در گفتگوهایى که در «حدیث معراج» بین خداوند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) انجام گرفته است اسلوبهاى گوناگونى به کار رفته که این خود نوعى بلاغت در سخن است، زیرا اگر اسلوب کلام، از آغاز تا پایان، یکنواخت باشد ملال انگیز و خستگى آور است، اما وقتى در گفتگو اسلوبهاى گوناگونى به کار رود، نشاط انگیز بوده و طراوت بحث حفظ مى گردد.
در دو بحث اخیر فرازهایى از سخنان خداوند متعال خطاب به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بیان شد، حاصل آن این بود که دسته اى از صفات باعث مى گردد، انسان زندگى گوارا و حیات خوش و پایدارى داشته باشد و آن ویژگى ها و صفات کسانى است که به مقام رضا رسیده اند. علاوه بر آن مقام محبان و دوستان خدا و برخى از اوصاف آنان بررسى شد. در این بخش اسلوب سخن تغییر مى یابد و خداوند پیامبر را به مطالبى چند توصیه و سفارش مى کند و مى فرماید:
«یا اَحْمَدُ؛ اِجْعَلْ هَمَّکَ هَمّاً واحِداً فَاجْعَلْ لِسانَکَ لِساناً واحِداً وَاجْعَلْ بَدَنَکَ حَیّاً لاتَغْفُلْ اَبَداً. مَنْ غَفَلَ لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَکَ»
اى محمد؛ همت خود را به یک چیز متوجه ساز و زبانت را یکسان قرار بده. بدنت را زنده بدار و هرگز غافل مباش، کسى که از من غافل گردد، برایم مهم نیست که به کدام وادى هلاکت در افتد.
اینکه فرمود همتت را به یک چیز متوجه گردان، بدین معنا نیست که انسان در دنیا فقط یک چیز را هدف قرار دهد و غیر آنرا رها کند، بلکه منظور این است که وقتى در اهداف انسان تزاحم رخ مى دهد، چنان نباشد که گاهى این هدف را ترجیح دهد و گاهى هدف دیگر را، گاهى خدا و گاهى خلق را، بلکه همواره همت او به یک چیز متوجه گردد و فقط خدا را طلب کند. گرچه خدا خواهى و طلب رضاى او، در جهات گوناگون مطرح مى گردد: گاهى در مسائل فردى و گاهى در مسائل اجتماعى، گاهى در مسائل مادى و گاهى در مسائل معنوى. بالاخره در همه فعالیتها، انسان
باید یک همّ داشته باشد و آن طلب رضاى خداست. پس «اِجْعَلْ هَمَّکَ همَّاً واحِداً» یعنى تزلزل نداشته باش که گاهى دنیا را بخواهى و گاهى آخرت را، گاهى خدا و گاهى خلق را؛ بلکه نهایت سعى و همتّت براى خدا باشد.
شرکى که باعث مى گردد انسان هم خدا را بخواهد و هم غیر او را، هم در عمل اثر مى گذارد و هم در گفتار انسان، چرا که انسان طالب دل خواه خود است و سخن او تابع شرایط و منافعش مى باشد، در واقع نان به نرخ روز مى خورد. به گونه اى سخن مى گوید که مخاطبش را به خود جلب کند و یا او را فریب دهد ـ چنین افرادى دو زبان دارند اما کسى که هدفش خداست و طالب رضاى اوست، زبانش نیز یکى است و یک جور سخن مى گوید؛ لذا خداوند مى گوید: «وَ اجْعَلْ لِسانَکَ لِساناً واحِداً»
توصیه دیگر خداوند به پیامبر این است که اگر یاد خدا در دلت نباشد، بدنت مرده است. حیات انسانى تو، به یاد خدا بستگى دارد و اگر به یاد خدا نباشى از حیات انسانى محروم خواهى بود و بدنت مرده است، گرچه داراى حیات حیوانى است. وقتى بدن انسان زنده مى ماند که لحظه اى از خدا غافل نگردد. سپس خداوند آفت اصلى غفلت را چنین ذکر مى کند که اگر کسى غفلت ورزد «لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَکَ» باک ندارم که در کدامین وادى هلاک شود، یعنى غفلت عامل اصلى هلاکت است. اگر کسى خدا را فراموش کند و از او روى برگرداند، ممکن است به هر نوع هلاکتى گرفتار شود. سنّت خدا در این عالم بر این است که انسان مختار باشد و این سخن خدا تهدیدى است براى انسان که متوجه باشد غفلت از خدا او را به انواع هلاکتها دچار مى کند، چنانکه خداوند مى فرماید:
«وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَلَهُ قَرینٌ»(1)
کسى که از یاد خدا اعراض کند شیطان را بر او مى گماریم تا هم نشین او گردد.
