تا اینجا بحث ما در این بود که مى توان همزمان به خدا و امور دیگر توجه داشت: انسان مى تواند هم به خداوند توجه داشته باشد و هم به برخى از مخلوقات او، مثل زن، فرزند، معلم و از این قبیل؛ ولى اولیاى خدا فقط به او توجه دارند. خدا چنان معرفت و شناختى به آنها عطا مى کند که همه موجودات را شعاعى و پرتوى از خورشید بى نهایت هستى مى بینند، یعنى چیزى را در کنار خدا قرار نمى دهند که علاوه بر خدا به آن نیز توجه داشته باشند. به حدى وجود خدا براى آنها تجلى کرده که موجودات دیگر در نظر آنان، شعاعى از وجود بى نهایت خداوند به شمار
مى آیند. مثل اینکه انسان نور خورشید را مى بیند، ولى آن نور براى او اصالت ندارد، زیرا خورشید اصیل است و نور پرتو اوست.
اولیاى خدا هر چه را که در اطراف خود مشاهده مى کنند، پرتوهاى محدود و ممکنى از ذات بى نهایت خدا مى شناسند و توجه اصلى آنها به جانب خداست، البته زمانى که به خدا مى نگرند، پرتوهاى وجود او و مخلوقات را نیز مشاهده مى کنند. (عالم موجودات به مانند اشعه اى است که از خورشید هستى مى تابد و بالعرض مورد توجه اولیاى خدا قرار مى گیرد).
البته گفتن و شنیدن این مطالب در حد ما نیست و نقل آنها براى این است که بدانیم چه لذتهایى در عالم هستى وجود دارد که به مراتب از لذتهاى مادى بالاتر و شیرین ترند. به هر حال بر اساس مراتب گوناگونى که انسانها در شناخت و محبّت به خدا دارند، توجه آنها به خدا نیز متفاوت مى گردد. کسانى که ذره اى از محبّت خدا را چشیده اند، بالطبع دلشان به سوى او توّجه دارد. چگونه دل را به یاد و توّجه او مشغول نسازند، در حالى که عشق و موّدت او سراپاى وجودشان را فرا گرفته است، آیا ممکن است عاشق به یاد معشوق نباشد؟ چگونه ممکن است کسى که عظمت و جلال خداوندى را درک کرده، در برابر او براى دیگرى عظمت قائل شود؟ و بالاخره انسان مى تواند به مرحله اى برسد که توجه اصلى او به ذات اقدس الهى معطوف گردد و همه چیز را در شعاع وجود او ببیند. مضمون این معنا در دعاها و روایات فراوانى وارد شده است، براى مثال در دعاى عرفه مى خوانیم:
«أَیَکوُنُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ»
آیا غیر تو از خود ظهورى دارد تا تو را ظاهر گرداند؟(1)
1ـ در «تُحَفُ العُقول» از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود:
«مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْرِفُ اللّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْرِفُ اللّهَ بالاِْسْمِ دُونَ الْمَعْنى فَقَدْ اَقَرَّ بِالطَّعْنِ لاَِنَّ الاِْسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ الاِْسْمَ وَ الْمَعْنى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللّهِ شَریکاً وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ بِالصِّفةِ لا باِلاِْدْراکِ فَقَدْ اَحالَ عَلى غائِب وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَةَ و المُوصُوفَ فَقَدْ اَبْطَلَ التَوحیدَ لاَِنَّ الصِّفَةَ غَیْرُ المُوصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یُضیفُ المُوصُوفَ اِلىَ الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْکَبیرِ وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...»
هر که پندارد که خدا را با توهم دلها مى شناسد مشرک است (یعنى آنچه انسان ها به عنوان خدا شناخته اند ساخته اوهام آنهاست و مخلوق مى باشد و اعتقاد به خدایى آن شرک است) و هر که پندارد که تنها خدا را به نام و اسم مى شناسد و پى به معنا و واقعیت او نبرده است، به اشتباه خود اعتراف کرده، چرا که صرف نام حادث است. هر که پندارد نام و معنا را با هم مى پرستد، براى خدا شریک قرار داده. هر که پندارد خدا را بر اساس توصیف مى پرستد نه بر اساس درک و ادراک، حواله به نادیده داده است. هر که پندارد صفت و موصوف را مى پرستد، توحید را منکر شده، چون صفت غیر از موصوف است و هر که پندارد موصوف را به صفت اضافه مى کند، بزرگ را کوچک شمرده است [بالاخره هیچیک نتوانسته اند چنانچه باید خدا را بشناسد]؛ تُحف العقول (با ترجمه)، ص 341.
