیة الله میرزا محمد تقى شیرازى نقل مى کردند: ـ آن مرحوم از مراجع سامرا و از جهت دقت نظر، فقیهى کم نظیر بود. فتواى جهاد ایشان در جنگ علیه انگلیس معروف است ـ .
مرحوم شیخ محمد کاظم شیرازى که از شاگردان ایشان بوده اند نقل کرده اند: «یک روز هنگام غروب از منزلم خارج شدم، دیدم میرزا محمد تقى شیرازى مقابل منزلم قدم مى زند. سلام کردم و گفتم: آقا منتظر کسى هستید؟ فرمود: منتظر شما بودم. گفتم: خوب بود در مى زدید؛ فرمود: مى دانستم که معمولا شما در چنین ساعتى از منزل خارج مى شوید و نخواستم مزاحمت ایجاد کنم، صبر کردم تا از منزل بیرون بیایید. گفتم: چه امرى داشتید؟ فرمود: شهریه ات را آورده ام»! جاى شگفتى است که آن مرجع بزرگ، شهریه شاگردش را به در خانه اش مى برد، تا نکند وقت او به جهت گرفتن شهریه هدر رود، علاوه در نمى زند تا نکند مزاحمتى ایجاد کند و منتظر مى ماند تا او از منزل خارج شود!
«کَلا مُهُمْ مَوْزُونٌ»
هفتمین ویژگى: این است که سنجیده سخن مى گویند، قبل از سخن گفتن مى اندیشند و زیان و نفع آن را بررسى مى کنند که مبادا بر خلاف رضاى خدا و به زیان دیگران باشد، و حساب شده سخن مى گویند. نه آن چنان سربسته و مجمل سخن مى گویند که براى دیگرى قابل فهم نباشد و نه چنان به تکرار و توضیح مى پردازند که موجب ملال و خستگى مخاطب گردد؛ بلکه به اندازه سخن مى گویند.
«مُحاسِبینَ لاَِنْفُسِهِمْ»
هشتمین ویژگى: این است که به محاسبه نفس خود مى پردازند.
در روایتى وارد شده است که هر شب از خود حسابرسى کنید، چنانکه یک شریک به حسابرسى شریک خود مى پردازد: وقتى دو نفر در معامله یا کارى با هم شریک شده اند و یکى از آن دو سرمایه اش را به دست دیگرى سپرده، مرتب از او حساب مى کشد که با سرمایه اش چه مى کند و چقدر سود بدست آورده است. شما
نیز نفس را که سرمایه عمرتان را در اختیار دارد شریک خود فرض کنید. هر شب از او حساب بکشید که این عمر را در چه راهى صرف کردى؟ که مبادا در این معامله زیان بینید. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: «حاسِبُوا اَنْفُسَکُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسَبُوا»(1)
قبل از اینکه در قیامت محاسبه شوید، به حسابرسى نفس خود بپردازید.
«مُتْعِبینَ لَها»
نهمین ویژگى: این است که نفس خود را به زحمت مى اندازند.