1- زخرف/36.
یعنى مقارنت شیطان در اثر غفلت از یاد خداست والا اگر انسان همیشه ذاکر باشد شیطان بر او مسلط نمى شود.
«وَ اِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُّهْتَدُونَ»(1)
آن شیاطین مردم را از راه خدا باز مى دارند و خود پندارند که هدایت یافته اند.
او فکر مى کند به خود و خلق خدمت مى کند، در صورتى که گمراه است و پیوسته به نابودى و هلاک نزدیکتر مى شود.
«یا اَحْمَدُ؛ اِسْتَعْمِلْ عَقْلَکَ قَبْلَ اَنْ یَذْهَبَ. فَمَنِ اسْتَعْمَلَ عَقْلَهُ لایُخْطِئُ وَ لایَطْغى»
اى محمد؛ عقل خود را به کار انداز قبل از اینکه از دستت برود. پس کسى که از عقل خود استفاده برد، خطا و طغیان نمى کند.
یعنى انسان تا از عقل بهره مى برد، حدود را مى شناسد و رعایت مى کند و در نتیجه در تشخیص خطا نکرده، در عمل نیز طغیان نمى کند، اما وقتى عقلش کنار رفت، شهوت یا غضب غالب مى شود و از حدود تجاوز مى کند.
عقل مندى، یاد خدا و گریز از غفلت
«یا اَحْمَدُ؛ اِجْعَلْ هَمَّکَ هَمّاً واحِداً. فَاجْعَلْ لِسانَکَ لِساناً واحِداً وَاجْعَلْ بَدَنَکَ حَیّاً لاتَغْفُلْ اَبَداً؛ مَنْ غَفَلَ لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَکَ. یا اَحْمَدُ؛ اِسْتَعْمِلْ عَقْلَکَ قَبْلَ اَنْ یَذْهَبَ. فَمَنِ اسْتَعْمَلَ عَقْلَهُ لایُخْطِئُ وَ لایَطْغى.
یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى لاَِىِّ شَىء فَضَّلْتُکَ عَلى سایِرِ الاَْنْبیاءِ؟ قالَ اللّهُمَّ لا. قالَ: بِالْیَقینِ وَ حُسْنِ الْخُلْقِ وَ سَخاوَةِ النَّفْسِ وَ رَحْمَة بِالْخَلْقِ وَ کَذلِکَ اَوْتادُ الاَْرْضِ لَمْ یَکُونُوا اَوتاداً اِلاّ بِهذا.
یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعَبْدَ اِذّا جاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمْتُهُ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانَ کافِراً تَکُونُ حِکْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ وَ وَبالا. وَ اِنْ کانَ مُؤْمِناً تَکُونُ حِکْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهاناً وَ شِفاءً وَ رَحْمَةً. فَیَعْلَمُ ما لَمْ یَکُنْ یَعْلَمْ وَ یَبْصُرُ ما لَم یَکُنْ یَبْصُرْ. فَاَوَّلُ ما اُبْصِرُهُ عُیُوبُ نَفْسِهِ حَتّى یَشْتَغِلَ بِها عَنْ عُیُوبِ غَیْرِهِ وَ اُبْصِرُهُ دَقایِقَ الْعِلْمِ حَتّى لایَدْخُلَ عَلَیْهِ الشَّیْطانُ.
یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ شَىءٌ مِنَ الْعِبادَةِ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الصَّمْتِ وَ الصَّوْمِ، فَمَنْ صامَ وَ لَمْ یَحْفَظْ لِسانَهُ کَمَنْ کانَ قامَ وَ لَمْ یَقْرَأْ فى صَلاتِهِ، فَاُعْطیهِ اَجْرَ الْقِیامِ وَ لَمْ اُعْطِهِ اَجْرَ الْعابِدینَ. یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى مَتى یَکُونُ [لِىَ] الْعَبْدُ عابِداً؟
قالَ لا یا رَبِّ. قالَ اِذا اجْتَمَعَ فیه سَبْعُ خِصال وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنِ الْمحارِمِ وَ صَمْتٌ یَکُفُّهُ عَمّا لایَعْنیهِ، وَ خَوْفٌ یَزْدادُ کُلَّ یَوْم مِنْ بُکائِهِ وَ حَیاءٌ یَسْتَحْیی مِنّى فىِ الْخَلاءِ وَ اَکْلُ ما لابُدَّ مِنْهُ وَ یُبْغِضُ الدُّنْیا لِبُغْضى لَها وَ یُحِبُّ الاَْخْیارَ لِحُبّى لَهُمْ.»
خداوند به کسى که به مقام رضا راه یافته، سه خصلت عطا مى کند:
«فَمَنْ عَمِلَ بِرِضائى اُلْزِمْهُ ثَلاثَ خِصال: اُعَرِّفُهُ شُکْراً لا یُخالِطُهُ الْجَهْلُ»
1- فجر/28 ـ 27.
2- مائده/119.
هر کس به خواست و رضاى من عمل کند، سه خصلت به او عطا مى کنم، به او سپاسگزارى را مى آموزم که با جهل همراه نمى گردد.
پس ویژگى و خصلت اول، شکر و سپاسگزارى از خدا، همراه با باور و آگاهى است. انسان بالطبع ناسپاس است، پیوسته غرق در نعمتهاى بى شمار خداست، ولى بدان توجه ندارد، اما وقتى نعمتى ازاو گرفته شود، فریادش بلند مى شود. میلیون ها نعمت دارد و حقش را ادا نمى کند، اما وقتى یکى از آنها کم مى شود، داد و فریادش بلند مى شود و به التماس و گریه و نذر و نیاز و دعا روى مى آورد! تازه آنها که اهل ایمان و توسلند، به توسل و دعا روى مى آورند و الا دیگران تنها قیافه هایشان را درهم مى کشند و ناامید مى شوند:
«وَ لاَِنْ اَذَقْنا الاِْنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَ نَزَعْناها مِنْهُ اِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ»(1)
اگر ما انسان را از نعمت و رحمتى برخوردار کردیم (تا شکر کند) سپس (به جهت کفران او) آن نعمت را از او باز گرفتیم، سخت به ناامیدى و کفران در مى افتد.
در آیه دیگر مى فرماید: «... وَ اِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ»(2)
وقتى شر و آسیبى به او رسد، مأیوس و ناامید مى گردد.
باز در جاى دیگر مى فرماید: «اِنَّ الاِْنْسانَ لَظَلوُمٌ کَفّارٌ»(3)
انسان سخت ستمگر و کفران پیشه است.
در مقابل این گروه، خداوند به بندگانى که طالب رضاى او هستند، مقام حق شناسى و شکرگزارى عطا مى کند، و علاوه این حق شناسى با جهل آمیخته نیست، بلکه نعمتهاى خدا را مى شناسند و در مقام شکرگزارى بر مى آیند. ما چون به همه نعمتهایى که خدا به ما عطا کرده، واقف نیستیم، اگر هم شکرى به جا آوریم، محدود خواهد بود و در کنار آن ده ها ناسپاسى و ناشکرى از ما سر مى زند. در همان حال که
1- هود/9.
2- فصلت/49.
3- ابراهیم/34.
پى به نعمتى برده ایم و از آن شکرگزارى مى کنیم، از نعمتهاى فراوان دیگر غافلیم، پس آن شکرگزارى همراه با غفلت و جهل نسبت به سایر نعمتهاى خداست.