اولیاى خدا و کسانى که به معرفت ناب الهى دست یافته اند و دلشان به نور خدا نورانى گشته است، اول خدا را مى بینند و سپس به صفات او پى مى برند. ما معمولا خدا را با یک سرى از مفاهیم، نظیر مفهوم واجب الوجود، خالق، رازق و... مى شناسیم و آنها را به غایب و نادیده حواله مى دهیم، امّا کسانى که به معرفت الهى رسیده اند و خدا دلشان را نورانى کرده، اوّل خدا را مى بینند و آنگاه به صفات او توّجه مى کنند.
این مضامین در روایات فراوانى به چشم مى خورد و ما تنها خواستیم اشاره کنیم که چگونه برخى به اندازه یک چشم بر هم زدن نیز از خدا غافل نمى گردند. البته راه رسیدن به این مرحله این است که انسان با تمرین و ممارست سعى کند، حضور خدا را درک کند و بعد از آن ریاضتها و تلاشها، خداوند خود را به انسان مى شناساند و از آن پس انسان به جمال ربوبى مى نگرد و پیوسته به یاد او خواهد بود.
«وَ لایُریدُونَ کَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا کَثْرَةَ الْکَلامِ وَ لا کَثْرَةَ الْلِباسِ»
چهاردهمین و پانزدهمین و شانزدهمین ویژگى: این است که خواهان پرخورى و پرگویى و اسراف در لباس نیستند. (در مقابل دنیاگرایان که همواره به فکر دنیا و زرق
و برق آن هستند، اهل آخرت توجه اى به مظاهر دنیا ندارند).
«النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ کَریمٌ»
هفدهمین ویژگى: مردم در نظر آنان مردگانند و خدا در نظرشان حى و کریم است.
دنیا دوستان همواره مواظبند که مردم به آنها بدبین نگردند و جاه و مقامشان در جامعه محفوظ بماند وسعى مى کنند علاقه و توجه دیگران را به خود جلب کنند تا کسى گمان بدى به آنها نبرد. روى افکار عمومى حساب مى کنند و بدین جهت عیب خود را پوشیده مى دارند. البته خدا نیز دوست ندارد عیب مؤمن ظاهر گردد، ولى سخن در این است که اهل دنیا براى جلب توجه مردم و براى اینکه به آنها احترام بگزارند، تظاهر به خوبى مى کنند. در مقابل اهل آخرت توجه اى به مردم ندارند و گویا مردم مرده اند و به جهت خواست مردم رفتار و نگرشهاى خود را پى ریزى نمى کنند. آنها دنبال عمل به وظیفه اند و به سخن و قضاوت دیگران اعتنایى ندارند. همواره خداوند در نظر آنان جلوه گرست و تنها او را زنده و جاوید مى شناسند. بر عکس ما مردم را زنده و حاضر مى پنداریم و توجه نداریم که خداوند حاضر است و رفتار و اعمالمان از دید او پنهان نمى ماند!
«یَدْعُونَ الْمُدْبِرینَ کَرَماً وَ یُریدونَ الْمُقْبِلینَ تَلَطُّفاً»
هجدهمین ویژگى: کسانى را که به آنها پشت کرده اند از روى بزرگوارى به سوى خود مى خوانند و کسانى را که به آنان روى آورده اند، از روى لطف مى پذیرند.
اگر دیگران به آنها پشت کنند، نمى گویند بگذار بروند، بلکه به دنبال آنها مى روند و جهت خوشنودى خدا دل آنها را بدست مى آورند، نه براى اینکه بر مریدانشان افزوده گردد. گاهى رفتار اهل آخرت با رفتار اهل دنیا مساوى است، ولى انگیزه ها فرق مى کند: طالب دنیا در برابر دیگران تواضع مى کند و رفتار خوش نشان مى دهد، تا توجه آنها را به سوى خود جلب کند و بر تعداد مریدانش بیفزاید، ولى اهل
آخرت در برابر دیگران تواضع مى کند، چون خدا دوست دارد انسان در برابر بندگانش فروتن باشد.
«لایَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَیْن»
اهل آخرت حتى به اندازه یک چشم بر هم زدن نیز از خدا غافل نمى شوند.
سیزدهمین ویژگى که براى اهل آخرت، در حدیث شریف معراج ذکر شده این است که آنان حتّى به اندازه یک چشم بر هم زدن از یاد خدا غافل نمى شوند و چیزى آنها را از ذکر خداوند باز نمى دارد. البتّه این مضمون در آیات و روایات فراوانى وارد شده است؛ براى مثال در قرآن کریم مى خوانیم:
«رِجَالٌ لاَّتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ...»(1)
مردانى که هیچ کسب و تجارتى آنها را از یاد خدا غافل نمى سازد.
قبل از آن در آیه دیگرى آمده است:
«فى بُیُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ و یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسبِّحُ لَهُ فِیها بالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ»(2)
نور خدا در خانه هایى قرار دارد که خداوند اجازه داده آنجا رفعت یابد و در آن نام او
1 نور/37.
2ـ نور/36
برده شود و صبح و شام او تسبیح و ستایش شود.
جاى شگفتى است که چگونه مى توان در دنیا زندگى کرد و چیزى انسان را از یاد خدا بازندارد! (البتّه وضع دنیاگرایان معلوم است، آنان چنان به دنیا دل بسته اند که هیچ توجهى به خدا ندارند). باید به توضیح این معنا پرداخت که چگونه برخى از انسانها را هیچ چیز از یاد خدا غافل نمى سازد؟ هنگام مطالعه و تعلیم و تعلّم، کسب و کار و زراعت، و حتّى در حیوانى ترین حالات که معمولا توجه انسان از همه جا بریده مى شود و در امیال و شهوات متمرکز مى گردد، از یاد خدا غافل نمى شوند.
انسان قادر است، در آن واحد، به چند چیز توجه داشته باشد، براى مثال چشممان صحنه اى را مى بیند و در همان زمان گوش ما چیزى را مى شنود و به هر دو توّجه داریم، البته تا حدى از میزان توجه ما کاسته مى شود، چرا که توجه ما به دو چیز معطوف گشته است. گاهى انسان ناگزیر مى شود همزمان به چند کار بپردازد، مثل اینکه در حال غذا خوردن مطالعه کند و یا در حال سخن گفتن به چیز دیگرى نیز توّجه دارد. روان شناسان به تجربه ثابت کرده اند که انسان با تمرین و ممارست مى تواند در آن واحد هفت تا هشت ادراک داشته باشد، البته هیچ یک از اینها ادراکى قوى و تمرکزیافته نیست؛ اما انسان قادر است به این اندازه توّجه و ادراک خویش را تقسیم کند.
بنابراین انسان مى تواند در یک لحظه به چند چیز توّجه داشته باشد. حال اگر او با ممارست و تمرین سعى کند، در همه حالات، به خدا توجه داشته باشد، به تدریج این امر برایش ملکه خواهد شد و در همه اعمال خویش از یاد خدا غافل نمى گردد. مرحوم علاّمه طباطبایى(رضی الله عنه) مى فرمودند: وقتى که انسان با مصیبتى مواجه مى شود، مثل اینکه عزیزى را از دست مى دهد، تا مدتها خاطره او از دلش بیرون نمى رود و در همه حالات به یاد اوست و این مانع از پرداختن به کارهاى
روزمرّه نمى گردد، بلکه در ضمن پرداختن به کارهاى خود، دلش متوجه عزیز از دست رفته است.
کم و بیش براى هر یک از ما مصیبتهایى رخ داده که در همه حال توجه ما را به خود جلب کرده، ولى مانع از توجه به کارهاى دیگر نشده است. همین طور کسانى که محبت شدیدى به محبوب خود دارند، در همه حال دلشان متوجه آن محبوب است و چنان نیست که پرداختن به کارهاى دیگر آنها را از توجه به محبوب باز دارد؛ گرچه از شدت توجه کاسته مى شود. پس نباید پنداشت که توجه به زندگى و اشتغالات دنیوى، انسان را از توجه به خدا باز مى دارد، بخصوص اگر انسان در هنگام عبادت سعى کند توجه اش فقط به خدا معطوف گردد. البته توجه به خدا و درک حضور او در ابتدا به ریاضت و تمرین احتیاج دارد.
امام موسى بن جعفر(علیه السلام) مى فرماید: «اُعْبُدِ اللّهَ کَاَنَّکَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراکَ»(1)
به گونه اى خدا را عبادت کن که گویى او را مى بینى و اگر تو او را نمى بینى، (متوجه باش که) او تو را مى بیند.
مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه) مى فرمودند: این روایت اشاره دارد به دو مرحله از مراحل ذکر و توجه قلبى: مرحله اول اینکه انسان متوجه باشد خدا او را مى بیند و به رفتار او آگاه است، نظیر کسى که در اتاق دربسته اى است و مى داند از روزنه کسى به او نگاه مى کند؛ ولى او نمى تواند آن شخص را بیند. مرحله دوم اینکه احساس کند خدا را مى بیند: اگر انسان از آغاز با تمرین خود را متوجه این موضوع سازد که گرچه من خدا را نمى بینم، ولى خدا حاضر و ناظر است و عالم در محضر اوست، خداوند متعال به او کمک مى کند تا بهتر حضور او را درک کند. البته شناخت نحوه کمک و یارى خداوند از درک و فهم ما خارج است، ولى سربسته مى توان گفت: گاهى خداوند براى از بین بردن غفلت انسان و توجه دادن او به سوى خود، وسایل
1ـ بحارالانوار، ج 25، ص 204
و اسبابى را فراهم مى سازد.
چه بسا وقتى انسان غافل است و توجه او از خداوند قطع مى گردد، خداوند او را از غفلت نجات مى دهد و متوجه خود مى سازد و وقتى این جلب توجه به خداوند همراه با محبت او باشد، براى انسان لذت فوق العاده اى در برخواهد داشت. از آنجا که غالب ادراکات ما حسى است و با امور معنوى کمتر انس داریم، براى تقریب به ذهن مثال محسوسى طرح مى کنیم: فرض کنید دو نفر در مجلسى نشسته باشند و یکى از آن دو علاقه شدیدى به دیگرى دارد، ولى نمى خواهد آن علاقه را اظهار کند تا دیگران بدان پى برند، گرچه همواره دلش متوجه محبوبش است. حال اگر از روى غفلت لحظه اى روى خود را از محبوبش برگرداند ولى محبوب با اشاره اى او را متوجه خود سازد، چقدر براى او لذت بخش خواهد بود؟
کسانى که مزه چنین لذتى را چشیده باشند، مى دانند چقدر لذت دارد خداوند انسان را از غفلت نجات داده، به خود متوجه سازد، البته خداوند بندگان و دوستان خود را همواره از این عنایت و لطف بهره مند مى کند و نمى گذارد رابطه و توجه آنان از او قطع گردد.
«وَ لایَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَیْن وَ لا یُریدُونَ کَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا کَثْرَةَ الْکَلامِ وَ لا کَثْرَةَ الِلّباسِ. اَلنّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ کَریمٌ یَدْعُونَ الْمُدْبِرینَ کَرَماً وَ یُریدُونَ الْمُقْبِلینَ تَلَطُّفاً. قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً»
همواره خوف و خشیت از خدا بر دل اهل آخرت حاکم است و این حالت، در این افراد، بسیار برجسته است. در واقع خوف آنها از نتایج اعمال و یا از غفلت و خطا و لغزشى است که احیاناً از آنها سر مى زند و عاقبتشان را تیره مى سازد. اما
1- نازعات/41 ـ 40.