«وَ ذِکْراً لایُخالِطُهُ النِّسْیانُ وَ مَحَبَّةً لا یُوْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقینَ»
به او توجه و ذکرى عطا مى کنم که با فراموشى همراه نمى گردد و محبتى بدو مى دهم که باداشتن آن هیچ محبتى را بر محبت من ترجیح ندهد.
براى ما خیلى دشوار است به یاد خدا باشیم، در شبانه روز وقتى براى چند دقیقه به نماز مى ایستیم، گرچه در ظاهر عبادت مى کنیم، ولى دلمان با خدا نیست و از یاد و توجه به او غافلیم؛ اما مؤمنى که مرهون لطف و عنایت خداوند مى باشد و دلش سرشار از عشق و محبت به خداست، نمى تواند او را فراموش کند. خدا یاد و توجه اى به او داده که همراه با نسیان و فراموشى نیست، لذا هیچ گاه از یاد او غافل نمى گردد، او عاشق خداست و عاشق هیچ گاه معشوقش را فراموش نمى کند ـ این یاد و توجه ویژگى دومى است که خدا به او مى دهد.
ویژگى و خصلت سوم که خدا به رضا دهنده به خواست خود عنایت مى کند، این است که نسبت به خود محبتى در دل او ایجاد مى کند که هیچ گاه محبت دیگرى را بر آن ترجیح نمى دهد. وقتى انسان در دنیا به چیزى محبت پیدا مى کند، بالاخره روزى محبوب بالاترى براى او یافت مى شود که در نتیجه، محبت به محبوب اول از دلش خارج مى گردد: دائماً علاقه ما به اشیا و اشخاص بر همین منوال است، امروز به کتاب خوب و قشنگى علاقه داریم و فردا علاقه مان به کتاب بهترى جلب مى گردد. امروز به خانه اى دل خوش مى شویم و فردا که خانه بهترى فراهم ساختیم، بدان دل خوش مى شویم. امروز رفیق خوبى داریم و بدان محبت مى ورزیم، اما وقتى رفیق بهترى یافتیم، رفیق اول را فراموش مى کنیم ـ این قاعده در محبتهاى دنیایى هر روز مصداق تازه اى پیدا مى کند، ولى کسى که دلش وابسته به خداست، هیچ محبتى را بر محبت به خدا ترجیح نمى دهد، زیرا محبوبى بالاتر از خدا براى او یافت نمى شود.
«فَاِذا اَحَبَّنى اَحْبَبْتُهُ وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى، فَلا اُخْفى عَلَیْهِ خاصَّةَ خَلْقى»
وقتى که او مرا دوست داشت، من نیز او را دوست مى دارم و چشم دلش را براى نظاره به جلالم مى گشایم و بندگان خاص و برگزیده ام را از او پنهان نمى کنم.
توصیف مقام محبت بنده به خداوند و محبت خداوند به بنده، براى ما ممکن نیست و زبان از بیان این واقعیت عاجز است، این موهبت و مقام رفیعى است که تنها براى دوستان و اولیاى خدا قابل درک است. اینکه انسان خداوند را دوست داشته باشد، مقام با ارزشى است، چرا که بنده چنان معرفت و شناختى مى یابد که تنها به خدا محبت مى ورزد و دوستى دیگران را فراموش مى کند؛ مسلماً این مقام مهمى است و مهمتر از آن اینکه خدا انسان را دوست بدارد.
خداوند متعال مى فرماید:
«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِى اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ...»(1)
اى کسانى که ایمان آورده اید، هر که از شما از دین خود مرتد شود، به زودى خدا قومى را مى فرستد که آنها را دوست مى دارد و آنان نیز خدا را دوست مى دارند.
علاوه بر محبتِ متقابل بین عاشق و معشوق و بنده مؤمن و خدا، خداوند دوست و عاشق خود را محبوب خلق نیز مى گرداند. البته براى او محبوب گشتن در بین مردم فى نفسه ارزش و بهایى ندارد، بلکه از آن جهت که لطف خدا چنین محبوبیتى را بر او ایجاد کرده، بدان ارزش مى دهد والا دوستدار خدا فقط به خدا توجه دارد و کارى ندارد به اینکه دیگران او را دوست بدارند، یا نه. براى او فرق نمى کند که همه مردم دوستش باشند یا دشمنش، ولى لطف خدا در حق او ایجاب مى کند که محبوب همگان گردد. در این باره خداوند در قرآن مى فرماید:
«اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً»(2)
1- مائده/54.