احساس خشیت در برابر عظمت الهى، بدین جهت است که هر کس بزرگى و عظمتى را مشاهده کند، خواه ناخواه، در برابر آن عظمت احساس کوچکى و ذلت و خشوع مى کند و هر قدر آن موجود عظیم تر باشد، این حالت در انسان بیشتر مى شود: براى مثال حضرت امام، رضوان اللّه تعالى علیه، که شخصیت عظیمى بود و همه او را به عظمت مى شناختند و روح بزرگى داشت، اگر کسى موفق مى شد به خدمت ایشان مشرف شود، بخصوص اگر در یک جلسه خصوصى با ایشان روبرو مى شد؛ وقتى به انسان نگاه مى کردند بى اختیار احساس مى کرد که دارد ذوب مى شود و خرد مى گردد، از بس ایشان ابهت داشت. ایشان یکى از بندگان خدا بود و به مانند پیامبر و ائمه معصومین نیز نبود، ولى چون مطیع خدا بود، خدا چنان ابهتى به ایشان داده بود که هر کس با ایشان روبرو مى گشت، بى اختیار احساس کوچکى و درهم شکستن مى کردواین بازتاب مواجه شدن باعظمت وجودى اوبود.
شکى نیست که نمى توان به گستره عظمت خداوند پى برد، ولى کسى که شمایى و جلوه اى از عظمت خداوند را درک کند، حالت خوف و خشیت به او دست مى دهد. پس خوف از خداوند اثر طبیعى معرفت و درک عظمت اوست. بنده از افراد متعددى شنیده ام که مرحوم آخوند کاشى ـ که در اصفهان تدریس مى کرده است ـ حالات عجیبى داشته است و هنگام رکوع، به قدرى مى لرزید که نمى توانست خود را کنترل کند. پس از جمله اوصاف اهل آخرت خوف از خداوند است. البته چنانچه در درس قبل متذکر شدیم، اهل آخرت داراى مراتبند: هر کس در حد معرفت و ایمانش مرتبه اى از این ویژگى ها در او ظهور مى یابد، بالطبع آنان که کامل گردیده اند این اوصاف در حد کمال در آنها ظهور مى یابد.
«اِذا کُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلینَ کُتِبُوا مِنَ الذّاکِرینَ»
آنگاه که مردم از غافلان محسوب مى گردند، آنان از ذاکران شمرده مى شوند.
گاهى در زندگى جریانهایى رخ مى دهد، که بر اثر آن عموم مردم غافل مى گردند و خود را مى بازند، حال این جریانها مى تواند وحشت آور باشد و مى تواند شورانگیز باشد؛ به هر جهت در مقابل آن شادى یا ناراحتى، انسان همه چیز را فراموش مى کند و تمام توجه او معطوف آن رخداد و جریان مى گردد؛ ولى اهل آخرت در همان حال که عموم مردم به غفلت مبتلا مى شوند، متوجه خدا هستند.
«رِجالٌ لاّتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَیْعٌ عَنْ ذِکْرِاللّهِ ...»(1)
مردانى که هیچ کسب و تجارتى آنان را از یاد خدا غافل نمى سازد.
«فی اَوَّلِ النِّعْمَةِ یَحْمَدُونَ وَ فی آخِرِها یَشْکُرُونَ».
دوازدهمین ویژگى: در آغاز نعمت، حمد و در پایان آن شکر خدا را به جا مى آورند.
وقتى انسان دائماً به خدا توجه داشته باشد، او را فراموش نمى کند و اگر نعمتى در اختیار او قرار گرفت، با توجه به اینکه این نعمت از خداست او را مى ستاید و پس از بهره بردن از نعمت شکر او را به جا مى آورد. اما اهل دنیا از اول توجه ندارند که این نعمت از خداست و آن را دست آورد تلاش خود مى بینند و در آخر نیز خداى را شکر نمى گزارند.
«دُعائُهُمْ عِنْدَاللّهِ مَرْفُوعٌ وَ کَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ. تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِکَةُ»
دعاى آنان بالا مى رود و سخن آنها پذیرفته مى شود و ملائکه از آنان خشنودند.
اینکه در لسان شرع تعبیر مى شود دعا به سوى خدا بالا مى رود، به جهت مقام رفیع الهى و علو و رفعت معنوى است که خدا دارد و الا العیاذباللّه؛ خدا جسم نیست که در آسمانها جاى گرفته باشد.
به دیگر سخن: فاصله بین عظمت و مقام رفیع خداوند و بین انسانها بى نهایت است و در واقع او غنى محض است و دیگران فقیرند. مقام الهى بالاتر از آن است که
1- نور/37.