2- مریم/96.
آنان که به خدا ایمان آورند و نیکوکار شوند، خداى رحمان آنان را (در نظر خلق) محبوب مى گرداند.
نمونه بارز مؤمنان صالح و پاک باخته خداوند، امام، رضوان اللّه علیه، بود که نه تنها دوستان، او را دوست مى داشتند، بلکه دشمنان نیز از ژرفاى دل او را دوست مى داشتند و اگر به دشمنى و مخالفت با او بر مى خاستند، براى این بود که منافع خود را در خطر مى دیدند. چنانکه بزرگترین دشمن على(علیه السلام) معاویه بود، اما وقتى یکى از اصحاب على(علیه السلام) نزد او مى رود، مى گوید از فضایل على(علیه السلام) برایم بگو و چون فضایل على(علیه السلام) براى او گفته مى شود مى گرید! چرا که فطرت او طالب نیکى ها و خوبى ها بود؛ ولى بر اثر دل بستن به دنیا و پیروى شیطان و فراموش کردن خدا، از آن منحرف شده بود و براى رسیدن به هواها و خواسته هاى خود، با على(علیه السلام) و اولاد و اصحابش دشمنى مى ورزید.
«فَاُناجیهِ فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى یَنْقَطِعَ حَدیثُهُ مِنَ الْمَخْلُوقینَ وَ مُجالِسَتُهُ مَعَهُمْ»
در تاریکى شب و روشنى روز با او مناجات مى کنم، تا از سخن گفتن با مردم اجتناب جسته، از هم نشینى با آنها گریزان گردد.
تا حال محب خدا دنبال فرصتى بود که با خداى خود مناجات کند، اکنون به مقامى رسیده که خدا با او نجوا مى کند. یک عاشق دلباخته، پیوسته دنبال لحظه اى است که با محبوب خود اُنس گیرد و با او به نجوا بنشیند، اکنون چنان شده که محبوب با او نجوا مى کند و مسلماً این بزرگترین سرور و شادمانى اوست و چه افتخارى از این بالاتر که در بیدارى و خواب احساس کند خدا با او سخن مى گوید!!
* * *
ما چون جاى دیگرى را نمى بینیم و از عالم آخرت بى خبریم، خیال مى کنیم دنیا وسعت دارد، گرچه این دنیا در مقایسه با عظمت خداوند در حکم صفر است، ولى آنگاه که چشم دل انسان به عظمت الهى باز شد، به خُردى و کوچکى دنیا پى مى برد و از درک عالم آخرت و عظمت خداوند چنان غرق در سرور و لذت و بهجت مى شود، که دنیا براى او تنگ مى گردد، بلکه آنرا فراموش مى کند، چنانکه اگر کسى با رصدخانه به مشاهده ستارگان و نحوه حرکت آنها بنشیند، غرق در تماشاى آنها
مى گردد و زندگى رو زمره خود را فراموش مى کند؛ چرا که در فضاى بهت انگیز و بى کران کهکشانها وارد شده است.
اگر چشم انسان به عالم دیگرى گشوده شود ـ که این عالم با همه عظمتش در برابر آن نا چیز است ـ دیگر نه تنها پرداختن به امور دنیا براى او لذت بخش نیست، بلکه آن را مانع از پرداختن به آخرت و توجه به عالم برین مى داند. در امور دنیا نیز اگر لذتى براى انسان حاصل گشت، تا مدتى بدان سرگرم مى گردد و بعد از دست یافتن به لذت بهتر، دیگر نه تنها از لذت اولى خوشش نمى آید، بلکه از آن کراهت دارد و آنرا مانع رسیدن به لذت عالیتر و بزرگتر مى داند. هم چنین آنان که چشم دلشان به عالم آخرت باز شده، چنان لذتى را درک مى کنند که دیگر پرداختن به لذایذ دنیایى برایشان لذت آور نیست، بلکه بدان بدبین مى گردند و چون آن را مانع از رسیدن به لذتهاى حقیقى و واقعى مى دانند، از آن فرار مى کنند.