فکر و وهم انسان به آن راه یابد. پس براى اینکه دعاى انسان به خدا برسد باید از مقام پست انسان به سوى مقام رفیع الهى بالا رود.
خداوند در قرآن مى فرماید:
«... اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ ...»(1)
سخن طیب و پاکیزه به سوى خدا بالا مى رود و عمل نیک و خالص آن را بالا مى برد.
در روایات از عملى که مورد پذیرش خداوند قرار گرفته است، چنین تعبیر شده که «آن عمل بالا مى رود» و از عملى که پذیرفته نمى شود، تعبیر مى شود «بالا نمى رود و به سوى صاحبش برگردانده مى شود». سخن اهل آخرت بالا مى رود؛ یعنى از حدّ انسانها و مخلوقات فراتر رفته و به بارگاه الهى راه مى یابد.
«وَ یَدُورُ دُعاؤُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ، یُحِبُّ الرَّبُّ اَنْ یَسْمَعَ کَلامَهُمْ کَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَدَ»
و دعاى آنان در زیر حجابها دور مى زند. خداوند دوست مى دارد کلام آنان را بشنود همان طور که مادر، طفل خود را دوست مى دارد.
در معارف دینى وارد شده است که فوق عرش و کرسى حجابهایى قرار دارد و این حجابها و سرادقات از نورند. این تعابیر در روایات براى ترسیم فاصله فهم و درک ما از عظمت خداوندى است و اینکه اگر انسان بخواهد شناخت حقیقى به خدا پیدا کند، از چه مراحلى باید بگذرد و چه حجابها و موانعى را کنار زند؛ البته این حجابها نیز مخلوقات خداوندند. به هر جهت در این جمله از حدیث معراج آمده است که دعاى اهل آخرت بالا مى رود تا به حجابهاى الهى برسد و آنجا مى چرخد و خداوند دوست مى دارد آن دعا را بشنود، چنانکه مادر سخن گفتن بچه خود را دوست مى دارد: این تشبیه بسیار لطیف و پر معناست و در واقع این حالت یک عطیه الهى است که به دوستداران خدا داده مى شود. دعا و مناجات آنها نیز
1- فاطر/10.
لطف الهى است که بر اثر محبت خدا به بندگانش به چنین توفیقى دست مى یابند.
محبت بندگان به خدا با محبت او به بندگانش قابل مقایسه نیست: اگر همه محبتهایى که مادران به فرزندانشان دارند و نیز همه محبتهایى که ازابتداتا پایان عالم پدید آمده است ومى آید رادرکنار محبت خدا قراردهیم، پى مى بریم که قطره اى است دربرابر دریا؛ زیرا محبت خدابى نهایت ومحبت دیگران هر چه باشد محدود است.یعنى محبت خدابه هر یک از بندگانش بیش از همه دوستى ها و محبت هایى است که در عالم وجود دارد.
در حدیث قدسى وارد شده است که شادى و سرور خداوند از توبه بنده اش، بیش از شادمانى کسى است که در بیابان به خواب مى رود و پس از بیدار شدن مى بیند، شتر و زاد و راحله اش ناپدید گردیده است و هر چه جستجو مى کند شتر و زاد و راحله اش را نمى یابد. گرسنه و ناامید در آستانه مرگ قرار مى گیرد و آن گاه که تسلیم مرگ مى گردد، شتر و زاد و راحله اش را در برابر خود مى بیند.
چنین شخصى از یافتن آذوقه و مایه حیاتش، چقدر خوشحال مى گردد؟ خداى متعال از توبه بنده اش بیش از این شاد مى شود. البته این تعبیرات نارساست و در حد فهم ما بیان شده است و الا خداوند حالات متغیر و متفاوت ندارد. (بالاخره حقایق را باید با همین زبان براى ما بیان کنند).
دعاى بندگان مؤمن در زیر حجابهاى بالاى عرش گردش مى کند، چون خدا دوست دارد سخن آنان را بشنود. در روایتى وارد شده است که وقتى مؤمن دعا مى کند، خداوند دیر دعاى او را به اجابت مى رساند تا بیشتر دعا کند؛ چرا که خدا دوست دارد صداى او را بشنود. اما افراد ضعیف الایمان و منافق وقتى درخواستى از خدا مى کنند، زود نیاز آنها را برآورده مى سازد، چون دوست ندارد صدایشان را بشنود.
* * *
«تَنامُ اَعْیُنُهُمْ وَ لا تَنامُ قُلُوبُهُمْ»
1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 380.
دهمین ویژگى: چشمانشان به خواب مى رود، ولى دلشان بیدار است. وقتى انسان به موضوعى اهتمام داشته باشد، نه تنها در بیدارى فکر خود را بدان مشغول مى کند، بلکه در خواب نیز چنین است؛ چون علاقه و توجه نفس به آن موضوع معطوف گردیده است. برخى از علاقه مندان به تحصیل علم، حتى در خواب نیز مطالعه مى کردند و در اطراف مسائل علمى فکر مى کردند، تاآنجا که نقل مى کنند یکى از بزرگان در خواب به حل مسائل غامض و پیچیده مى پرداخت و با فکر کردن در اطراف آن مسائل، به حل آنها دست مى یافت.
یکى از دوستان نقل مى کرد: «من علاوه بر درسهاى خود، مطول نیز تدریس مى کردم. در خانه پدرم بسر مى بردم و در کنار پدر و مادرم به مطالعه مى پرداختم. شبى مطالعاتم تا دیر وقت طول کشید، مادرم چند بار بیدار شد و گفت: هنوز مطالعه مى کنى، برو بخواب؟ من هنوز به مطالعه مطول نرسیده بودم، پیش خود گفتم اگر به مطالعه درس مطول بپردازم، مادرم ناراحت مى شود. براى رضایت او درس مطول را مطالعه نکرده خوابیدم. در عالم خواب احساس کردم نشسته ام و مطول را مطالعه مى کنم. دقیقاً کلمه به کلمه و سپس حواشى مربوط به آن درس را مطالعه کردم و مطالب را در ذهنم دسته بندى نمودم، چنانکه در یک مطالعه عمیق چنین مى کردم. صبح که از خواب بیدار شدم، یادم آمد که در خواب درس مطول را مطالعه مى کردم و دقیقاً آنچه را در خواب مطالعه کرده بودم، در ذهنم حاضر بود. وقتى براى درس رفتم، بهتر از روزهاى قبل به تدریس مطول پرداختم»
البته به برکت اطاعت از مادر، خداوند چنین توفیقى به آن شخص داده بود، ولى به هر حال اگر انسان به چیزى علاقه و توجه داشته باشد، در خواب نیز از آن غافل نمى گردد.
اهل آخرت به جهت محبت زیاد به خدا و اولیاى او و اهتمامى که به امر آخرت دارند، در خواب نیز از آنها غافل نمى گردند و به آنها توجه دارند. اهل آخرت به خدا
علاقه دارند و طبیعى است که در خواب نیز دلشان متوجه اوست؛ پس دلشان به خواب نمى رود.اگرانسان در خواب نیزاین حالات را داشته باشد، گویا عمرش دو برابر گردیده، چرا که خوابش هدر نمى رود و گویا در هنگام خواب بیدار است و به خدا توجه دارد. شاید کسانى که به این مقام دست یافته اند، مسائل را در خواب روشنتر و واضح تر از بیدارى درک مى کنند، چون در آن هنگام روحشان تمرکز بیشترى دارد و کمتر به تدبیر بدن مى پردازد و به جهت این فراغت، درک و شهودهاى روح در عالم خواب قویتر است.
مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى در یکى از کتابهایش مى نویسد که من کسى را سراغ دارم ـ ظاهراً حالت خودشان را بیان مى کنند ـ که در هنگام خواب، معرفت نفس برایش حاصل گشته و از عظمت حالتى که درک کرده بود، از خواب بیدار مى شود.
«اَعْیُنُهُمْ باکِیَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ ذاکِرَةٌ»
یازدهمین ویژگى: چشمشان گریان و دلشان همواره به یاد خداست.
خداوند مى فرماید:
«وَ اَمّا مَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»(1)
و هر کس از حضور در پیشگاه با عظمت ربوبى ترسید و از هواى نفس دورى جست، همانا بهشت جایگاه ابدى اوست.