بزرگان و اولیاى خدا، از آنچه براى ما لذت بخش است و براى رسیدن به آن مقدماتى را فراهم مى سازیم و با روى گشاده از آن استقبال مى کنیم، لذتى نمى برند، چون کسى که محبت خدا در دلش جاى گرفت، لذتهاى مادى براى او جاذبه ندارد، بلکه آنها را مانع از ترقى و کمال خود مى شناسد و تنها در حد ضرورت و به عنوان وظیفه شرعى از آنها بهره مى برد.
«وَ اُحَذِّرُهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها کَما یُحَذِّرُ الرّاعى غَنَمَهُ مِنْ مَراتِعِ الْهَلَکَةِ»
همواره او را از دنیا و آنچه در اوست برحذر مى دارم، چنانکه همواره چوپان، گوسفندان خود را از چراگاه هاى مرگ آفرین باز مى دارد.
وقتى انسان آن مراحلى را که بدان اشاره رفت پشت سر گذاشت، خدا مربى او مى گردد و در خطرات و لغزشگاهها یارى اش مى کند و چنانکه چوپان گوسفندان خویش را از علف زارهاى مسموم دور مى کند، او را از دنیا دور مى سازد.
«فَاِذا کانَ هکَذا یَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِراراً وَ یُنْقَلُ مِنْ دارِ الْفَناءِ اِلى دارِ الْبَقاءِ وَ مِنْ دارِ الشَّیْطانِ اِلى دارِ الرَّحْمنِ»
پس وقتى چنین شد، از مردم فرار مى کند و از خانه فانى دنیا به خانه باقى آخرت و از خانه شیطان به خانه خدا منتقل مى گردد.
ما اگر مدتى مردم و صحنه هاى دنیوى را مشاهده نکنیم، گویا در زندان گرفتار شده ایم، دلمان مى خواهد مردم را ببینیم، ولو با آنها دوست و رفیق نباشیم. دیدن انسانها و مشاهده صحنه هاى دنیا برایمان لذت بخش است و اگر از آن محروم گردیم، چونان زندانى در نهایت رنج و عذاب خواهیم بود، ولى کسى که دلش مملو از محبت خدا گشته است و چشمش به عالم جاودانه آخرت باز شده، از دنیا و اهل آن فرار مى کند و دلش نمى خواهد آنها را ببیند. تنها مایل به دیدن دوستان و عاشقان خداوند و به گفتگو نشستن با آنهاست و علاقه اى به نشست و برخاست با دیگران ندارد، مگر تکلیف و وظیفه ایجاب کند که به سراغ آنها برود.
گاهى درباره کسى که از دنیا رخت بربسته، گفته مى شود که دار فانى را وداع گفته و به دار باقى شتافته است! ولى انتقال در مورد بحث ما با آن انتقال متفاوت است، چرا که مؤمن شیفته لقاى رب در دنیاست و با مردم زندگى مى کند و به وظایف خود مشغول است. او گرچه در دنیاست، ولى دلش از این عالم فانى بریده است و به عالم باقى پیوسته است. پیش از این به جمله دیگرى از همین حدیث اشاره رفت که دنیا و آخرت در نظر اولیاى خدا یکسان است: «قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً» یعنى آنها بر دنیا و آخرت اشراف دارند و از افقى به آندو مى نگرند که هر دو یکسان در نظر آنان جلوه مى کند.
در واقع دنیا و آخرت مثال دو خانه اى است که انسان از یکى به دیگرى منتقل مى گردد.
وقتى انسان به تماشاى جلال خداوندگارى نشست، دنیا از نظرش محو مى گردد
و به اعتبار دیگر از این دنیا به عالم دیگر منتقل مى شود. به تعبیر على(علیه السلام) در نهج البلاغه: «وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِاَبْدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلى»(1) بابدن هایى دردنیا زندگى مى کنند که روح آنها به آستان رفیع رحمت الهى آویخته شده است.
چنین انسانى از خانه شیطان به خانه خدا منتقل مى گردد: تا چشم به روى دنیا و مظاهر آن باز است و دل به لذتهاى آن وابسته است، دنیا خانه شیطان است، چون شیطان وسوسه گر، درصدد به انحراف و لغزش کشاندن انسانهاست. ولى وقتى انسان اوج گرفت و به «خانه رحمان» منتقل گردید، دیگر دست شیطان به او نمى رسد؛ چرا که شیطان را به خانه خدا راه نیست.
«یا اَحْمَدُ؛ لاَُزَیِنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ فَهذا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنىُ وَ الْحَیاةُ الْباقِیَةُ وَ هذا مَقامُ الرّاضینَ»
اى محمد؛ من او را به هیبت و شکوه زینت مى بخشم و این، زندگى گوارا و حیات جاودانه است و مقام کسانى که راضى به رضاى خدایند.
کسانى که با خدا رابطه دارند و دلشان متوجه خداست، چنان هیبت و عظمتى بدانها داده شده که دیگران در برابرشان خضوع مى کنند و خود به دلیل این امر پى نمى برند که چرا به مجرد روبرو گشتن با چنین افرادى احساس خُردى و کوچکى مى کنند. ممکن است لاغر و رنجور باشد و چیزى که موجب هیبت و ابهت گردد در ظاهر او وجود نداشته باشد، اما وقتى بازتاب حالات روحى او ظاهر مى گردد، مردم در خود احساس کوچکى مى کنند و او را بزرگ مى دارند.
آیا این زندگى خوش تر و گواراتر است، یا زندگى سراسر آلوده ما که دلمان را به آن خوش کرده، در این فکریم چه بپوشیم و چه بخوریم و چگونه سر همدیگر کلاه بگذاریم؟ اگر چیزى از مالمان کم شود، از غصه و ناراحتى خوابمان نمى برد. آیا این
1- نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 139، حکمت 139.
زندگى که ما داریم ارزش دارد یا زندگى کسى که اصلا به دنیا اعتنا ندارد و دنیا در نظر او کوچک و بى مقدار است، چون با عالمى عظیم تر و وسیعتر سر و کار دارد. دل از محدودیتها و فقیران و گدایان (انسانها) بر کنده، به غناى مطلق، عزت مطلق، جمال و کمال مطلق دل سپرده است.
وقتى انگیزه مؤمن، در دورى گزیدن از لذتهاى دنیا و محرمات و بالاخره چیزى که خوشایند خدا نیست، رضاى خدا بود بالطبع به آنچه خدا بر او پیش مى آورد و یا بدو عنایت مى کند رضا مى دهد و شکى نیست که این رضا طرفینى است؛ یعنى وقتى انسان به دنبال رضاى خداوند باشد و از کار او رضایت خاطر داشته باشد و خرسند گردد و در کنار ارتباط با خداوند، دیگر کمبودها براى او معنا نداشته باشد خداوند نیز از او راضى مى گردد. چنانکه در قرآن نیز «راضى و مرضى» با هم آمده است:
«اِرْجِعى اِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَّرْضِیَّةً»(1)
اى نفس قدسى مطمئن و آرام، به حضور پروردگارت باز گرد که تو از او خشنودى و او نیز از تو راضى است.
در آیه دیگر مى فرماید: «... رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2)(کسانى که از نعمتها و مواهب بهشتى بهره مند مى گردند) خدا از آنها راضى است، آنها نیز از خدا راضیند، این است فیروزى و سعادت بزرگ.
تا دل انسان به دیگران مشغول است نمى تواند پرواز کند، چون پایش بسته است، اما وقتى با لطف خداوند دل از محبت غیر پاک گشت، پرواز کردن براى او آسان مى گردد. کارهاى ما معمولا بر محور دنیاست و وقتى بدانها مشغولیم، سعى مى کنیم بر وفق مراد انجام گیرد و اگر خیلى هنر داشته باشیم، در انجام آنها و رسیدن به خواسته هایمان از راه مشروع سود مى جوییم. وقتى کارمان تمام شد و با دوستان گرم صحبت شدیم، باز سخن از دنیا به میان مى آید: فلان چیز گران شد، قیمت فلان
زمین مناسب است و... این بدان جهت است که دل ما به دنیا مشغول است و محرک و انگیزه اى که ما را به حرکت وامى دارد، حب دنیاست.
اگر محبت به خداوند جانشین محبت به دنیا گشت، وقتى انسان از عبادت، کار، تلاش و انجام وظایف الهى اش فارغ گشت و فراغتى یافت که با دوستانش بنشیند، محور سخن خدا خواهد بود. از دنیا و زخارف آن مى گذرد و هنگام اشتغال و فراغت، تمام توجه اش به خداست. معمولا در فراغت و بخصوص هنگام خواب چیزهایى توجه انسان را جلب مى کند که در عمق دل او جاى دارد و هنگام پرداختن به فعالیتهاى روزانه از آنها غافل مى گردد. بنابراین اگر انسان مى خواهد بداند که در عمق دلش چه مى گذرد و محبوب واقعى او کیست، بنگرد در هنگام فراغت و خواب دلش به چه چیزى بیشتر توجه دارد.
کسانى که دل به خدا سپرده اند و بدو محبت دارند، چه در هنگام اشتغال به کار و چه هنگام فراغت و استراحت، محور توجه و افکارشان خدا و نعمتهایى است که او بدانها ارزانى کرده. دوستداران خدا از نعمتهاى ویژه اى برخوردارند که دیگران از آنها خبر ندارند، تا آنجا که نعمتهاى ارزانى شده به دنیا داران برایشان بى ارزش است.
میان عاشق و معشوق رمزى است *** چه داند آنکه اشتر مى چراند
«وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ حَتّى یَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ یَنْظُرَ بِقَلْبِهِ اِلى جَلالى وَ عَظَمَتى»
چشم دل و گوش قلبش را مى گشایم تا با دل بشنود و با قلب خود به جلال و عظمت من بنگرد.
انسان غیر از چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوش باطنى نیز دارد: «... فَاِنَّها لاتَعْمَى الاَْبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمىَ الْقُلُوبُ الَّتى فىِ الصُّدورِ»(1)
گرچه چشم سر کافران کور نیست، ولى چشم دل و باطنشان کور است.
1- حج/46.
نابیناى واقعى کسى است که چشم دلش کور است و حقایق را درک نمى کند، ولى کسى که اهل محبت خداست، خداوند چشم و گوش دلش را باز مى کند و با دل عظمت و جلال خداوندى را مى بیند و در این صورت امور دنیا برایش پست و حقیر مى گردند و براى او دشوار است به امور دنیا توجه کند، چون فرا روى خود عالم بى کرانى را مى نگرد. مثال کور مادرزادى که چشمش به روى دنیا بازگردد و عالم وسیع دنیا را فرا روى خود ببیند (تا چشم نداشت تنها درون خود را مى دید، ولى تا چشمش باز شد، عالم وسیع دنیا را نیز مى بیند).
تا چشم دل ما باز نشده، از حقایق آن عالم و حتى از باطن و ملکوت عالم دنیا بى خبریم، چون آنها را نمى بینیم: وقتى دنیا و عظمت کهکشان ها و ستارگان را، با چشم و یا دوربین و تلسکوپ مى بینیم از شگفتى ها و گستره آن تعجب مى کنیم، غافل از اینکه این تازه مربوط به دنیاست و نگرش و درک ما همانند درک نابیناست و هنوز چشم دلمان باز نشده است که عظمت نامحدود الهى را ببینیم که در آن صورت دنیا با همه وسعت و گستردگى اش برایمان تنگ مى گردد.
«وَ اُضَیِّقُ عَلَیْهِ الدُّنْیْا وَ اُبَغِّضُ اِلَیْهِ ما فیها مِنَ اللَّذّاتِ»
دنیا را بر او تنگ مى گردانم و لذتهاى آن را بر او مبغوض مى سازم.